جدول جو
جدول جو

معنی چکاندن - جستجوی لغت در جدول جو

چکاندن
قطره قطره ریختن مایعی را
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
چکاندن
مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴)
خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
فرهنگ فارسی عمید
چکاندن
((چَ دَ))
قطره قطره ریختن مایعی، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
فرهنگ فارسی معین
چکاندن
Instillation
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چکاندن
закапывание
دیکشنری فارسی به روسی
چکاندن
Instillation
دیکشنری فارسی به آلمانی
چکاندن
інстиляція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چکاندن
zakraplanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
چکاندن
滴注
دیکشنری فارسی به چینی
چکاندن
instilação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چکاندن
instillazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چکاندن
instilación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چکاندن
instillation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چکاندن
indruppeling
دیکشنری فارسی به هلندی
چکاندن
การหยด
دیکشنری فارسی به تایلندی
چکاندن
penetesan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چکاندن
تقطيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
چکاندن
टपकाना
دیکشنری فارسی به هندی
چکاندن
טִפְטוּף
دیکشنری فارسی به عبری
چکاندن
滴下
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چکاندن
점적
دیکشنری فارسی به کره ای
چکاندن
damlatma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چکاندن
kutiririsha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چکاندن
টিপে ঢালার কাজ
دیکشنری فارسی به بنگالی
چکاندن
ٹپکانا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشاندن
تصویر چشاندن
دائقه کسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
چپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چماندن
تصویر چماندن
در سیر و خرام آوردن خرامانیدن، خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاندن
تصویر شکاندن
شکستن، توضیح شکستن خود متعدی است و احتیاجی بدین فعل نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاندن
تصویر چشاندن
اندکی از یک چیز خوردنی در دهان کسی گذاشتن که طعم و مزۀ آن را بچشد
کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید