جدول جو
جدول جو

معنی چپی - جستجوی لغت در جدول جو

چپی
کنایه از طرفدار اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و امثال آن، چپ بودن، چپه شده، منحرف گشته
تصویری از چپی
تصویر چپی
فرهنگ فارسی عمید
چپی
دست چپی، چپ گرا، چپه شده، چپ شده، واژگون شده (وسائط نقلیه)
متضاد: راست گرا، سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چپی
از توابع دهستان بیشه سر شهرستان قائم شهر، سبدی از نی و ترکه ی درخت، سبدی مخروطی شکل بافته شده از ترکه.، جعبه ای که اطرافش را با توری سیمی محصور کرده و از آن جهت حمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپین
تصویر چپین
ظرفی که از شاخه های نازک درخت می بافند، سله، سبد، برای مثال بگسترد کرباس و چپّین نهاد / براو ترّه و نان کشکین نهاد (فردوسی - ۸/۴۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیره
تصویر چپیره
عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت، برای مثال بفرمودشان تا چپیره شدند / هزبر ژیان را پذیره شدند (فردوسی - ۲/۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیده
تصویر چپیده
به زور و فشار جاگرفته، چیزی که به زور و فشار میان چیز دیگر جا گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
درهم فرو رفتن، به زور در جایی داخل شدن، به زور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن، جا شدن چیزی در چیز دیگر به زور و فشار
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز، که در 9هزارگزی جنوب سراسکند، در مسیر خط آهن مراغه به میانه واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 287 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَرْ، رَ / رِ دَ)
حاضر و مهیا شدن. جمع شدن. (شعوری). چبیره شدن:
بفرمودشان تا چپیره شدند
هژبر ژیان را پذیره شدند.
فردوسی (ازشعوری).
رجوع به چبیره و چپیره شود
لغت نامه دهخدا
(چَ یَ / یِ)
دستمال بزرگی است که عربها بجای کلاه برسر میگذارند و بر روی آن عگال (عقال) می بندند. (فرهنگ نظام). پارچه ای که بشکل عمامه باطراف سر پیچند و دو سر آن آویخته است. چپیه. عقال. چیزی که بر سر بسته شود. نوعی سربند که زنان و مردان عرب بسر بندند
لغت نامه دهخدا
(چُ / چَپْ پی)
طبقی باشد از بید بافته. (فرهنگ اسدی). سله ای باشد که از بید بافند چون طبقی. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). طبقی را گویند که از چوب بید و امثال آن بافند. (برهان) (آنندراج). طبقی که از ترکه های بید و مانند آن بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). چپین. سله. زنبیل. زنبر. سبدی که از ترکه بافند و در آن چیزها چون میوه و گوشت و جز آن نهند، یا بدان آب چلو پالایند. چلوصافی. چپی (در لهجۀ اهالی بعضی ولایات، چون غرچه داغ). سینی پهنی که از چوب و شاخه های نازک بعضی اشجار سازند. سله و طبق باشد که از چوب بید بافند. (صحاح الفرس) :
به چپین در افکند ناگه سرش
همان نان کشکین به پیش اندرش.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
بگسترد کرباس و چپین نهاد
به چپین بر آن نان کشکین نهاد.
فردوسی.
رجوع به چبین شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
میل کردن بجانب چپ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از طرفی بطرف دیگر گردیدن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح سیاست) متمایل شدن به افکار چپ. پیوستن به چپروان سیاسی، بزور درآمدن. بزور داخل شدن. بفشار بهم چسبیدن و تنگ هم نشستن. جا گرفتن چیزی بزور با چیزی دیگر در ظرف یا جای تنگ. (فرهنگ نظام). درتداول امروز بمعنی بزور جا گرفتن و با فشار به دیگران جایی را اشغال کردن است
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
قابل چپیدن. درخور چپیدن. و رجوع به چپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
میل کرده بجانب چپ. رجوع به چپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ / رِ)
جمعگشتن بود قومی را. (فرهنگ اسدی). آماده شدن. (شعوری). چبیره. اجتماع و ازدحام مردم و سپاه:
بفرمودشان تا چپیره شدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
رجوع به چبیره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چسی
تصویر چسی
لاف و گزاف بیهوده: (چسی مالیات دارد (داره))
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپی
تصویر اپی
فرانسوی سنبله خوشه سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپین
تصویر چپین
طبقی که از چوب بید بافته باشند طبق چوبین سله
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای دسته دار بهیات بیل که کشتی بانان کشتی را بدان رانند. -1 کسی که کارها بدست چپ انجام دهد، انحراف بیک سمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
بزور داخل شدن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیره شدن
تصویر چپیره شدن
آماده شدن و جمع آمدن مردم به جهت شغلی و کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیره
تصویر چپیره
آمادگی و گرد آمدن مردم به جهت شغلی و کاری
فرهنگ لغت هوشیار
چپیه رسن دستار بزرگی که عریان بجای کلاه بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال) بندند
فرهنگ لغت هوشیار
دستار بزرگی که عریان بجای کلاه بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال) بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیه
تصویر چپیه
((چَ یِ))
دستار بزرگی که عربان بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال) بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
((چَ دَ))
جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپیره
تصویر چپیره
((چَ رِ))
آمادگی و گرد آمدن مردم برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپین
تصویر چپین
((چُ))
با چبین، طبقی که از چوب بید بافته باشند، طبق چوبین، سله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیپ
تصویر چیپ
تراشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کپی
تصویر کپی
روگرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اپی
تصویر اپی
خوشه، سنبله، سوک
فرهنگ واژه فارسی سره
راهی که کمتر از آن رفت و آمد شود بیراهه
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد و ریز شده، شکسته
فرهنگ گویش مازندرانی
سرمازده
فرهنگ گویش مازندرانی
سبد یا طبقی که از چوب یا نی بافند
فرهنگ گویش مازندرانی