جدول جو
جدول جو

معنی چپر - جستجوی لغت در جدول جو

چپر
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، نرده،
کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند، کپر،
گروهی انسان یا حیوان که دایره وار گرد آمده و حلقه زده باشند،
وسیله ای در دستگاه پارچه بافی و نواربافی که سرتارهای نوار را به آن می بندند، چرخ خرمن کوبی
مخفّف واژه چاپار، کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پیک، اسکدار، نامه بر، نامه رسان، مأمور پست، برید، غلام پست، قاصد
تصویری از چپر
تصویر چپر
فرهنگ فارسی عمید
چپر
(چَ پَ)
دهی است جزء دهستان چای پاره بخش حومه شهرستان زنجان که در 30هزارگزی شمال باختری زنجان، بر سر راه عمومی واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 184 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قلعه چای و قزل اوزن، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. راه نیمه شوسۀ مهرآباد - زنجان هم از نزدیکی این ده میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
چپر
(چَ پَ)
چاپار. شخصی که بحکم پادشاهان و امیران، در هرمنزل او را سواری دهند تا با سرعت قطع راه کرده خبر ضروری برساند مثل ’داک چوکی’ در هندوستان. (آنندراج). مخفف چاپار که بمعنی پست و برید باشد. (ناظم الاطباء). قاصدی که کاغذها و امانات مردم را از جایی به جایی میرساند، درینصورت ترکی است مخفف چاپار. (فرهنگ نظام). چاپار. پست. پیک. و رجوع به چاپار شود
لغت نامه دهخدا
چپر
(چَ پَ / چَپْ پَ)
خانه و دیواری باشد که از چوب و علف سازند. (برهان). دیواری که از چوب و علف و نی سازند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خانه و دیواری که از علف و نی سازند. (جهانگیری).
خانه و دیواری باشد که از چوب و علف و نی سازند. (آنندراج). و آن خانه چوب و علف را ’کپر’ نیز گویند و در پارسی آن اصل است. (انجمن آرا) (آنندراج). خانه ای که از علف و نی سازند که اکنون در تکلم ’کپر’ است. (فرهنگ نظام). دیواری که از علف و نی باشد. (فرهنگ نظام). دیوارگونه ای که از ترکه و خارو علف سازند. حائطی از خار یا سر شاخه ها و شاخه های درهم. پرچین:
آب چون مردان جنگی در زره
باغ چون دیوار شهر اندر چپر.
پوربهای جامی (از جهانگیری).
کنار جوی از سبزه چپر بست
میان کوه از لاله کمر بست.
استاد (از جهانگیری).
، حلقه و دایره ای که از مردم و حیوانات دیگر کشیده شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). حلقه و دایره باشد. (جهانگیری). بمعنی دائره و حلقه نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مجازاً مطلق حلقه. (فرهنگ نظام) :
چپّرزده میدیدم گرد تو رقیبان را
آهی زدم و گفتم تخم چپری سوزد.
جامی (از انجمن آرا).
فریاد که وقت خط درآوردن تست
بر گل ز بنفشه چپّر آوردن تست
ما را بعتاب و کینه سبلت چه کنی
سبلت کن ما ریش برآوردن تست.
شمس الدین باقانی (از لباب الالباب).
، پوست پاره هایی را گویند که بندبافان و نواربافان، تار ابریشم و ریسمان را بر آن کشند، و هر مرتبه که پود را بگذرانند آنها را بگردانند. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و این قسم بند و نوار را چپرباف گویند. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ نظام). و چپرباف، هر چه باین طریق بافته شود. (ناظم الاطباء) ، بمعنی دیواری است که از چوب و خاک در برابر قلعه برای تسخیر آن سازند و در پناه آن جنگ کنند. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دیواری که در برابر قلعه از خاک و چوب برای تسخیر آن میساختند. (فرهنگ نظام) : لشکر مغول پیرامن نهر فرودآمدند و چپر بستند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). هولاکوخان بر باب الانطاکیه نزول فرمود و پیرامون شهر چپر بستند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی).
رخنه ها در سور و باروی برنج آسان کنی
گر چو ما از تختۀ نان تنک سازی چپر.
بسحاق اطعمه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
چپر
هندی پر چین، چپیره دیواری که از چوب و علف و شاخه های درخت سازند پر چین، گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آیند و حلقه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
چپر
((چَ پَ))
دیواری ساخته شده از چوب و علف و شاخه های درخت، پرچین، گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آمده و حلقه زده باشند
تصویری از چپر
تصویر چپر
فرهنگ فارسی معین
چپر
برید، پست، چاپار، پرچین، کپر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چپر
نردبانی که از شاخه ی بلند و پرشاخه ی درخت، ساخته شود و برای.، چوبی که در کنار بوته ی لوبیا یا انگور فرو کنند تا گیاه برای.، یکی از چهارپایه ی آلونک مزرعه که پله هایی بر آن کنده شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپرباف
تصویر چپرباف
پارچه ای که با چپر بافته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ پَ)
چپربندی. عمل کشیدن چپر برای منع ورود آدمی یا حیوان به خانه یا مزرعه. دیوارسازی از چوب یا نی یا خار و جز اینها
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
نوعی پیچیدن شال یا جامه سینه را از شانۀ چپ و راست بشکل حمایل. رجوع به چپرپیچ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
رئیس و بزرگ چپرچیان. صاحب البرید. وزیر پست. مسؤول پست. چاپارچی باشی
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ نَ / نِ)
چاپارخانه. چاپارچی خانه. چپرخانه. پست خانه. ادارۀ پست. وزارت پست. رجوع به چاپارخانه و چپرخانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ نَ / نِ)
چاپارخانه. چپرچی خانه. پستخانه. ادارۀ پست. وزارت پست. رجوع به چپرچی خانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ سَ)
دهی است از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار که در 2500گزی خاور رامسر و یک هزارگزی جنوب شوسۀ رامسر به شهسوار واقع شده. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ای در پنج هزارگزی. محصول آن برنج، مرکبات، چای و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. این آبادی چشمۀ آب معدنی سرد دارد که برای امراض جلدی مفید است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ سَ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 9هزارگزی باختر شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به رامسر واقع شده. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و 105 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگ رود. محصولش برنج و مرکبات و شغل اهالی زراعت است. شعبه شیلات هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ نَ / نِ)
خانه تابستانی. خانه ای از چوب یا نی و جز اینها مخصوص سکونت در تابستان. مقابل تابخانه که خانه زمستانی است:
چپری خانه گرخراب شده است
غم مخور تابخانه مقدور است.
انوری.
رجوع به چپر و تابخانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ پُ خُ کِ)
دهی است جزءدهستان خشکبیجار، بخش خمام شهرستان رشت که در 9هزارگزی شمال خاوری خمام و 6هزارگزی خشکبیجار، کنار دریای خزر واقع شده. جلگه و مرطوب است و 265 تن سکنه دارد. آبش از نهر حاجی بکنده و استخر، محصولش برنج و ابریشم، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است و از کنار دریا میتوان اتومبیل برد. (از جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ سَ تَ)
پوشیدن سینه و پشت بشکل صلیب. از دو طرف چون حمایل، سینه را بشالی یا جز آن پیچیدن. جامه ای دراز را چون حمایلی از دو سوی، به پشت گردن و دو سوی سینه بستن. رجوع به چپرپیچ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ پُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 8هزارگزی شمال خمام، کنار دریا و 4هزارگزی خاور راه شوسۀ خمام به انزلی واقع شده. جلگه، معتدل و مرطوب است و 551 تن سکنه دارد. آبش از نهر گیشه دمردۀ سفیدرود، محصولش برنج، کنف، ابریشم و صیفی، شغل اهالی زراعت و صیادی و راهش مالرو است و از کنارۀ دریای خزر میتوان اتومبیل برد. این آبادی پنج باب دکان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
منسوب به چپر. چاپاری. رفتاری سخت بشتاب. سریع و تند. فوری.
- چپری آمدن، زود آمدن. بوسیلۀ چاپار آمدن.
- چپری رفتن، زود رفتن. سریع رفتن. توسط چاپار رفتن
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
چپر، پوست پاره هایی را گویند که بندبافان و نواربافان، تار ابریشم و ریسمان را بر آن کشند و هر مرتبه که پود را بگذرانند آنها را بگردانند. و این قسم بند و نوار را ’چپرباف’ گویند. (برهان). چپر و هرچه به این طریق بافته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به چپر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه که در 10هزارگزی جنوب خاوری اشنویه و 2500گزی جنوب راه ارابه رو نالوس واقع شده. دامنه و سردسیر است و 105 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ پَ رُ تَ)
چپربستن. پرچین بستن. پرچین ساختن. دیواری از چوب یا علف یا خار و خاشاک و جز اینها برای محافظت محلی ساختن، دیواری از چوب و خاک در برابر قلعه ای برای تسخیر آن ساختن و در پناه آن دیوار جنگیدن:
رخنه ها در سور و باروی برنج آسان کنی
گر چو ما از تختۀ نان تنک سازی چپر.
بسحاق (از آنندراج).
رجوع به چپر و چپر بستن و چپرسازی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یِ تَ)
دیوارگونه ای از خار یا نی یا علف اطراف محلی بستن. چپر ساختن. پرچین بستن. پرچین ساختن:
کنار جوی از سبزه چپر بست
میان کوه از لاله کمر بست.
(از جهانگیری).
، دیواری در برابرقلعه از خاک و چوب برای تسخیر آن ساختن: لشکر مغول پیرامن شهر فرودآمدند و چپر بستند. (رشیدی). رجوع به چپر و چپر ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
چاپارچی. فراش پست. غلام پست. پیک. نامه رسان. برید. رجوع به چپر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپری
تصویر چپری
((چَ پَ))
زود، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
نام دامنه ای در حومه ی آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
وارون قرار گرفتن اشیا و اجسام وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
سریع تند، دری که از شاخه ی درخت بافته شود ودر آغل و مزرعه به کار رود.، درب چوبی آغل، سریع، تند
فرهنگ گویش مازندرانی
به حجم سه انگشت شست، سبابه و میانی، اندک کم تکه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
توربافی بافتن چپ و راست تار و پود
فرهنگ گویش مازندرانی
زود تند سریع
فرهنگ گویش مازندرانی
نردبان یک پایه ی گالشی و چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار چپر نزدیک چپر، از روستاهای تنکابن، نام محلی در رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی