اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مِثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنَوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مِثال باسش، چو نسج عنکبوت کُند روی / جوشن خرپشته را و درع مُزرَّد (منوچهری - ۲۳)
گروهۀ ریسمانی باشد که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود، بشکل مخلوطی یا اهلیلجی. (برهان). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را پنام و فرموک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را رغونه و پناغ و فرموک نیز گویند. (جهانگیری). ریسمان بر دوک پیچیده که به هندی پندیا گویند. (غیاث). گروهۀ ریسمانی که هنگام رشتن بر دوک پیچیده میشود. (ناظم الاطباء). چغرسته و چفرسته. گلولۀ نخی که هنگام پنبه رشتن از پیچیدن نخ بر دوک فراهم آید. و رجوع به پناغ و چغرسته و چفرسته و فرموک شود
گروهۀ ریسمانی باشد که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود، بشکل مخلوطی یا اهلیلجی. (برهان). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را پنام و فرموک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را رغونه و پناغ و فرموک نیز گویند. (جهانگیری). ریسمان بر دوک پیچیده که به هندی پندیا گویند. (غیاث). گروهۀ ریسمانی که هنگام رشتن بر دوک پیچیده میشود. (ناظم الاطباء). چغرسته و چفرسته. گلولۀ نخی که هنگام پنبه رشتن از پیچیدن نخ بر دوک فراهم آید. و رجوع به پناغ و چغرسته و چفرسته و فرموک شود
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهستانی است از بخش نور شهرستان آمل دارای 1750 تن سکنه. آب آن از چشمه هاست. شامل چهار آبادی به نام هلوپشته، بیک، دونکوه و کپ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهستانی است از بخش نور شهرستان آمل دارای 1750 تن سکنه. آب آن از چشمه هاست. شامل چهار آبادی به نام هلوپشته، بیک، دونکوه و کپ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دوترکه. دوردیفه. دوراکبه. دوتنه. (یادداشت مؤلف). - دوپشته سوار شدن، دوتنه بر ستور یا وسیلۀ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن. بر ترک سوار بودن. (یادداشت مؤلف)
دوترکه. دوردیفه. دوراکبه. دوتنه. (یادداشت مؤلف). - دوپشته سوار شدن، دوتنه بر ستور یا وسیلۀ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن. بر ترک سوار بودن. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 39 هزارگزی باختر الشتر و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. دامنه و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ کولیوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 39 هزارگزی باختر الشتر و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. دامنه و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ کولیوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) : ز خرپشتۀ آسمان برگذشت زمین و زمان را ورق درنوشت. نظامی. ، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنّم. مسنّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته: ای آفتاب جان از لطف و روشنی خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟ سنائی. خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک از خون دل ما شده چون لاله ستانی. سنائی. بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی. مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205). مرد او بر جای خرپشته نشاند وآنک کهنه گشت هم پشته نماند. مولوی (مثنوی). ، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی). بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان. لامعی. ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز. کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری). ، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته: خلیفه فی وجهه روشن خربشته قد ظلل العسکرا. ؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف). تهنیت عید را چو سرو خرامان ازدر خرپشته اندرآمده جانان. مسعودسعد. هژبر ژیان را درآرم بزیر زنم طاق خرپشته بر پشت شیر. نظامی. ، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنت غیبۀ جوشنت به فرکند. عمارۀ مروزی. بأسش چون نسج عنکبوت کندروی جوشن خرپشته را و درع مزرد. منوچهری. آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد. منوچهری. با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ. فرخی. زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. در جوشن و خرپشته شدستندشجرها کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند. تاج الدین علی
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) : ز خرپشتۀ آسمان برگذشت زمین و زمان را ورق درنوشت. نظامی. ، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنَّم. مسنَّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته: ای آفتاب جان از لطف و روشنی خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟ سنائی. خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک از خون دل ما شده چون لاله ستانی. سنائی. بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی. مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205). مرد او بر جای خرپشته نشاند وآنک کهنه گشت هم پشته نماند. مولوی (مثنوی). ، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی). بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان. لامعی. ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز. کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری). ، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته: خلیفه فی وجهه روشن خربشته قد ظلل العسکرا. ؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف). تهنیت عید را چو سرو خرامان ازدر خرپشته اندرآمده جانان. مسعودسعد. هژبر ژیان را درآرم بزیر زنم طاق خرپشته بر پشت شیر. نظامی. ، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنت غیبۀ جوشنْت به فرکند. عمارۀ مروزی. بأسش چون نسج عنکبوت کندروی جوشن خرپشته را و درع مزرد. منوچهری. آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد. منوچهری. با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ. فرخی. زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. در جوشن و خرپشته شدستندشجرها کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند. تاج الدین علی