بمعنی گل باشد که عرب ’ورد’ گویند. (برهان) (آنندراج). گل سرخ و سوری و ورد. (ناظم الاطباء). مخفف چیچک است بمعنی گل. (فرهنگ نظام). گل. (فرهنگ شعوری). گل سرخ: گل روی ترکی و من اگر ترک نیستم دانم همینقدر که بترکی است گل چچک. سوزنی (از فرهنگ نظام). رجوع به گل و ورد شود، بمعنی رخساره هم هست. (برهان) (آنندراج). رخساره و روی زیبا. (ناظم الاطباء). رخسار محبوبان و روی دلبران. (فرهنگ شعوری). چخک. رجوع به رخ شود
بمعنی گل باشد که عرب ’وَرد’ گویند. (برهان) (آنندراج). گل سرخ و سوری و ورد. (ناظم الاطباء). مخفف چیچک است بمعنی گل. (فرهنگ نظام). گل. (فرهنگ شعوری). گل سرخ: گل روی ترکی و من اگر ترک نیستم دانم همینقدر که بترکی است گل چچک. سوزنی (از فرهنگ نظام). رجوع به گل و ورد شود، بمعنی رخساره هم هست. (برهان) (آنندراج). رخساره و روی زیبا. (ناظم الاطباء). رخسار محبوبان و روی دلبران. (فرهنگ شعوری). چخک. رجوع به رخ شود
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی که در 8هزارگزی شمال سلماس در مسیر راه شوسۀ سلماس به خوی واقع شده جلگه و معتدل است و 206 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، بزرک، شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جاجیم و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی که در 8هزارگزی شمال سلماس در مسیر راه شوسۀ سلماس به خوی واقع شده جلگه و معتدل است و 206 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، بزرک، شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جاجیم و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 8)
مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج مادۀ چرب و تیرهرنگی که به سبب نشستن بدن یا لباس بر روی پوست یا لباس پیدا میشود، شوخ، شوغ
مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج مادۀ چرب و تیرهرنگی که به سبب نشستن بدن یا لباس بر روی پوست یا لباس پیدا میشود، شوخ، شوغ
شکاف، تراک، رخنه، پاره، چاک دار چاک چاک: چاکاچاک، برای مثال ز بس نعره و چاک چاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی - ۷/۳۴۳) پر از چاک و شکاف، پاره پاره، بریده بریده، برای مثال همه دشت سر بود بی تن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک چاک (فردوسی - ۵/۱۸۷) چاک پیرهن: گریبان، یقۀ پیرهن، برای مثال یکی تیغ باریک برگردنش / پدید آمده چاک پیراهنش (فردوسی - ۸/۴۲۷) چاک جامه: دامن جامه چاک خوردن: شکافته شدن، ترک پیدا کردن، دریده شدن چاک دادن: شکاف دادن، دراندن، پاره کردن چاک روز: کنایه از سپیدۀ صبح، برای مثال کنون می گساریم تا چاک روز / چو رخشان شود تاج گیتیفروز (فردوسی - ۶/۵۱۳)
شکاف، تراک، رخنه، پاره، چاک دار چاک چاک: چاکاچاک، برای مِثال ز بس نعره و چاک چاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی - ۷/۳۴۳) پُر از چاک و شکاف، پاره پاره، بریده بریده، برای مِثال همه دشت سر بود بی تن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک چاک (فردوسی - ۵/۱۸۷) چاکِ پیرهن: گریبان، یقۀ پیرهن، برای مِثال یکی تیغ باریک برگردنش / پدید آمده چاک پیراهنش (فردوسی - ۸/۴۲۷) چاک ِ جامه: دامن جامه چاک خوردن: شکافته شدن، ترک پیدا کردن، دریده شدن چاک دادن: شکاف دادن، دراندن، پاره کردن چاک روز: کنایه از سپیدۀ صبح، برای مِثال کنون می گساریم تا چاک روز / چو رخشان شود تاج گیتیفروز (فردوسی - ۶/۵۱۳)
پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق، برای مثال چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری - ۱۸۰) آلت تناسلی مرد
پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق، برای مِثال چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری - ۱۸۰) آلت تناسلی مرد
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان