جدول جو
جدول جو

معنی چوگان - جستجوی لغت در جدول جو

چوگان
نام آهنگی از آهنگهای موسیقی
تصویری از چوگان
تصویر چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
چوگان
((چُ))
چوبی که دسته آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و با آن در بازی چوگان، گوی را زنند
فرهنگ فارسی معین
چوگان
چوب گوی زنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن اندکی پهن و خمیده است، چوب سرکج، نوعی ورزش دسته جمعی که بازیکنان سوار بر اسب، سعی می کنند به وسیلۀ چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند، چوگان بازی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
اسبی ورزیده که مناسب چوگان بازی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
ویژگی اسب ورزیده و تربیت شده برای مسابقۀ چوگان بازی، برای مثال سکندر که از خسروان گوی برد / عنان را به چوگانی خود سپرد (نظامی۵ - ۹۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
اسبی ورزیده که مناسب چوگان بازی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوگان
تصویر آوگان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی و پیشرو سپاه فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوگان
تصویر بوگان
رحم، بچه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوگان
تصویر دوگان
دوبدو، دو برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبان
تصویر چوبان
شبان، گله بان، محافظ و حارس گوسپندان و اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونان
تصویر چونان
چنان، همچنان و همچو آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوپان
تصویر چوپان
شبان، گله بان
فرهنگ لغت هوشیار
زهدان رحم: وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و پوگان کن. (کسائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوگان
تصویر دوگان
دو، دوتا، دوتایی، دوبه دو، دوبرابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوگان
تصویر بوگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوگان
تصویر پوگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چولگان
تصویر چولگان
چوگان، عصای پادشاهی. به عربی صولجان می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوگان
تصویر فوگان
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فرهنگ فارسی عمید
فقاع. یا سر گشادن فوگان. پراکندن قطرات با فشار باطراف همچون پراکندن قطرات فقاع: می بارد از دهانت خذوایدون گویی که سر گشادند فوگان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوپان
تصویر چوپان
نگهبان گله گوسفند و گاو، شبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوگان
تصویر فوگان
((فُ))
معرب فوگان. شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود، فقاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوپان
تصویر چوپان
کسی که گوسفندان را به چراگاه می برد، نگهبان گلۀ گوسفند، رمه بان، رمه یار، رامیار، رمیار، شبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چونان
تصویر چونان
مثل، مانند، آن چنان، آن سان، (حرف، قید) چنان که، همان سان که، برای مثال بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من / به کارت آیم چونان به مهرگان آتش (رشیدوطواط - لغتنامه - چونان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگان شدن
تصویر چوگان شدن
خمیده و منحنی شدن، کوژ شدن، دو تا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی بازی که وسیله آن چوگان و گوی است و آنرا سواره یا پیاده بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوگان باز
تصویر چوگان باز
کسی که چوگان بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگان بازی
تصویر چوگان بازی
نوعی ورزش دسته جمعی که بازیکنان سوار بر اسب، سعی می کنند به وسیلۀ چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند، چوگان بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگان بازی
تصویر چوگان بازی
نوعی ورزش و بازی که وسیله آن چوگان و گوی است، و آن را سواره یا پیاده بازی کنند
فرهنگ فارسی معین