جدول جو
جدول جو

معنی چوز - جستجوی لغت در جدول جو

چوز
جانور شکاری را گویند که سال برو نگذشته و گریز نخورده باشد، (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، پرندۀ شکاری را گویند که یک سال تمام بر او نگذشته و تولک نکرده باشد، یعنی هنوزپرهای او نریخته باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، فرج زنان، (از جهانگیری) (از برهان) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، شرم اندام، بترجا، ممر، مرمر، (این دو در زبان اطفال است) زهگیر، نس:
عضو دو است چوز و کون، نیست در این چرا و چون
کون ز پی خواص دان، چوز برای جمهره،
سوزنی،
طرفه که در وقت سفر کردنش
مهر زند بر در چوز زنش،
سوزنی،
گر زنی چوزش نهی چیزش بده
بشنو این از من که کار افتاده ام
گادن مفتی نمی ارزد بهیچ
من زن مفتی مکرر گاده ام،
یغمای جندقی (ازفارسنامۀ ناصری)،
، بوتۀ گیاهی است بغایت سفید وشبیه است بدرمنه که آن را ژاژ و چغز هم خوانند، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، تذرو را گویند که خروس صحرائی است، (برهان) (ناظم الاطباء)، اما به این معنی مصحف چور است، (حواشی برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوک
تصویر چوک
(دخترانه)
چشمه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چوک
تصویر چوک
پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق، برای مثال چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری - ۱۸۰)
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چور
تصویر چور
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوزه
تصویر چوزه
جوجه، بچۀ هر پرنده که تازه از تخم درآمده باشد به ویژه مرغ خانگی، جوزه، جوژه، فرخ، فره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوز
تصویر لوز
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوز
تصویر بوز
کپک نان، بوزک، بورک
فرهنگ فارسی عمید
(کَ سَ)
دهی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. کوهستانی و معتدل. سکنۀ آن 169 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است که آن را غلیواج گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، غلیواژ، زغن، (یادداشت مؤلف)، گوشت ربا، خاد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چشمه چوزک، از ناحیه نوئی کوه کیلویه و در 2500 گزی شرقی سرفاریاب واقع شده است و این چشمه از درز سنگی درآید که مانند شرم زنان باشد. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. 545 تن سکنه دارد. از چشمه و رودخانه محلی آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ)
بچۀ نوزاد ماکیان که بتازیش فرخ خوانند. (شرفنامۀ منیری). بچۀ ماکیان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بچۀ ماکیان و جز آن. (ناظم الاطباء). جوجه. (فرهنگ فارسی معین). بچۀ مرغ. جوجه. چوژه. فرخ. فرّوج قوب. (یادداشت مؤلف). ج، چوزگان:
چون پند فرومایه سوی چوزه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ.
جلاب بخاری.
بگیرم آنگه و پرش یکان یکان بکنم
چو پر چوزۀ اندر ربوده گرسنه خاد.
سوزنی.
در پناه پهلوان کبک و تذرو آردبرون
چوزگان دانه چین ازبیضۀ شاهین و باز.
سوزنی.
شعر من جز در مدیح او نباشد لاجرم
فرش عز از قیروان تا قیروان می افکند
دانی از مرغان کدامین بگسلاند نسل خویش
آنکه چوزه از برون آشیان می افکند.
عمادی شهریاری.
جره بازت که شکاری فکنست
جیره اش چوزۀ هر بیوه زنست.
جامی
غوزۀ پنبه را گویند. (یادداشت مؤلف). کشکله، چوزۀ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، رخنهای کمردوک را نیز گویند که در وقت پنبه رشتن ریسمان چرخ را در آن اندازند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). شکاف کمردوک که ریسمان در آن افتد وقت رشتن. (فرهنگ نظام). به این معنی چوزه دوک نیز گویند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوز
تصویر شوز
شیفتگی شیفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوز
تصویر سوز
سوزش، سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توز
تصویر توز
تاخت و تاراج و غارت و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوز
تصویر خوز
دشمنی، خصومت، عداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوز
تصویر اوز
غو خپله مرد درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغز
تصویر چغز
بوته گیاهی است به درمنه لیکن مانند جاروب سفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوج
تصویر چوج
اراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چور
تصویر چور
غارت و چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چول
تصویر چول
صحرای خالی از آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چون
تصویر چون
تشبیه بمعنی مثل، مانند، هنگامیکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیز
تصویر چیز
شیئی، پدیده
فرهنگ لغت هوشیار
ماده پوشیده شده از پوست تشکیل دهنده درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه آن، ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه درخت را تشکیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوزه
تصویر چوزه
جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرز
تصویر چرز
هوبره حباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز
تصویر روز
از طلوع آفتاب تا غروب که هوا روشن است روز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوزه اسب تند رو اسب جلد، مرد تیز هوش صاحب ادراک مقابل کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوز
تصویر جوز
وسط چیزی، گردو، گذشتن از جای و پس افکندن آنرا برفتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوزه
تصویر چوزه
((زِ))
جوجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوز
تصویر سوز
حرارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چوب
تصویر چوب
آغاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیز
تصویر چیز
شی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوز
تصویر قوز
گوژ
فرهنگ واژه فارسی سره