جدول جو
جدول جو

معنی چهارسی - جستجوی لغت در جدول جو

چهارسی
از دهستان سجارود منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارجوی
تصویر چهارجوی
در روایات، چهار نهر بهشتی که آب گوارا، انگبین، شیر و بادۀ خوشگوار در آن ها جاری است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارآس
تصویر چهارآس
چهار تک خال، چهار ورق از ورق های گنجفه که بر آن ها نقش تک خال است. در بازی آس برنده است و بالاتر از ورق های دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
چهار سورۀ قران که با کلمۀ قل شروع می شود و عبارت است از مثلاً اخلاص، فلق، ناس و کافرون
فرهنگ فارسی عمید
چهار میخ فلزی یا چوبی که به شکل مربع بر زمین یا دیوارکوبیده شود و دست و پای محکوم را برای شکنجه به آن ببندند، کنایه از گرفتار و اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارسمت
تصویر چهارسمت
چهار جهت، چهار طرف، رو به رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارطرف، چهارجانب، چهار سمت، جهات چهارگانه، کنایه از دنیا، نوعی پیچ گوشتی با سری متقاطع، کنایه از چهارراه میان بازار، محلی که چهار بازار از آن منشعب می شود، چهارراه، کنایه از همه جا، چهارضلعی، ویژگی شکم سیر و بسیار پر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارسوق
تصویر چهارسوق
بازار، جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد صحیح بین سیزده و پانزده، «۱۴»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارصد
تصویر چهارصد
عدد ۴۰۰، چهار بار صد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی جامه با حاشیۀ زردوزی که پادشاهان ایران و توران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
مرکب از عدد چهار و یاء نسبت. منسوب به عدد چهار.
- ده چهاری، نسبت به چهارده، چهاردهی:
من کیستم که بر من نتوان دروغ بستن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ)
چارسر. اصطلاحی است در بازی ورق و آن چهار صورت یکسان چهار خال مختلف باشد. مانند چهارشاه که خال یا نقش چهارگانه شاه ورق است در هر دست ورق. و چهاربی بی که چهار خال یا نقش بی بی است در یک دست ورق و چهار سرباز که چهار نقش یا خال سرباز است در یک دست ورق. و این نام شاید بدانجهت اطلاق شده است که در صورت معمولاً نیمی از تنه که شامل سر و قسمت کمی از شانه و سینه است تصویر میشود و اطلاق سر به نقش از باب ذکر جزء و ارادۀ کل است
لغت نامه دهخدا
(چَ)
از آبادیهای مازندران و استرآباد است. و ابن اسفندیار گفته است: مصقله بن هبیره که مدت دو سال بافرخان بزرگ در جنگ و ستیز بود سر انجام در راه بین کجور و کندسان کشته شد و در دهکدۀ چهارسو مدفون شد، قبرش در آنجا در عهد مؤلف مزبور زیارتگاه مردم عوام بود زیرا گمان میکردند که مقبرۀ یکی از اصحاب پیغمبرست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 205)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چارسو. چهارسوک. چهارطرف. چهارجهت. چهارجانب. چهارسمت، محل تقاطع دو بازار. آنجا که دو بازار مانند صلیب هم را قطع کنند:
دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر
ره بر چهارسوی امان چون گذاشتی.
خاقانی.
، چهاربازار، آن محل که بازار به چهار جانب از آن باز و ممتد گردد. چهارسو. چهارسوق: ’اذالتقت اربع طرق یسمونها مربعه. و یسمیها اهل الکوفه: الجهارسو، و الچهارسو بالفارسیه’. (البیان والتبیین جاحظ چ حسن السندوبی ج 1 ص 33). همین عبارت در طبع حسن افندی الفاکهانی ص 10 ’جهارسوک’ آمده و این اصح است. (حواشی برهان) : هر چهارسوئی عرصۀ عرصات و لجۀعمال. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53).
فریق دیگر طرف چهارسو رفتند. (انیس الطالبین ص 101). در رفتن شما به طرف چهارسو حکمتی بوده است. (انیس الطالبین ص 209). اجازت طلبیدم که به طرف چهارسوی ترمذ روم. (انیس الطالبین 209). و به راه چهارسو به طرف یخدان بتعجیل روان شدم. (انیس الطالبین ص 321) ، مربع. چهارپهلو. چهارضلعی: و او را به حدود کردوان یکی کوه است و سر او پهن و هامون، و چهارسو چهارفرسنگ اندر چهارفرسنگ و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو. (حدود العالم). و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 126).
- چهارسوها، جمع واژۀ چهارسو. ذواربعه اضلاع: ’چهارسوها چند گونه اند’. (التفهیم).
، مکعب. شش وجهی: و گور مادر سلیمان از سنگ کرده اند خانه چهارسو هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). رجوع به چارسو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که چهارطرف و جهت دارد. چهارسو، مربع: و بدان صحیفه اندر انگشتری بود چهارسوی. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رُ)
منسوب به چهارم. آنکه در مرتبۀ چهارم قرار دارد. چهارمین یا چیزی که در مرتبۀ میان سوم و پنجم است
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد ترتیبی چهارده در مرتبه چهارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار یک
تصویر چهار یک
یک چهارم چیزی چارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارقد
تصویر چهارقد
سرپوش و سرانداز زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار سو
تصویر چهار سو
چهار طرف، چهار جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارمیخ
تصویر چهارمیخ
چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند، نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند
فرهنگ فارسی معین
((~. قُ))
چهار سوره از قرآن مجید که هر کدام با کلمه قل شروع می شود و عبارت است از، قل هواللهاحد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایهاالکافرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
((چَ یا چِ دَ))
عدد اصلی بین سیزده و پانزده، ده به علاوه چهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارجانب، شمال، جنوب، مشرق، مغرب، چهارراه، چهارراه میان بازار، چارسوق، چارسوک، دنیا، جهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارمین
تصویر چهارمین
Fourthly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چوب یا چیز دیگری که دارای چهارگوشه یا چهارسو باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چه کسی
تصویر چه کسی
чьего
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چهارمین
تصویر چهارمین
четвертый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چه کسی
تصویر چه کسی
dessen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چهارمین
تصویر چهارمین
viertens
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چه کسی
تصویر چه کسی
чий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چهارمین
تصویر چهارمین
четвертий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چه کسی
تصویر چه کسی
którego
دیکشنری فارسی به لهستانی