جدول جو
جدول جو

معنی چهاردهه - جستجوی لغت در جدول جو

چهاردهه
(چَ / چِ دَ هََ / هَِ)
از چهار + دهه، صفت نسبی (ده + ه) منسوب به عدد ده، چهار مرتبه ده تا. چهل تا. عدد ده راواحد مرتبۀ دوم یا مرتبۀ دهگان (عشرات) قرار میدهند و آن را یک دهه مینامند و از آن یکی از سه بخش سه گانه ماه اراده کنند، چنانکه دهۀ آخر ماه صفر. یا دهۀ اول ماه محرم، یعنی ده روز متوالی آخر ماه صفر وده روز متوالی اول تا دهم ماه محرم. و یا یکی از بخشهای دهگانه قرن (صد سال) را منظور دارند چنانکه دهۀ دوم قرن پنجم، یعنی سالهای 411 تا 420 و جز آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهاردهم
تصویر چهاردهم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد، چهاردهمی، چهاردهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارجهت
تصویر چهارجهت
چهار جهت اصلی که عبارت است از مشرق، مغرب، شمال و جنوب، چهار سمت
چهارجهت فرعی: چهار جهتی که بین چهار جهت اصلی قرار دارد و عبارت است از شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی و جنوب غربی
فرهنگ فارسی عمید
جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد صحیح بین سیزده و پانزده، «۱۴»
فرهنگ فارسی عمید
(چَ کَ)
ده کوچکی است از دهستان هشون بخش بافت شهرستان سیرجان. در 30هزارگزی باختر بافت و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج)
خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ رِ)
مرکب از چهار شهر. یا شهری مرکب از چهار قسمت مجزی و مشخص چنانکه سترابون انطاکیه یا آن تیوخی یا را چنین نامیده است و کلمه انطاکیه از نام پدر سلکوس که آن تیوخوس نامیده می شدگرفته شده است. این شهر را در کنار رود ارن تس قدیم بنا کرده بودند و سکنۀ اولی آن را که 5300 تن بودند از آن تی گونیا آورده. این شهر چهارمحله داشت که هر کدام از دیگری با خندقی جدا میشد و بهمین جهت است که سترابون شهر مزبور را بدانگونه یاد کرده است. چون در این شهر حفریات مرتبی نشده است، راجع به قسمتهای مختلف آن نمیتوان نظر ثابت و قاطعی داشت. آنچه مسلم است این است که برخی از بناهای آن از زمان امپراطوران رم بوده است. و چون پایتخت بوده سلوکی ها آن را با معابد و ابنیه و عمارات بسیار زیبا آراسته بودند. این شهر بیشتر مرکز خوش گذرانی و عیش و عشرت بود و از نظر علوم و فنون به پای اسکندریه و شهر پرگام در آسیای صغیر نمیرسید. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2111)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ صُفْ فَ / فِ)
نوعی بناء. (یادداشت مؤلف) : ارسلان خان را سرائی بود، چنانکه ما چهارصفه گوئیم بفرمود تا آن چهارصد مرد را بند گران برنهادند و در آن چهارصفه محبوس کردند و آن چهارصفه را چهار در بود. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ هََ / هَِ)
که چهار ماه بر او گذشته باشد. که چهار سی روز، یعنی یکصدوبیست روز پاییده باشد. که چهار ماه داشته باشد. که صدوبیست روزاز عمرش بگذرد. چیزی که هفده هفته عمر کرده باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چارشاه. در بازی ورق و آس چهار ورقی که برآنها صورت شاه مصورست و بر حسب نوع خالی که همراه صورت شاه آید، شاه خاج یا گشنیز (ترفل) ، شاه خال سیاه (پیک) ، شاه خشت (کارو) و شاه دل (کور) نامیده شود.
- چهارشاه آوردن، جمع آوردن چهار ورق که صورت شاه بر آنها مصور باشد در یک نوبت و دست از بازی ورق یا آس.
- چهارشاهش به چهار آس خورد، تعبیری است از حریف قوی که برابر قویتراز خود قرار گیرد و مغلوب شود. گویند چون حریف حیلت و قوتی زیاده داشت دست از او برد. (امثال و حکم ج 2 ص 672)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
داروئی است. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی در ترکیب معجون شلیثا نام آن آرد و به تازی آن را تراب اربعه گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند. محل تقاطع دو کوچه یا دو راه یا دو خیابان. آنجا که از چهار جهت و سوی گذر و معبر ممتد گردد و هر معبری راهی مقابل خود و ممتد در جهت مخالف خود داشته باشد. رجوع به چارراه شود.
- سر چهارراه، ملتقای گذرهای چهارگانه یا نقاط متصل به محل تقاطع. حوالی جائی که از هر جهت از جهات چهارگانه آن گذر و معبری بیرون رفته باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. در 12هزارگزی باخترلنده مرکز دهستان واقع است. 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنان دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ دَ)
کنایه از درد زاهوست. درد شدید هنگام زایمان. درد سخت زن زاج. رجوع به چاردرد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ / نِ)
رجوع به جهودانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گُ هََ)
چهارعنصر. چهارآخشیج. عناصر چهارگانه:
نهاد عالم و ترکیب چرخ و هفت اختر
شد آفریده به ترتیب از این چهارگهر.
ناصرخسرو.
رجوع به چارگهرو چارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ جَ هََ)
چهار حد اصلی. چهارسوی وچهارطرف: چهار جهت اصلی، مشرق، مغرب، شمال و جنوب. چهار جهت فرعی، شمال شرقی، شمال غربی، جنوب شرقی و جنوب غربی، عالم. رجوع به چارجهت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ لِ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد در جنوب خاوری شاه آباد. در 13 هزارگزی هرسم واقع است، 150 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری می شود. محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَمَ هََ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 74هزارگزی شمال باختری مشهد و یک کیلومتری شمال شوسۀ مشهد به قوچان واقع است. جلگه ومعتدل است، 212 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ رِ)
دهی است از دهستان برده بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد، 1338 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَهْ)
عدد اصلی میان سیزده و پانزده. ده بعلاوۀ چهار. رجوع به چارده شود.
- ماه شب چهارده یا چهارده شب، بدر. ماه تمام. پرماه. گردمه. گردماه.
- مثل ماه شب چهارده، سخت زیبا. بسیار زیبا.
- مه چهارده شب، معشوق زیباروی:
از تو ای چون مه چهارده شب
پانزده مه گسست پیوندم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چَ دِهْ)
از قرای استرآباد است. خالصۀ دیوان از سه رشته قنات آبیاری میشود. (از مرآت البلدان ج 4 ص 298). از دهات سدن رستاق (مازندران واسترآباد تألیف رابینو ص 168). دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان. 1180 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصول عمده اش برنج، غلات، پنبه، حبوبات و توتون و سیگار است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رِ)
دهی است از دهستان بهمئی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 100 تن سکنه دارد. از رود خانه پوتو آبیاری میشود. محصولش غلات، برنج، پشم ولبنیات و صنایع دستی قالی، قالیچه، جاجیم و پارچه بافی برای چادر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ دُ)
مرکب از: چهار + دهاه، جمع واژۀ داهی، ، یعنی چهارگربزان و چهارزیرکان و مراد معاویه بن ابی سفیان، زیاد بن ابیه، عمرو بن العاص، مغیره بن شعبه باشد: آن خداوند در بحر تفکر بطلب درّ صواب غوطه خورد و رائی زد که هرگز اندیشۀ آن چهار شخص که دهاه عرب بوده اند،یعنی معاویه و زیاد و عمرو بن العاص و مغیره بن شعبه به کنه آن نرسیدی. (المضاف الی بدایعالازمان ص 12)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ دَ هَُ)
مرکب از: میان + گی، میانجی، واسطه، سبب، ذریعه، ذرعه، (یادداشت مؤلف)،
توسط، (آنندراج) (یادداشت مؤلف)، میانجی گری، وساطت، (یادداشت مؤلف)،
- میانگی کردن، وساطت، میانجی گری، میانجی شدن، توسط، (یادداشت مؤلف) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید، (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(چَ دِ)
از اعمال ارجان است و ارجان از اعمال پارس است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 148 و ص 120 چ کمبریج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارراه
تصویر چهارراه
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد ترتیبی چهارده در مرتبه چهارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
((چَ یا چِ دَ))
عدد اصلی بین سیزده و پانزده، ده به علاوه چهار
فرهنگ فارسی معین
ملتقای چهارخیابان، چارراه، تقاطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در سدن رستاق غربی شهرستان کردکوی که در محل به چاردی
فرهنگ گویش مازندرانی