نام یکی از مبارزان توران است که بیاری افراسیاب آمده بود و به دست رستم کشته شد. (جهانگیری) (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نام یک پهلوان تورانی: که چنگش بدش نام جوینده بود دلیر و به هر جای پوینده بود. فردوسی
نام یکی از مبارزان توران است که بیاری افراسیاب آمده بود و به دست رستم کشته شد. (جهانگیری) (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نام یک پهلوان تورانی: که چنگش بدش نام جوینده بود دلیر و به هر جای پوینده بود. فردوسی
میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی، قلاب، آکج، کجک، وسیله ای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میله ای کوتاه و خمیده قرار دارد، قلاب ماهیگیری
میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی، قلاب، آکج، کجک، وسیله ای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میله ای کوتاه و خمیده قرار دارد، قلاب ماهیگیری
لرز تند که با سرما نبود. لرزش نامطبوعی که در اعصاب آدمی پیدا شود، آنگاه که کاردی یا شیشۀ نوک تیزی را برشیشه و امثال آن کشند. حالتی نامطبوع که از دیدن جراحتی صعب یا شنیدن آواز کشیده شدن نوک تیزی بر فلز وچوب سخت یا چیزی دیگر مزاجهای عصبانی را دست دهد. - چندش شدن، چندش آمدن کسی را. چندشم شد. چندشش آمد: از دیدن مار چندشم شد. از شنیدن آواز کشیدن نوک کارد به چینی چندشم شد. - چندش شدن کسی را، سردی پیاپی که پیش از تب لرز محسوس شود. (یادداشت مؤلف)
لرز تند که با سرما نبود. لرزش نامطبوعی که در اعصاب آدمی پیدا شود، آنگاه که کاردی یا شیشۀ نوک تیزی را برشیشه و امثال آن کشند. حالتی نامطبوع که از دیدن جراحتی صعب یا شنیدن آواز کشیده شدن نوک تیزی بر فلز وچوب سخت یا چیزی دیگر مزاجهای عصبانی را دست دهد. - چندش شدن، چندش آمدن کسی را. چندشم شد. چندشش آمد: از دیدن مار چندشم شد. از شنیدن آواز کشیدن نوک کارد به چینی چندشم شد. - چندش شدن کسی را، سردی پیاپی که پیش از تب لرز محسوس شود. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، در 24 هزارگزی خاور ورامین کنار راه شوسۀ پارچین به تهران واقع است، در دامنه واقع است و معتدل، دارای 250 تن سکنه میباشد، از رود جاجرود مشروب میشود، محصولش غلات است و صیفی کاری دارد، اهالی بکشاورزی گذران میکنند، راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، در 24 هزارگزی خاور ورامین کنار راه شوسۀ پارچین به تهران واقع است، در دامنه واقع است و معتدل، دارای 250 تن سکنه میباشد، از رود جاجرود مشروب میشود، محصولش غلات است و صیفی کاری دارد، اهالی بکشاورزی گذران میکنند، راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
چنگ نواز. چنگ زن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوازندۀ چنگ. (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند: کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف چو خواجگان معطل بکنج مسجدها. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی. منوچهری. بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفری. منوچهری. چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس موئی است در پا ریخته. خاقانی. چنگی آفتاب روی از پس ارتفاع می چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره بربری. خاقانی. پس آنگه ناخن چنگی شکستند ز روی چنگش ابریشم گسستند. نظامی. نوای جهان خارج آهنگی است خلل در بریشم نه در چنگی است. نظامی. نوایی برکشید از سینۀ تنگ بچنگی داد کاین در ساز باچنگ. نظامی. نکیسانام مردی بود چنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی. نظامی. چنگیی کو درنوازد بیست وچار چون نیابد گوش گردد چنگ وار. مولوی. آن شنیدستی که در عهد عمر بود چنگی مطربی با کر و فر. مولوی. حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی ازخواب در بر چو چنگ. سعدی (بوستان). نهاده پدر چنگ بر نای خویش پسر چنگی و نایی آورده پیش. سعدی (بوستان). بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرۀ چنگی و بهرام سلحشورش. حافظ. ، مقلد و رقاص. (ناظم الاطباء)
چنگ نواز. چنگ زن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوازندۀ چنگ. (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند: کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف چو خواجگان معطل بکنج مسجدها. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی. منوچهری. بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفری. منوچهری. چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس موئی است در پا ریخته. خاقانی. چنگی آفتاب روی از پس ارتفاع می چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره بربری. خاقانی. پس آنگه ناخن چنگی شکستند ز روی چنگش ابریشم گسستند. نظامی. نوای جهان خارج آهنگی است خلل در بریشم نه در چنگی است. نظامی. نوایی برکشید از سینۀ تنگ بچنگی داد کاین در ساز باچنگ. نظامی. نکیسانام مردی بود چنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی. نظامی. چنگیی کو درنوازد بیست وچار چون نیابد گوش گردد چنگ وار. مولوی. آن شنیدستی که در عهد عُمَر بود چنگی مطربی با کر و فر. مولوی. حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی ازخواب در بر چو چنگ. سعدی (بوستان). نهاده پدر چنگ بر نای خویش پسر چنگی و نایی آورده پیش. سعدی (بوستان). بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرۀ چنگی و بهرام سلحشورش. حافظ. ، مقلد و رقاص. (ناظم الاطباء)
نگهبان یکی از قلاع کشمیر به عهدغزنویان و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). و چنگی با وی بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). و بهرام نقیب را نامزد... و سوی چنگی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59)
نگهبان یکی از قلاع کشمیر به عهدغزنویان و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). و چنگی با وی بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). و بهرام نقیب را نامزد... و سوی چنگی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59)
در تداول عامه، قطعات کوچک گوشت آماده برای سیخ کشیدن. چنجه. - این یک چنگه گوشت، آدمی جزو و ضعیف. (یادداشت مؤلف). - کباب چنگه، کبابی است که گوشتها را بقطعات کوچک بریده و نکوفته باشند. گوشتی که بقطعات کرده، بسیخ کشند
در تداول عامه، قطعات کوچک گوشت آماده برای سیخ کشیدن. چنجه. - این یک چنگه گوشت، آدمی جزو و ضعیف. (یادداشت مؤلف). - کباب چنگه، کبابی است که گوشتها را بقطعات کوچک بریده و نکوفته باشند. گوشتی که بقطعات کرده، بسیخ کشند
آلت آهنین دندانه داری است با دستۀ چوبین که برای شیار زمین در باغها بکار رود. (یادداشت مؤلف). چنگک، محتوی یک چنگ فراهم آورده. مشت. قبضه. چنگ. یک چنگه. یک مشت. یک چنگ. یک چنگه کشمش. یک مشت کشمش. آنگاه که انگشتان تا حدی از هم دور باشند، یک چنگه پول. یک چنگه توت. یک چنگه نخودچی. (یادداشت مؤلف). رجوع به چنگ و قبضه شود
آلت آهنین دندانه داری است با دستۀ چوبین که برای شیار زمین در باغها بکار رود. (یادداشت مؤلف). چنگک، محتوی یک چنگ فراهم آورده. مشت. قبضه. چنگ. یک چنگه. یک مشت. یک چنگ. یک چنگه کشمش. یک مشت کشمش. آنگاه که انگشتان تا حدی از هم دور باشند، یک چنگه پول. یک چنگه توت. یک چنگه نخودچی. (یادداشت مؤلف). رجوع به چنگ و قبضه شود
نام پادشاهی بوده است که گویند دختران مردم را بزور میگرفت، میبرد و از آنها ازالۀ بکارت میکرد و پس از آن اجازه میداد که بشوهر دهند. چند برادر بودند و خواهری داشتند. روزی شاه خواهر ایشان را خواست، یکی از برادران خود را به لباس زنان بیاراست و بخلوتگاه ملک درآمد. چون ملک آهنگ او کرد برجست و آتش شهوت او را به آب خنجر فرونشانید. مردمان آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. (از برهان) (ناظم الاطباء). نام پادشاهی بی عصمت است که عروسان مردم را اول او تصرف میکرد و سپس شوهر. چون خلق بستوه آمدند، دختری را بخواست. برادر او لباس زنانه پوشید و بجای او رفت. چون پادشاه با وی خلوت کرد بضرب خنجر پادشاه را بکشت، مردم آسوده شدند. و آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. (آنندراج) (انجمن آرا). نام پادشاهی بوده است که دختران مردم را بزور بکارت گرفتی و بعد از آن بشوهر دادی تا یکی از مردان خود را بصورت زنی ساخت و او را بکشت، آن روز عید کردند و جشن گرفتند و عید چنگه گفتند، در تقویمها که عید صنکه مینویسند احتمال میرود معرب آن باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
