جدول جو
جدول جو

معنی چهارباد - جستجوی لغت در جدول جو

چهارباد(چَ / چِ)
صبا و دبور و شمال و جنوب. صبا باد مشرق است و دبور بادی که از طرف مغرب وزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای با دستۀ بلند و چنگال فلزی برای باد دادن خرمن کوبیده شده، غله بر افشان، انگشته، هسک، چک، چج، هید، افشون، بواشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چهارپایان در فصل بهار و تابستان، جایی شبیه ایوان در خارج طویله که در فصل بهار و تابستان چهارپایان را در آنجا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاریار
تصویر چهاریار
چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
توبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خیمۀ چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهار بند
تصویر چهار بند
دو مفصل دست یا آرنج و دو مفصل زانو، چهار مفصل، کنایه از دنیا و چهار عنصر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
انارباذ. رستاقی از کورۀ اصفهان بوده است چنانکه حمزۀ اصفهانی آورده است. (التنبیه علی حدوث التصحیف ص 27). در ده ممنور از این رستاق آتشکده ای بوده است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 240). و نیز رجوع به اناربار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان گامکان است که در بخش طرقبۀ شهرستان مشهد واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از چهار (عدد اصلی) + خال. در تداول عامه مرادف ’لو’. و خال به هریک از نقش های قراردادی ورق های بازی اطلاق شود. و هر خال نمایندۀ واحدی باشد. چهارلو، برگ یا ورق بازی که چهارلو یا چهار نقش داشته باشد، اصطلاح دیگری است در ورق بازی و آن چهارگونه نقش منقوش بر ورقهای بازی است و آن نقوش: خال سیاه خشت دل گشنیز یا خاج است، اصطلاح دیگری است در ورق بازی و آن چهار مشابه است از چهار نقش چون: چهارآس، چهارشاه، چهاربی بی، چهارسرباز، چهارده لو و غیره..
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
طنبور. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که تاق چهار دارد، کاملاً باز (ظاهراً در مقام مشابهت به چهارطاق و چهارطاقی) صفت دری که کاملاً باز باشد. رجوع به چهارطاق شود:در چهارتاق است، که هر دو لنگۀ آن به کلی بازست
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که تار چهاردارد، سازی که چهار تار دارد. طنبوری که دارای چهار سیم است. شوشک. رجوع به چارتار شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دارندۀ چهارپا. ذواربعه قوائم. که بر چهار پایه و قائمه استوار باشد، چارپا، گروهی از حیوانات اهلی یا وحشی که بر دو دست و دو پا حرکت کنند. همچون: گاو، گوسفند، اسب، خر، استر و اشتر. ماشی (در جمع مواشی). (یادداشت مؤلف) : اراحه، چهارپای با مأوی بردن شبانگاه. بهیمه، چهارپای. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) : و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان می گذشتند. (ترجمه تاریخ طبری). و (مردم بجناک ترک) خداوندان خرگاه و قبه و چهارپای و گوسپندند. (حدود العالم). و این بربریان (به مغرب) ... خداوندان چهارپایند و با زر بسیارند ولکن عرب به چهارپای توانگرترند.و بربریان به زر توانگرترند. (حدود العالم). دو روزشهر و نواحی غارت کردند و بسیار مال و چهارپای به لشکر رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). از ری سوی خراسان بیامدند و از ایشان فسادها رفت و چهارپای کوزکانان یکسر براندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم و آب خوریم و چهارپایان را بچرانیم. (قصص الانبیاء ص 50). و گوشت مرغ زود گوارنده تر از گوشت چهارپایان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرچه از مال و چهارپایان و اسباب بنی اسرائیل در خزانه و در دست کسان بخت النصر و در خزانۀ بهمن مانده بود با ایشان داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57) .و گیاه این مرغزار به زمستان بکار آید و تابستان چهارپایان را زیان دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154) .و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 130). چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسپ نیست. (نوروزنامه). اسپ... شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه). جو توشۀ پیغامبران است و توشۀ پارسامردمان که دین بدیشان درست شود و توشۀ چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. (نوروزنامه). هر چهارپای که یافتند بر در سرای مقتدر پی کردند. (مجمل التواریخ والقصص). و در حوالی ولایت در این سیلاب قرب سیصد آدمی از مرد و زن و بسیار چهارپای هلاک گشتند. (تاریخ سیستان). مصلحت آن بود که در طویلۀ چهارپایان روم و ستوری نیکو بگیرم. (سندبادنامه ص 220). بیطار از آنچه درچشم چهارپایان میکرد در دیدۀ او کشید. (گلستان) : اوابد، چهارپایان دشتی. رجوع به چارپا و چاروا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
مکان تابستانی که بالای او باز باشد و شبها اسبان در آنجا بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ودر محاوره جایی که اسبان را در موسم بهار در آنجا بندند. (آنندراج). طویلۀ بی سقف که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند. باربند. بهاربند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارریشه. بیخ کاسنی، بیخ رازیانه، بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند، چهارعنصر:
دو شاخ گیسوی او چون چهاربیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی.
خاقانی.
رجوع به چاربیخ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام خیابان وسیعی است در شهر اصفهان که از محاذی مغرب عمارت چهل ستون به طرف جنوب ممتد است و از جمله اماکن تاریخی ایران میباشد. رجوع به چارباغ اصفهان شود
دهی است از بخش خوانسار شهرستان گلپایگان. 720 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود محصولش غلات، تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارمفصل، دو مفصل دست و دو مفصل زانو، کنایه از چهارعنصرست، کنایه از دنیا و عالم است. رجوع به چاربند شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است در بجنورد، زراعتش آبی و هوایش ییلاقی است. از چشمه آبیاری میشود، پانزده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 298). دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، 711 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مخفف چهاربافت. که بافت چهار دارد. (پارچه) ، نوعی از ابریشم اعلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی بوده است. شاید مانند چهارخیابان امروز؟ (یادداشت مؤلف) : چارباغ. رجوع به چارباغ شود: آنسال مقام افتاد به نشابور خواست که دیگر زمین خرد تا برای چهارباغ باشد و به ده هزار درم بخرید از سه کدخدای. (تاریخ بیهقی چ ادیب 621). و دیگر از در ریگستان تا دشتک بتمام خانه های موزون منقش عالی سنگین و مهمانخانه های مصور و چهارباغهای خوش و سرحوضهای نیکو... و در این چهارباغها میوه های الوان فراوان... (تاریخ بخارا33)
نام آهنگی در موسیقی. چهارپاره. رجوع به ذیل کلمه آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تیره ای از طایفۀ لک. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار قد
تصویر چهار قد
نوعی از لباس پادشاهان و امرا: (دامن آلوده مکن چارقب هستی را جامه عاریه را پاک نگه باید داشت) (شفیع اثر) توضیح این کلمه را مولف غیاث ترکی دانسته ولی در فرهنگ نظام (قب) عربی (پاره های درون جیب پیراهن) محسوب شده و همین صحیح مینماید. برخی (چارقد) را محرف همین کلمه دانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار باغ
تصویر چهار باغ
چار باغ چار پاره چالپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار بند
تصویر چهار بند
چهار مفصل دو مفصل دست (آرنج) و دو مفصل زانو، چهار عنصر، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار حد
تصویر چهار حد
چهار جهت اصلی: مشرق مغرب شمال و جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارراه
تصویر چهارراه
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
طویله بی سقفی که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند باربند باره بند، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خمیده چهارگوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارشاخ
تصویر چهارشاخ
آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، چک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد، خانه هواگیر ویژه فصل بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهاربالش
تصویر چهاربالش
((~. لِ))
بالش های چهار گانه، که هنگام بر تخت نشستن پادشاه، پشت سر و زیر پا و دو طرف او می گذاشتند، تخت، مسند، چهار عنصر (آب، خاک، آتش و باد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین