جدول جو
جدول جو

معنی چوزک - جستجوی لغت در جدول جو

چوزک
(زَ)
چشمه چوزک، از ناحیه نوئی کوه کیلویه و در 2500 گزی شرقی سرفاریاب واقع شده است و این چشمه از درز سنگی درآید که مانند شرم زنان باشد. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزک
تصویر روزک
(پسرانه)
روز کوتاه، لقب یکی از پسران شاه عباس پادشاه صفوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چوزه
تصویر چوزه
جوجه، بچۀ هر پرنده که تازه از تخم درآمده باشد به ویژه مرغ خانگی، جوزه، جوژه، فرخ، فره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوزک
تصویر یوزک
سگ شکاری، سگ تولۀ شکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگک
تصویر چوگک
جوجه،
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، مرغ بهمن، اشوزشت، پشک، بایقوش، مرغ شباویز، پژ، شباویز، بوف، مرغ حق، کوف، پسک، هامه، بوم، آکو، کوچ، کنگر، چغو، مرغ شب آویز، کلیک، کلک، بیغوش، کوکن، کول، پش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوبک
تصویر چوبک
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، غسلج، چوبک اشنان، جوغان، کنشتو، کنشتوک
مصغر چوب، چوب کوچک، چوب کوتاه و باریک که با آن طبل می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیزک
تصویر چیزک
چیز کوچک، در علم زیست شناسی خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوزک
تصویر غوزک
قوزک، برآمدگی استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوشک
تصویر چوشک
کوزۀ کوچک لوله دار، بلبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوزک
تصویر قوزک
برآمدگی استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزک
تصویر بوزک
بورک، کپک نان، بوز
فرهنگ فارسی عمید
(چُ)
نانی باشد که آن را بروغن بریان کنند. (جهانگیری). نانی که آن را بروغن بریان کنند و آن را چواکک نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون
در پیش نان چواک است و مقیل و ملبار.
بسحاق اطعمه (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گیسوی تابدادۀ زنان که از پشت سر آویزند. (لغت محلی گناباد خراسان). لاغ گیس
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چوب خرد و کوچک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جبیره و جباره، چوبک هائی که بر استخوان شکسته بندند. کرظه، چوبک گوشۀ کمان. کظر، چوبک گوشۀ کمان. قعسری، چوبک که بدان آسیای دستی گردانده شود. (منتهی الارب).
- چوبک در میانه شکستن، شاید چوبک شکستن بعلامت قهر و پنداشتی چون خط و نشان کشیدن امروز، رسمی بوده است:
من بصد تیغ از او می نبرم او داند
در میان من و خود چوبک اگر میشکند.
ابن یمین (امثال و حکم ج 2 ص 634).
، نام تخته و چوبی است که مهتر پاسبانان شبها بدست گیرد و آن چوب را بر تخته زند تا پاسبانان از صدای آن بیدار و هشیار باشند. (از جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوبی که شبها بزرگ پاسبانان بکوس زند که پاسبانان از آواز آن بیدار باشند. (یادداشت بخط مؤلف). چوب خرد که پاسبان بر طبل زند تا مردم خبردار شوند. (آنندراج) (انجمن آرا). چوبی که مغنیان بر دهل زنند تا شاگردان بگشت افتند. (لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی). چوب کوچکی که بر طبل یا تخته میزدند. (فرهنگ نظام). چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند. (فرهنگ فارسی معین). چوبی که بدان نقاره و دهل و مانند آن نوازند. (یادداشت بخط مؤلف) :
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش.
خاقانی.
فتاده پاسبان را چوبک از دست
جرس جنبان خراب و پاسبان مست.
نظامی.
مزن چوبک دگر چون پاسبانان.
مولوی.
ای دل بیخواب ما زآن ایمنیم
چون خروس بام چوبک میزنیم.
مولوی.
یک چوبکی بام تو بهرام چوبه شد.
امیرخسرو.
، نام آهنگی از آهنگهای موسیقی. (یادداشت مؤلف) ، چوب نان پز، و معرب آن شوبق است. نفروج. مطلمه. وردنه. (یادداشت بخط مؤلف). تیرک، چوبی که نداف بدان پنبه میزند. (یادداشت مؤلف) : معدکه، چوبک ندافی. مطرقه، چوبک ندافی. (منتهی الارب) ، چوبک اشنان. (یادداشت مؤلف). یک نوع ریشه ای که مانند اشنان در گازری بکار برند. (از ناظم الاطباء). چقان (در تداول مردم قزوین). در تداول تهران، خرده های چوب کز را که در جامه شستن بکار رود گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). گیاهیست از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خارست. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیدۀ آن نیز بنام ’چوبک’ بمصرف لباس شویی میرسد، چوبه. بیخ. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جانورکی است که در ویرانه ها آشیانه کند و آن را بوم نیز گویند. (جهانگیری). جغد را گویند، و آن پرنده ای است نامبارک و پیوسته در خرابه ها آشیان کند. و بوم را هم گفته اند و او نیز پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ میباشد. (برهان) (آنندراج). نوعی از بوه و بوم که همه شب آواز کند: ضوع، بوم نر. (یادداشت مؤلف). رجوع به بوم شود، فروخ ماکیان. جوجۀ ماکیان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
آهو با شیر کی تواند کوشید
چوکک با باز کی تواند پرید.
