مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴) خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختنمایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مِثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴) خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
اندکی از یک چیز خوردنی در دهان کسی گذاشتن که طعم و مزۀ آن را بچشد کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کنداندکی از یک چیز خوردنی در دهان کسی گذاشتن که طعم و مزۀ آن را بچشد کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کند
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردنگردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن