جدول جو
جدول جو

معنی چهارگهر - جستجوی لغت در جدول جو

چهارگهر(چَ / چِ گُ هََ)
چهارعنصر. چهارآخشیج. عناصر چهارگانه:
نهاد عالم و ترکیب چرخ و هفت اختر
شد آفریده به ترتیب از این چهارگهر.
ناصرخسرو.
رجوع به چارگهرو چارگوهر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهار گوهر
تصویر چهار گوهر
عناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک، چهار عنصر
چهار مادر، چهار آخر، عناصر اربعه، چهار آخشیج، آخشیجان، چهار ارکان، چهار امّهات، امّهات اربعه، امّهات سفلیٰ، چار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاردهم
تصویر چهاردهم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد، چهاردهمی، چهاردهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارجهت
تصویر چهارجهت
چهار جهت اصلی که عبارت است از مشرق، مغرب، شمال و جنوب، چهار سمت
چهارجهت فرعی: چهار جهتی که بین چهار جهت اصلی قرار دارد و عبارت است از شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی و جنوب غربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگوش
تصویر چهارگوش
ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد، چهارضلعی، در ریاضیات مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگوهر
تصویر چارگوهر
چهارگوهر، برای مثال چو این چارگوهر به جای آمدند / ز بهر سپنجی سرای آمدند (فردوسی - ۱/۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاریار
تصویر چهاریار
چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
خلفاء اربعه. (غیاث اللغات) (آنندراج). خلفاء راشدین. چاریار
لغت نامه دهخدا
(چَمَ هََ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 74هزارگزی شمال باختری مشهد و یک کیلومتری شمال شوسۀ مشهد به قوچان واقع است. جلگه ومعتدل است، 212 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مربع شکل. که به شکل مربع باشد. که همچون مربع دارای چهار گوشه و چهار طرف باشد. رجوع به چارگوش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج)
خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ رِ)
دهی است از دهستان برده بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد، 1338 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج، در 19هزارگزی شمال باخترقروه و 6 هزارگزی شمال شوسۀ قروه سنندج واقع است و305 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از چهار + قاش قسمتی که از چیزی چون سیب و به و هندوانه و خربزه و غیره جدا کنند، چارقاش، چهاربرش مساوی است از مجموع برشهای چهارگانه چیزی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
ده کوچکی است از دهستان هشون بخش بافت شهرستان سیرجان. در 30هزارگزی باختر بافت و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ رِ)
مرکب از چهار شهر. یا شهری مرکب از چهار قسمت مجزی و مشخص چنانکه سترابون انطاکیه یا آن تیوخی یا را چنین نامیده است و کلمه انطاکیه از نام پدر سلکوس که آن تیوخوس نامیده می شدگرفته شده است. این شهر را در کنار رود ارن تس قدیم بنا کرده بودند و سکنۀ اولی آن را که 5300 تن بودند از آن تی گونیا آورده. این شهر چهارمحله داشت که هر کدام از دیگری با خندقی جدا میشد و بهمین جهت است که سترابون شهر مزبور را بدانگونه یاد کرده است. چون در این شهر حفریات مرتبی نشده است، راجع به قسمتهای مختلف آن نمیتوان نظر ثابت و قاطعی داشت. آنچه مسلم است این است که برخی از بناهای آن از زمان امپراطوران رم بوده است. و چون پایتخت بوده سلوکی ها آن را با معابد و ابنیه و عمارات بسیار زیبا آراسته بودند. این شهر بیشتر مرکز خوش گذرانی و عیش و عشرت بود و از نظر علوم و فنون به پای اسکندریه و شهر پرگام در آسیای صغیر نمیرسید. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2111)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارخلیفه. خلفای راشدین. چهارگزین:
خسروا هست جای باطنیان
قم و کاشان و آبه و طبرش
آبروی چهاریار بدار
واندرین چارجای زن آتش.
؟ (از راحهالصدور).
به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی... میروم و سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم. رجوع به چاریار شود. (حسین کرد)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ / چِ)
مربع. چهارضلعی. رباع، چارچار. چهار روز از آخر چهلۀ بزرگ و چهار روز از اول چهلۀ کوچک زمستان که مصادف است با ششم تا چهاردهم بهمن ماه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پِ دَ)
آباء اربعه. عناصر چهارگانه
لغت نامه دهخدا
(چَ)
خلفای اربعه. چهاریار:
گه با چهارپیر زبان کرده در دهن
گه با دوطفل در دهن افکنده ریسمان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که تار چهاردارد، سازی که چهار تار دارد. طنبوری که دارای چهار سیم است. شوشک. رجوع به چارتار شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ جَ هََ)
چهار حد اصلی. چهارسوی وچهارطرف: چهار جهت اصلی، مشرق، مغرب، شمال و جنوب. چهار جهت فرعی، شمال شرقی، شمال غربی، جنوب شرقی و جنوب غربی، عالم. رجوع به چارجهت شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
چارگوهر. چار عنصر. چارآخشیج. عناصر اربعه. آب و خاک و باد و آتش:
پسری چون تو نزادند در این شش روزن
هفت سیاره و نه دایره و چارگهر.
سنایی.
پیر حکمت نه پیر هفت اختر
پیر ملت نه پیر چارگهر.
سنایی.
بر هفت خزانه در گشاده
بر چارگهر قدم نهاده.
نظامی.
و رجوع به چارگوهر و چهارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ / گُو هََ)
چهارعنصر. عناصر چهارگانه:
گفتم چهارگوهر گشته ست پایدار
گفتا مزاج مختلف آرندۀ عبر.
ناصرخسرو.
رجوع به چارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ بَ)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 24000 گزی شمال خاوری شاه آباد کنار راه شوسۀ شاه آباد به کرمانشاه واقع است، 840 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات. چغندر قند و لبنیات است. چهارزبر در سه محل زیر واقع شده، چهارزبر بالا، 1000 گزی شمال گردنۀمعروف چهارزبر، چهازبرپائین، 1500 گز پائین تر از چهارزبر بالا، چهارزبر علینقی خانی، 3000 گز با چهارزبر پائین فاصله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار گهر
تصویر چهار گهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار بر
تصویر چهار بر
سطحی که توسط چهار خط مستقیم محیط گردد: چهار ضلعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار گوهر
تصویر چهار گوهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگهر
تصویر چارگهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارجوهر
تصویر چهارجوهر
((~. جَ هَ))
چهار ستاره از بنات النعش که آن ها را نعش گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگوش
تصویر چهارگوش
مربع
فرهنگ واژه فارسی سره