منوچهری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
بوز است. و آن سبزیی باشد که بسبب رطوبت بر روی نان و گلیم و پلاس و امثال آن بندد. (برهان). بوز. (آنندراج). سبزیی یا سپیدیی پنبه مانند، که از هوای سرد بر نان کهنه یا آچار نشیند. (غیاث). سبزیی که بر نان و جزآن بواسطۀ رطوبت و نم نشیند. (رشیدی) :
تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش
میگذارد تا بر آن از کهنگی بوزک فتد.
(از رشیدی).
_ (رجوع به بوز شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوزه را گویند که لوله داشته باشد و آن را بلبله نیز خوانند. (جهانگیری). کوزه لوله دار را گویند. (برهان) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کوزۀ لوله دار کوچک مأخوذ از چوشیدن که بمعنی مکیدن است. (آنندراج) (انجمن آرا). بلبلی. چون لولۀ آن رادر دهن گذاشته آب میخوردند. شاید تشبیه به مکیدن پستان شده که چوشیدن است. (فرهنگ نظام). کوزۀ کوچک آبخوری. از چوشیدن است یعنی مکیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. 545 تن سکنه دارد. از چشمه و رودخانه محلی آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ)
بچۀ نوزاد ماکیان که بتازیش فرخ خوانند. (شرفنامۀ منیری). بچۀ ماکیان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بچۀ ماکیان و جز آن. (ناظم الاطباء). جوجه. (فرهنگ فارسی معین). بچۀ مرغ. جوجه. چوژه. فرخ. فرّوج قوب. (یادداشت مؤلف). ج، چوزگان:
چون پند فرومایه سوی چوزه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ.
جلاب بخاری.
بگیرم آنگه و پرش یکان یکان بکنم
چو پر چوزۀ اندر ربوده گرسنه خاد.
سوزنی.
در پناه پهلوان کبک و تذرو آردبرون
چوزگان دانه چین ازبیضۀ شاهین و باز.
سوزنی.
شعر من جز در مدیح او نباشد لاجرم
فرش عز از قیروان تا قیروان می افکند
دانی از مرغان کدامین بگسلاند نسل خویش
آنکه چوزه از برون آشیان می افکند.
عمادی شهریاری.
جره بازت که شکاری فکنست
جیره اش چوزۀ هر بیوه زنست.
جامی
غوزۀ پنبه را گویند. (یادداشت مؤلف). کشکله، چوزۀ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، رخنهای کمردوک را نیز گویند که در وقت پنبه رشتن ریسمان چرخ را در آن اندازند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). شکاف کمردوک که ریسمان در آن افتد وقت رشتن. (فرهنگ نظام). به این معنی چوزه دوک نیز گویند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
برآمدگی استخوان مچ پا غوز خرد خمیدگی کوچک، زایده سطح داخلی انتهای تحتانی استخوان درشت نی و زایده سطح خارجی انتهای تحتانی استخوان نازک نی که اولی تشکیل غوزک داخلی را می دهد و دومی تشکیل غوزک خارجی را در پا می دهد قوزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزک
تصویر قوزک
پارسی است غوزک کوژک برآمدگی غوزک پای
فرهنگ لغت هوشیار
سوزنده سوزا، یکی از امراض مقاربتی است که در بادی امر عبارتست از التهاب قسمت انتهایی مجرای بول موسوم به پیشاب راه به واسطه میکروب مخصوصی به نام گونوکوک. گونوکوک از دسته باکتری های کروی و دوقلو است و رنگ گرم را به خود نمیگیرد. سوزاک مصونیت ندارد و مبتلایان ممکن است مجددا مبتلا شوند. هیچکس در برابر این بیماری مصون نیست. در زنان و مردان بالغ بیماری مزبور به وسیله مقاربت سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزک
تصویر توزک
ترکی تزکش تیر دان، سامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چورک
تصویر چورک
ترکی نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوزه
تصویر چوزه
جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوشک
تصویر چوشک
کوزه لوله دار
فرهنگ لغت هوشیار
چوب خرد و کوچک چوب کوچک (مطلقا)، چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند، چوب و تخته ای که مهتر پاسبانان شبها بدست میگرفت و آن چوب را بر آن تخته میزد تا پاسبانان از صدای آن بیدار باشند، گیاهی از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خار است. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیده آن نیز بنام (چوبک) بمصرف لباس شویی میرسد چوبه بیخ سطرونیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزک
تصویر جوزک
سیب آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوزک
تصویر یوزک
یوزپلنگ، سگ شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبک
تصویر چوبک
((بَ))
گیاهی دارای گل های مجتمع با برگ های خاردار و ریشه ضخیم، ریشه این گیاه را پس از خشک کردن می کوبند و نرم می کنند و در شستن لباس به کار می برند، چوب کوتاه و باریکی که بعضی از سازهای کوبه ای مانند طبل را با آن می نوازند، نام تخته و چو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوزک
تصویر قوزک
((زَ))
قسمت برآمده استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یوزک
تصویر یوزک
((زَ))
توله سگ شکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوزه
تصویر چوزه
((زِ))
جوجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوشک
تصویر چوشک
((شَ))
کوزه لوله دار
فرهنگ فارسی معین