جدول جو
جدول جو

معنی چپور - جستجوی لغت در جدول جو

چپور
(چَ / چُ)
در تداول عوام، مجدر. آبله رو. آبله دار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنور
تصویر چنور
(دخترانه و پسرانه)
گیاهی خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چگور
تصویر چگور
نوعی دوتار که بیشتر در میان صحرانشینان و روستاییان متداول است، نوعی ساز سیمی سادهبرای مثال طنینش چنان می نماید ز دور / که از پهنۀ دشت بانگ چگور (بهار - ۹۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپار
تصویر چپار
هر چیز دورنگ، ویژگی اسبی که خال ها و لکه هایی غیر رنگ اصلی خود داشته باشد، ویژگی کبوتری که پرهای سبز و سیاه خلاف رنگ خود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ماهی بزرگ که در رودخانه ها و کناره های دریای خزر پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپور
تصویر سپور
مامور شهرداری که خیابان ها و کوچه ها را جاروب می کند، رفتگر
فرهنگ فارسی عمید
(چُ)
رجوع به چپق و پیپ و سبیل شود
لغت نامه دهخدا
(چَتْ وَ)
بمعنی چهاریک گروانکه. وزنی معادل دو سیر و نیم. یک چتور ودکا یا یک چتور عرق، یک ربعی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ طَ / طُو)
چگونه و چه وضع. (ناظم الاطباء). در تداول عامه، بمعنی چگونه و چسان و چه جور، چنانکه از کسی پرسند: احوالت چطور است ؟ یا فلان کس کارش چطور است ؟ ، در تداول عامه بمعنی چه، چنانکه در برابر وقوع حادثه ای یا شنیدن خبری گویند: چطور شد؟ یا چطور شده ؟ و رجوع به چه شود، در تداول عامه، بمعنی چه قسم و چه نوع
لغت نامه دهخدا
(چَ)
هر چیز دورنگ باشد عموماً. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر چیز دورنگ راگویند. (جهانگیری). اعرم. (منتهی الارب) :
فلفل و زردچوبه روی نمک
بر نسیج چپار فضلۀ کک.
دهخدا (دیوان ص 20).
، کبوتری سبز که خالهای سیاه بر بدن داشته باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، اسبی که نقطه ها و گلهای سیاه یاغیر رنگ خودش بر بدن داشته باشد خصوصاً. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اسبی را گویند که خلاف لون بدن نقطه ها بر اندامش بود. (جهانگیری). بعربی ابرش خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). اسب ابرش. (ناظم الاطباء). فرس ابرش. (منتهی الارب). ملمّع. (منتهی الارب). فرس بریش. (منتهی الارب). خال خال. خال خالی: گل گل. ابلق. رجوع به ابلق و ابرش و بریش وملمع شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام بازی معروف در هند که چهار رکن دارد و هر رکنی بیست وچهار خانه، هشت در طول و سه در عرض. بنابراین بازی بر سه قرعه و شانزده مهره است، چنانکه هر ربعی رنگی خاص داشته باشد:
خزان نموده مگر چو پری خیابان را
که رنگ باخته دیدیم ما گلستان را.
سراج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
چگر. قسمی ساز روستایی. نوعی ساز سیمی ساده که بیشتردر میان ترکمانان متداول است. و رجوع به چگر شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کلمه مأخوذ از سپرماق ترکی است. روفته گر. جاروکش. کسی که کوچه ها و خیابانها را جاروب کند و آب پاشد. شوله روب. خاشه روب
لغت نامه دهخدا
به هندی اسم کافور است. (مخزن الادویه). کبور، اسم هندی کهرباست. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کفر. یک قسم ماهی خوراکی است که در گیلان و مازندران صید می شود. (یادداشت مؤلف). گونه ای ماهی استخوانی که در دریای خزر فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). این ماهی به اندازۀ ماهی سفید است اما به نسبت دیگر ماهیها گوشتش خوش خوراک نیست. آن را در لاهیجان کپور و در تداول عامۀ تهران کپور تلفظ می کنند
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قسمی از ماهی دریایی که در فصل بهار در رودخانه ها داخل میگردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بمعنی نفیر است که برادر کوچک کرنا باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). نفیر. (از جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). نوعی از نفیر و شیپور. (ناظم الاطباء). مبدل نفیر است، یا بالعکس. (فرهنگ نظام) :
نه باباو نه با خواجه نه پور است
دراز و خشک و لاغر چون نپور است.
میرابل رازی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چُمْ)
پالهنگ که اسب بدان کشند. (رشیدی). پالهنگ که اسب را بدان جنیبه کنند و اصل در آن پالاهنگ است و اصطلاح این زمان یعنی یدک کش و در عربی مقود گویند. (انجمن آرا). چنبور. افسار. رجوع به پالهنگ و چنبور شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای طبس و جدیدالنسق است که هوایش گرم، آبش از قنات و محصولش گندم و جو میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه که در 4هزارگزی شمال باختری ترک و 15هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 848 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود ترک و محصولش غلات، عدس و نخود، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِزْ وَ)
چیزی که از دنبه وپیه پس از گداختن ماند. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف چزدر و چزدره و چزده. رجوع به دو کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
نفیر: نه باباونه باخواجه پوراست درازوخشک ولاغرچون نپوراست. (میراهل رازی جهالغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپور
تصویر کپور
گونه ای ماهی استخوانی که در دریای خزر فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی ساز روستایی از ذوی الاوتار که نزد ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازنده آنرا (عاشق) نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چطور
تصویر چطور
چگونه، چسان: (احوالت چطور است)، چه: در برابر وقوع حادثه یا شنیدن خبری گویند: چطور شده
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز دو رنگ عموما، کبوتری سبز که خالهای سیاه دارد، اسبی که نقطه ها و گلهای سیاه با غیر رنگ اصلی خود بریدن دارد ابرش
فرهنگ لغت هوشیار
روسی اندازه ای است: 125 گرم یک چهارم گیر وانکه تقریبا برابر با 125 گرم
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که از طرف شهرداری یا برزن محل مامور جارو کردن و تنظیف خیابان ها و کوچه ها است رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپور
تصویر کپور
((کَ))
نوعی ماهی بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپور
تصویر سپور
((سُ))
رفتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگور
تصویر چگور
((چُ))
نوعی ساز سیمی ساده که بین روستاییان و ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازنده آن را «عاشق» می نامند، چگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چطور
تصویر چطور
چگونه، چسان
فرهنگ واژه فارسی سره
چسان، چگونه، به چه نحو، به چه طریق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیک بهداشتی، جاروکش، رفتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد