جدول جو
جدول جو

معنی چوپشته - جستجوی لغت در جدول جو

چوپشته
مرتعی در نزدیکی لرگان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغرشته
تصویر چغرشته
ماسوره، نخی که هنگام ریسیدن پنبه دور دوک پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
کتابت شده، مکتوب، سخن و مطلب مکتوب
نامه، قبض، رسید
کنایه از سرنوشت
کنایه از حتمی، مقدّر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
پیچیده شده، برای مثال نوشته به دستار چیزی که برد / چنان هم که بستد به بیژن سپرد (فردوسی - ۳/۳۷۵)، درنوردیده شده، طی شده
فرهنگ فارسی عمید
(دُ پَتْ تِ)
پارچه و یا شالی که دولا کرده به روی شانه ها اندازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ تَ / تِ)
گروهۀ ریسمانی باشد که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود، بشکل مخلوطی یا اهلیلجی. (برهان). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را پنام و فرموک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را رغونه و پناغ و فرموک نیز گویند. (جهانگیری). ریسمان بر دوک پیچیده که به هندی پندیا گویند. (غیاث). گروهۀ ریسمانی که هنگام رشتن بر دوک پیچیده میشود. (ناظم الاطباء). چغرسته و چفرسته. گلولۀ نخی که هنگام پنبه رشتن از پیچیدن نخ بر دوک فراهم آید. و رجوع به پناغ و چغرسته و چفرسته و فرموک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
ظاهراً غذای چاشت. طعام چاشت. التغدیه، کسی را چاشته دادن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نوشته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ پُ تِ)
دهستانی است از بخش نور شهرستان آمل دارای 1750 تن سکنه. آب آن از چشمه هاست. شامل چهار آبادی به نام هلوپشته، بیک، دونکوه و کپ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گُو شَ تَ / تِ)
آفتی است در روی برگ گردو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ پُ تَ / تِ)
دوترکه. دوردیفه. دوراکبه. دوتنه. (یادداشت مؤلف).
- دوپشته سوار شدن، دوتنه بر ستور یا وسیلۀ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن. بر ترک سوار بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ تِ)
دهی از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 39 هزارگزی باختر الشتر و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. دامنه و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ کولیوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
دهی از بخش سلسله شهرستان خرم آباد. سکنۀ آنجا 300 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ پُ تَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در دامنۀ کوه با آب و هوای معتدل. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ظرفی است چوبی مانند سینی که برای صاف کردن برنج از شلتوک و غیره استفاده می کنند و آن را بوسیلۀ چرخهای آبی از چوب یک تکه درست می کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
اصطلاح چارواداران است. (یادداشت مؤلف). چوپا
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به چوپ و چوپین. رجوع به چوپین، چوبین و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ / خَ تَ / تِ)
دستگاهی شبیه منگنه از چوب، که میوه هایی از قبیل انگور و غیره را میفشرد و آب آنها را میگیرد. (شعوری ج 1 ص 349)
لغت نامه دهخدا
(خَ پُ تَ / تِ)
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) :
ز خرپشتۀ آسمان برگذشت
زمین و زمان را ورق درنوشت.
نظامی.
، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنّم. مسنّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته:
ای آفتاب جان از لطف و روشنی
خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟
سنائی.
خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی
وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی
تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک
از خون دل ما شده چون لاله ستانی.
سنائی.
بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من
دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی.
مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205).
مرد او بر جای خرپشته نشاند
وآنک کهنه گشت هم پشته نماند.
مولوی (مثنوی).
، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی).
بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته
فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان.
لامعی.
ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف
چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز.
کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری).
، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته:
خلیفه فی وجهه روشن
خربشته قد ظلل العسکرا.
؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف).
تهنیت عید را چو سرو خرامان
ازدر خرپشته اندرآمده جانان.
مسعودسعد.
هژبر ژیان را درآرم بزیر
زنم طاق خرپشته بر پشت شیر.
نظامی.
، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنت غیبۀ جوشنت به فرکند.
عمارۀ مروزی.
بأسش چون نسج عنکبوت کندروی
جوشن خرپشته را و درع مزرد.
منوچهری.
آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد.
منوچهری.
با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست
پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ.
فرخی.
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز درازی.
فرخی.
در جوشن و خرپشته شدستندشجرها
کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند.
تاج الدین علی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نپشته
تصویر نپشته
نوشته، مکتوب نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویشته
تصویر نویشته
نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
پشته بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
نوردیده طی شده. تحریر شده:جمع نوشتجات، نامه مراسله: (بخط او پس از آن نوشته ای بافتند که بتازی بدوستی نوشته بود)
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزشته
تصویر گوزشته
آفتی است که در روی برگ گردو ایجاد شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
((~. پُ تِ))
پشته بزرگ، خیمه، طاق، ایوان، نوعی جوشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
((نِ وِ تِ))
تحریر شده، نامه، مراسله، رسید، سند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
تالیف، مطلب، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
پشته بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد، خیمه، چادر، ایوان، طاق، نوعی جوشن، زره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طبق چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد تنکابن، از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبلی
فرهنگ گویش مازندرانی