چوبی باشد پنج شاخ مانند پنجۀ دست و دسته ای هم دارد که غلۀ کوفته را بآن بباد دهند. (برهان) (آنندراج). ابزاری چوبین و پنج شاخ مانند پنجۀ دست و دسته دار که غلۀ کوفته را بدان باد دهند. (ناظم الاطباء). چیزی پهن که از نی بوریا و امثال آن سازند و غله بدان افشانند و غله برافشان گویند. (فرهنگ نظام). بواشه. سکو. چارشاخ. چک. آلتی چوبین که پنج یا شش شاخه دارد، بشکل پنجۀ دست با دسته ای جداگانه که گندم یا جو کوفته شده را بوسیلۀ آن از کاه جدا کنند. هید. زراه. چارشاخ. رجوع به چارشاخ و چارشاخ زدن و چک و بواشه و سکو شود، غربالی را نیز گفته اند که بدان غله پاک کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غربیل (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چل. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) غربالی بزرگ که سوراخ های فراختری دارد. غربال درشت بیز. رجوع به غربال و چل شود
چوبی باشد پنج شاخ مانند پنجۀ دست و دسته ای هم دارد که غلۀ کوفته را بآن بباد دهند. (برهان) (آنندراج). ابزاری چوبین و پنج شاخ مانند پنجۀ دست و دسته دار که غلۀ کوفته را بدان باد دهند. (ناظم الاطباء). چیزی پهن که از نی بوریا و امثال آن سازند و غله بدان افشانند و غله برافشان گویند. (فرهنگ نظام). بواشه. سکو. چارشاخ. چک. آلتی چوبین که پنج یا شش شاخه دارد، بشکل پنجۀ دست با دسته ای جداگانه که گندم یا جو کوفته شده را بوسیلۀ آن از کاه جدا کنند. هید. زراه. چارشاخ. رجوع به چارشاخ و چارشاخ زدن و چک و بواشه و سکو شود، غربالی را نیز گفته اند که بدان غله پاک کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غِربیل (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چِل. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) غربالی بزرگ که سوراخ های فراختری دارد. غربال درشت بیز. رجوع به غربال و چل شود
سنجاقک، حشره ای با بدن باریک و کشیده، چشم های بزرگ و چهار بال نازک و رنگین که به سرعت پرواز می کنند، چیچیلاس، سیخ فلزی نازک که در سوراخ های سرپیچ ها قرار می دهند که مهره ها هنگام حرکت یا کار کردن ماشین باز نشود
سنجاقک، حشره ای با بدن باریک و کشیده، چشم های بزرگ و چهار بال نازک و رنگین که به سرعت پرواز می کنند، چیچیلاس، سیخ فلزی نازک که در سوراخ های سرپیچ ها قرار می دهند که مهره ها هنگام حرکت یا کار کردن ماشین باز نشود
چچن (در تداول اهالی کلاردشت و مازندران) دانه ای است مانند گندم، لکن تیره رنگ و از یک نوک کمی فرورفتگی دارد، و در گندم زارها روید، نان را بدمزه کند و چون گیاهی سمی است در خورنده سستی و دوار آرد. رجوع به چچن شود
چچن (در تداول اهالی کلاردشت و مازندران) دانه ای است مانند گندم، لکن تیره رنگ و از یک نوک کمی فرورفتگی دارد، و در گندم زارها روید، نان را بدمزه کند و چون گیاهی سمی است در خورنده سستی و دوار آرد. رجوع به چچن شود
گوشتی که مانند زبان در میان فرج زنان باشد. (برهان) (آنندراج). گوشت پاره ای که در بالا و میان فرج باشد. (ناظم الاطباء). تکۀ گوشت و رگی که بالای فرج زنان است. (فرهنگ نظام). تلاق. بظر. (ناظم الاطباء). چچوله. (فرهنگ نظام). گوشت پاره مانندی در بالای فرج زنان که در ختنه بریده میشود. پاره ای گوشت میان فرج زن که اهل تسنن بریدن آنرا سنت دانند: خنتب، چچلۀ دختران پیش از ختان. (منتهی الارب). رجوع به تلاق و بظر و چچوله شود
گوشتی که مانند زبان در میان فرج زنان باشد. (برهان) (آنندراج). گوشت پاره ای که در بالا و میان فرج باشد. (ناظم الاطباء). تکۀ گوشت و رگی که بالای فرج زنان است. (فرهنگ نظام). تلاق. بظر. (ناظم الاطباء). چچوله. (فرهنگ نظام). گوشت پاره مانندی در بالای فرج زنان که در ختنه بریده میشود. پاره ای گوشت میان فرج زن که اهل تسنن بریدن آنرا سنت دانند: خُنتَب، چچلۀ دختران پیش از ختان. (منتهی الارب). رجوع به تلاق و بظر و چچوله شود
طایفه ای قفقازی که در شمال قفقاز در ناحیه ای بهمین نام (چچن) سکونت دارند و با چرکس ها همسایه میباشند. جمعیت این طائفه در حدود 420هزار تن میباشد که بیشتر مسلمان و سنی مذهبند و بزبان لزگی تکلم میکنند و تبعۀ اتحاد جماهیر شوروی میباشند. در محل سکونت این طایفه معدن نفتی وجود دارد
طایفه ای قفقازی که در شمال قفقاز در ناحیه ای بهمین نام (چچن) سکونت دارند و با چرکس ها همسایه میباشند. جمعیت این طائفه در حدود 420هزار تن میباشد که بیشتر مسلمان و سنی مذهبند و بزبان لزگی تکلم میکنند و تبعۀ اتحاد جماهیر شوروی میباشند. در محل سکونت این طایفه معدن نفتی وجود دارد
پستان را گویند اعم از پستان انسان و حیوانات. (برهان) (آنندراج). پستان را گویند و آنرا بهندی ’چوجی’ خوانند. (جهانگیری). پستان آدمی ودیگر جانوران. (ناظم الاطباء). رجوع به پستان شود
پستان را گویند اعم از پستان انسان و حیوانات. (برهان) (آنندراج). پستان را گویند و آنرا بهندی ’چوجی’ خوانند. (جهانگیری). پستان آدمی ودیگر جانوران. (ناظم الاطباء). رجوع به پستان شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’دو قریه است از محال قبه. در سال 1225 هجری قمری شیخعلی خان دربندی درین محل از قشون روس شکست خورد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’دو قریه است از محال قبه. در سال 1225 هجری قمری شیخعلی خان دربندی درین محل از قشون روس شکست خورد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
بمعنی چپچله است که زمین پر گل ولای و لغزنده باشد. (برهان) (آنندراج). زمینی را گویند که پر آب وگل باشد چنانکه پای در آن بلغزد. (جهانگیری). چپچله و زمین پر گل ولای. (ناظم الاطباء) خلاب و خلاش. (جهانگیری). رجوع به چپچله و خلاب و خلاش شود، لخشک را نیز گویند و آن کوه پارۀ نرمی باشد که طفلان بر آن لغزند. (برهان) (آنندراج). لخشک و کوهپارۀ برفی که کودکان بر آن لغزند. (ناظم الاطباء). سرسره. رجوع به چپچله شود
بمعنی چپچله است که زمین پر گل ولای و لغزنده باشد. (برهان) (آنندراج). زمینی را گویند که پر آب وگل باشد چنانکه پای در آن بلغزد. (جهانگیری). چپچله و زمین پر گل ولای. (ناظم الاطباء) خلاب و خلاش. (جهانگیری). رجوع به چپچله و خلاب و خلاش شود، لخشک را نیز گویند و آن کوه پارۀ نرمی باشد که طفلان بر آن لغزند. (برهان) (آنندراج). لخشک و کوهپارۀ برفی که کودکان بر آن لغزند. (ناظم الاطباء). سُرسُره. رجوع به چپچله شود
