چکانیدن. قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن: کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من. فردوسی. دری همی چکاند زری همی فشاند کاندر جهان بماند پاینده تا به محشر. فرخی. سخندانی که بشکافد مثل موی سخنگویی که بچکاند مثل زر. فرخی. رجوع به چکانیدن شود. ، (اصطلاح نظام) تیراندازی با انواع تفنگهای کوچک و بزرگ ساچمه ای یا گلوله ای،کشیدن ماشه و تیرانداختن و تفنگ خالی کردن را گویند