جدول جو
جدول جو

معنی چور - جستجوی لغت در جدول جو

چور
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
تصویری از چور
تصویر چور
فرهنگ فارسی عمید
چور(چَ)
در کلمه اتباعی درد و چور، ظاهراً ترکی باشد. بمعنی درد یا بیماری بد. (یادداشت مؤلف). رجوع به درد و چور و کوفت و چور شود
لغت نامه دهخدا
چور(چَ وَ)
نوعی علف هرزه پیچان که زمین را فرا گیرد و از رشد دیگر گیاهان و نباتات مانع آید. فریز (در تداول مردم خراسان).
- چور واچیدن، در تداول مردم گیلان، بی خو کردن زمین. پاک کردن زمین از چور و آماده کردن برای زراعت. و پیراستن زمین از خو
لغت نامه دهخدا
چور
تورنگ را گویند و آن را تذرو نیز نامند، (جهانگیری)، پرنده ای است که تذرو می گویند و آن خروس صحرائی است، (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، پرنده ای است بقدر ماکیان اما خیلی خوشرنگ که در تکلم قرقاول و در مازندران تیرنگ گفته میشود، (فرهنگ نظام)، ترنگ، تذرو، تیرنگ، قرقاول، خروس دشتی، (یادداشت مؤلف)، رجوع به تذرو و قرقاول شود
لغت نامه دهخدا
چور
ترکی برگ گل، دهی است از دهستان کنگاوربخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان، واقع در 11هزارگزی شمال خاوری کنگاور و هزارگزی باختر راه شوسۀ کرمانشاه به همدان. هوای آن سرد و دارای 123 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و مختصر انگور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج. دارای 350 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و قنات. محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چور
غارت و چپاول
تصویری از چور
تصویر چور
فرهنگ لغت هوشیار
چور
تذرو
تصویری از چور
تصویر چور
فرهنگ فارسی معین
چور
نوعی علف هرز که در مرداب و مزارع روید، شالی زار یا هر مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهی است از دهستان کجور از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 148)
لغت نامه دهخدا
(چَ وَ رِ)
دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. 167 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و سیاه رود. محصولاتش غلات، برنج و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بازوبند و دست بند، (ناظم الاطباء)، چوری فروش، آنکه چوری فروشد، دست بندفروش، کسی که دست بند و زینت های زنانه دیگر فروشد، جوجۀ کوچک مرغ، (فرهنگ نظام)، بچۀ ماکیان که تازه از تخم برآمده و پرهای اولی آن نریخته باشد، (ناظم الاطباء)، در ترکی دختر، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در ترکی بمعنی کنیز باکره و دختر خانه زاد است، (فرهنگ نظام) :
چوری ... گندۀ فراخی که تراست
آیا ز چه جنس است بگو با من راست
گر مشک بود درش فراخ اینهمه چیست
ور زآنکه جوال است پراز آب چراست ؟
شفائی (از آنندراج)،
، در ترکی پسر، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از آنندراج و بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
اصل این کلمه هندی است و آن آلتی است که از مویهای دراز گاو تبت و جز آن برای دور کردن مگس سازند. (ناظم الاطباء) ، مگس پران
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. 345 تن سکنه دارد. آب از قنات و چشمه. محصولاتش غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. 190 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصولاتش غلات و عدس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
از قرای زنجان رود زنجان قدیم النسق. محصولش دیمی و آبی. رود خانه کوچکی از میان قریه جاریست که آب آن از چشمه سار است. حاصل صیفی و بعضی اراضی از آن رود مشروب میشود، منبع این رود از دیزه است که موسوم به عاشقلو دره سی میباشد. تقریباً ثمن فرسخ راه باغات دارد. در کوهسار این قریه مرتع و چمن و چشمه سار خوبی هست. هوای آن ییلاقی است. (مرآت البلدان ج 4 ص 283)
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
دهی است از دهستان کناربروژ بخش صوهای شهرستان ارومیه. دارای 315 تن سکنه. آب آن از دره. محصولاتش توتون و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دوکدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از چروکیدن در تداول عامه. جامه یا پارچه یا پوست اندام و رخسار که چین های پی درپی و بسیار برداشته باشد. چین و شکن بسیار یافته باشد، کیس شده باشد و یا چروک خورده باشد
لغت نامه دهخدا
از دهات آمل از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو بخش انگلیسی ص 113)، در ترجمه فارسی ’چاوری’ آمده است، و درست نمی نماید، (مازندران و استرآباد ص 153)
لغت نامه دهخدا
(گُ شُ تَ)
در تداول عامه، چوروک خوردن. چین خوردن. و چین برداشتن پارچه. کیس برداشتن. چروک شدن
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حدود. در کتب فارسی ’خچورسغد’ آمده، یعنی حدود و نواحی ملک سغد و در مصطلحات و بهار عجم نوشته شده که نام جایی است دشوارگذار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به ’خجورسغد’ و ’خچورسغد’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
چروک، در تداول عوام، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی، چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن، چین، شکن، نورد، چین از پی چین، شکنج آژنگ، ونج، کیس، (یادداشت مؤلف)، غالباً چین و چروک با هم بکار رود،
- چوروک افتادن (در تداول عامه)، چین و شکن پیدا کردن چیزی چون پارچه و پوست رخسار و مانند آن، چین از پی چین پیدا آمدن چیزی را، کیس برداشتن،
- چوروک خوردن (در تداول عامه)، چین برداشتن، ترنجیده شدن، در ترنجیدن، چین خوردن، تکمش، نورد پیدا کردن، (یادداشت مؤلف)،
- چوروک دادن (در تداول عامه)، چین انداختن بپارچه و نظایر آن را گویند، چین دادن، چین و شکن دادن
لغت نامه دهخدا
چروت، سیگاری که بدون کاغذ از برگ توتون پیچیده میشود، این کلمه از چرت ’اردوست’ و اصل آن نیز از انگلیسی گرفته شده است، (فرهنگ نظام)، سیگار برگ، رجوع به چروت شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
در تداول مردم خراسان به معنی غارت کردن و چپاول کردن و چپو کردن است
لغت نامه دهخدا
تصویری از چورک
تصویر چورک
ترکی نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چورپور
تصویر چورپور
تذرو خروس صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوروک
تصویر چوروک
در تداول عامه چین و شکن، فرو رفتگی بدرازا در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
ریز، دزد دزد
دیکشنری اردو به فارسی
دزدانه، تناسخ
دیکشنری اردو به فارسی
دزدکی، مثل دزدها
دیکشنری اردو به فارسی
دزدانه، توسط سرقت
دیکشنری اردو به فارسی
دزدیدن، دزدی کردن
دیکشنری اردو به فارسی
به طور دزدکی، مثل دزدی
دیکشنری اردو به فارسی
دزدی گری، عادت به دزدی
دیکشنری اردو به فارسی
تقاطع، چهارراه
دیکشنری اردو به فارسی