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 9هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7هزارگزی شمال شوسۀ خاوری ارومیه به گلمانخانه واقع شده. جلگه، معتدل و مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات و دره، محصولش غلات، توتون، چغندرو کشمش، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 9هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7هزارگزی شمال شوسۀ خاوری ارومیه به گلمانخانه واقع شده. جلگه، معتدل و مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات و دره، محصولش غلات، توتون، چغندرو کشمش، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 8هزارگزی شمال ارومیه و 3500گزی شوسۀ ارومیه به سلماس واقع شده. جلگه، معتدل و مالاریائی است و 144 تن سکنه دارد. آبش از قنات و نهرحاجی، محصولش غلات، کشمش، توتون، چغندر وحبوبات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 8هزارگزی شمال ارومیه و 3500گزی شوسۀ ارومیه به سلماس واقع شده. جلگه، معتدل و مالاریائی است و 144 تن سکنه دارد. آبش از قنات و نهرحاجی، محصولش غلات، کشمش، توتون، چغندر وحبوبات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
در مازندران گیاهی را گویند که در گندم زارها روید، و دانه ای دارد شبیه دانۀ گندم ولی سیاه رنگ که با گندم مخلوط شود و نان را بدمزه کند و چون سمی است خورندۀ نان را سستی و دوار آرد. نوعی گیاه که در مزرعۀ گندم و جو میروید و محصول غلات را آسیب فراوان میرساند. گرگاس. کال بنگ. گندم دیوانه. دنقه. شیلم. کاکل. خالاون. شلمک. کاکلک. جلیف. طبقا. حثاله. سلمک. زوان. زوانه. چچم. رجوع به سلمک و دنقه و گندم دیوانه و حثاله و چچم شود
در مازندران گیاهی را گویند که در گندم زارها روید، و دانه ای دارد شبیه دانۀ گندم ولی سیاه رنگ که با گندم مخلوط شود و نان را بدمزه کند و چون سمی است خورندۀ نان را سستی و دوار آرد. نوعی گیاه که در مزرعۀ گندم و جو میروید و محصول غلات را آسیب فراوان میرساند. گرگاس. کال بنگ. گندم دیوانه. دنقه. شیلم. کاکل. خالاون. شلمک. کاکلک. جلیف. طبقا. حثاله. سلمک. زوان. زوانه. چچم. رجوع به سلمک و دنقه و گندم دیوانه و حثاله و چچم شود
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 10500گزی شمال خاور ارومیه، در مسیر ارابه رو ارومیه به آدا واقع شده. جلگه، معتدل و مالاریائی است و 130 تن سکنه دارد. آبش از قنات و نهرحاجی، محصولش غلات، کشمش، چغندر وحبوبات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 10500گزی شمال خاور ارومیه، در مسیر ارابه رو ارومیه به آدا واقع شده. جلگه، معتدل و مالاریائی است و 130 تن سکنه دارد. آبش از قنات و نهرحاجی، محصولش غلات، کشمش، چغندر وحبوبات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از مطلقات آلات ذوات النفخ که آنرا موسیقار ختایی نیز گویند و آن چنان بود که نایها را جمع کنند و بر هم چسبانند در زیر هرنایی سوراخی باشد و بر یک طرف نای کجیی ازبرنج ساخته اند و آن انبوبه بود و از آن نفخ داخل شود و در مجموع نایها در رود و هر نغمه ای که خواهند بدان وسیله استخراج کنند
از مطلقات آلات ذوات النفخ که آنرا موسیقار ختایی نیز گویند و آن چنان بود که نایها را جمع کنند و بر هم چسبانند در زیر هرنایی سوراخی باشد و بر یک طرف نای کجیی ازبرنج ساخته اند و آن انبوبه بود و از آن نفخ داخل شود و در مجموع نایها در رود و هر نغمه ای که خواهند بدان وسیله استخراج کنند