از توابع دهستان بیشه سر شهرستان قائم شهر، سبدی از نی و ترکه ی درخت، سبدی مخروطی شکل بافته شده از ترکه.، جعبه ای که اطرافش را با توری سیمی محصور کرده و از آن جهت حمل
از توابع دهستان بیشه سر شهرستان قائم شهر، سبدی از نی و ترکه ی درخت، سبدی مخروطی شکل بافته شده از ترکه.، جعبه ای که اطرافش را با توری سیمی محصور کرده و از آن جهت حمل
عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت، برای مثال بفرمودشان تا چپیره شدند / هزبر ژیان را پذیره شدند (فردوسی - ۲/۵۰)
عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت، برای مِثال بفرمودشان تا چپیره شدند / هزبر ژیان را پذیره شدند (فردوسی - ۲/۵۰)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز، که در 9هزارگزی جنوب سراسکند، در مسیر خط آهن مراغه به میانه واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 287 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز، که در 9هزارگزی جنوب سراسکند، در مسیر خط آهن مراغه به میانه واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 287 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دستمال بزرگی است که عربها بجای کلاه برسر میگذارند و بر روی آن عگال (عقال) می بندند. (فرهنگ نظام). پارچه ای که بشکل عمامه باطراف سر پیچند و دو سر آن آویخته است. چپیه. عقال. چیزی که بر سر بسته شود. نوعی سربند که زنان و مردان عرب بسر بندند
دستمال بزرگی است که عربها بجای کلاه برسر میگذارند و بر روی آن عگال (عقال) می بندند. (فرهنگ نظام). پارچه ای که بشکل عمامه باطراف سر پیچند و دو سر آن آویخته است. چپیه. عقال. چیزی که بر سر بسته شود. نوعی سربند که زنان و مردان عرب بسر بندند
طبقی باشد از بید بافته. (فرهنگ اسدی). سله ای باشد که از بید بافند چون طبقی. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). طبقی را گویند که از چوب بید و امثال آن بافند. (برهان) (آنندراج). طبقی که از ترکه های بید و مانند آن بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). چپین. سله. زنبیل. زنبر. سبدی که از ترکه بافند و در آن چیزها چون میوه و گوشت و جز آن نهند، یا بدان آب چلو پالایند. چلوصافی. چپی (در لهجۀ اهالی بعضی ولایات، چون غرچه داغ). سینی پهنی که از چوب و شاخه های نازک بعضی اشجار سازند. سله و طبق باشد که از چوب بید بافند. (صحاح الفرس) : به چپین در افکند ناگه سرش همان نان کشکین به پیش اندرش. فردوسی (از فرهنگ اسدی). بگسترد کرباس و چپین نهاد به چپین بر آن نان کشکین نهاد. فردوسی. رجوع به چبین شود
طبقی باشد از بید بافته. (فرهنگ اسدی). سله ای باشد که از بید بافند چون طبقی. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). طبقی را گویند که از چوب بید و امثال آن بافند. (برهان) (آنندراج). طبقی که از ترکه های بید و مانند آن بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). چپین. سله. زنبیل. زنبر. سبدی که از ترکه بافند و در آن چیزها چون میوه و گوشت و جز آن نهند، یا بدان آب چلو پالایند. چلوصافی. چپی (در لهجۀ اهالی بعضی ولایات، چون غرچه داغ). سینی پهنی که از چوب و شاخه های نازک بعضی اشجار سازند. سله و طبق باشد که از چوب بید بافند. (صحاح الفرس) : به چپین در افکند ناگه سرش همان نان کشکین به پیش اندرش. فردوسی (از فرهنگ اسدی). بگسترد کرباس و چپین نهاد به چپین بر آن نان کشکین نهاد. فردوسی. رجوع به چبین شود
میل کردن بجانب چپ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از طرفی بطرف دیگر گردیدن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح سیاست) متمایل شدن به افکار چپ. پیوستن به چپروان سیاسی، بزور درآمدن. بزور داخل شدن. بفشار بهم چسبیدن و تنگ هم نشستن. جا گرفتن چیزی بزور با چیزی دیگر در ظرف یا جای تنگ. (فرهنگ نظام). درتداول امروز بمعنی بزور جا گرفتن و با فشار به دیگران جایی را اشغال کردن است
میل کردن بجانب چپ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از طرفی بطرف دیگر گردیدن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح سیاست) متمایل شدن به افکار چپ. پیوستن به چپروان سیاسی، بزور درآمدن. بزور داخل شدن. بفشار بهم چسبیدن و تنگ هم نشستن. جا گرفتن چیزی بزور با چیزی دیگر در ظرف یا جای تنگ. (فرهنگ نظام). درتداول امروز بمعنی بزور جا گرفتن و با فشار به دیگران جایی را اشغال کردن است
جمعگشتن بود قومی را. (فرهنگ اسدی). آماده شدن. (شعوری). چبیره. اجتماع و ازدحام مردم و سپاه: بفرمودشان تا چپیره شدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چبیره شود
جمعگشتن بود قومی را. (فرهنگ اسدی). آماده شدن. (شعوری). چبیره. اجتماع و ازدحام مردم و سپاه: بفرمودشان تا چپیره شدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چبیره شود