نام پادشاهی بوده است که گویند دختران مردم را بزور میگرفت، میبرد و از آنها ازالۀ بکارت میکرد و پس از آن اجازه میداد که بشوهر دهند. چند برادر بودند و خواهری داشتند. روزی شاه خواهر ایشان را خواست، یکی از برادران خود را به لباس زنان بیاراست و بخلوتگاه ملک درآمد. چون ملک آهنگ او کرد برجست و آتش شهوت او را به آب خنجر فرونشانید. مردمان آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. (از برهان) (ناظم الاطباء). نام پادشاهی بی عصمت است که عروسان مردم را اول او تصرف میکرد و سپس شوهر. چون خلق بستوه آمدند، دختری را بخواست. برادر او لباس زنانه پوشید و بجای او رفت. چون پادشاه با وی خلوت کرد بضرب خنجر پادشاه را بکشت، مردم آسوده شدند. و آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. (آنندراج) (انجمن آرا). نام پادشاهی بوده است که دختران مردم را بزور بکارت گرفتی و بعد از آن بشوهر دادی تا یکی از مردان خود را بصورت زنی ساخت و او را بکشت، آن روز عید کردند و جشن گرفتند و عید چنگه گفتند، در تقویمها که عید صنکه مینویسند احتمال میرود معرب آن باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
ازقرای تربت حیدریه است. خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنۀ آن تقریباً هشتاد خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 274)
ازقرای تربت حیدریه است. خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنۀ آن تقریباً هشتاد خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 274)
ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی). چنگ از باز و شاهین و آدمی. (حفان). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجۀ ایشان. (اوبهی). پنجۀ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است. (آنندراج) (انجمن آرا). برثن. پنجه. پنجۀ شیر و مرغان شکاری. جساس. شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) : هیبت او چنگل شیران درد دولت او سعد ابد پرورد. منوچهری. تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل پلنگ لالۀ حمرا گرفته در چنگال. معزی. خرچنگ بچنگل ذراعی انداخته ناخن سباعی. نظامی. ، پنجۀ پرندگان: بچنگل همی کرد منقار تیز چو ایمن شد از بخشش رستخیز. فردوسی. پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته خاک گشته باز و خاکش بیخته. رودکی (از لغت فرس اسدی). آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دستۀ طنبوره گیرد شجر از چنگل. منوچهری. زلفین تو زاغیست برآویخته هموار دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل. عمعق (دیوان ص 199). یا ز قفس چنگل او کن جدا یا قفس خویش بدو کن رها. نظامی. اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست. ؟ در قهقهۀ کبک دوصد چنگل باز است. ، بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا)
ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی). چنگ از باز و شاهین و آدمی. (حفان). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجۀ ایشان. (اوبهی). پنجۀ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است. (آنندراج) (انجمن آرا). برثن. پنجه. پنجۀ شیر و مرغان شکاری. جساس. شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) : هیبت او چنگل شیران درد دولت او سعد ابد پرورد. منوچهری. تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل پلنگ لالۀ حمرا گرفته در چنگال. معزی. خرچنگ بچنگل ذراعی انداخته ناخن سباعی. نظامی. ، پنجۀ پرندگان: بچنگل همی کرد منقار تیز چو ایمن شد از بخشش رستخیز. فردوسی. پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته خاک گشته باز و خاکش بیخته. رودکی (از لغت فرس اسدی). آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دستۀ طنبوره گیرد شجر از چنگل. منوچهری. زلفین تو زاغیست برآویخته هموار دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل. عمعق (دیوان ص 199). یا ز قفس چنگل او کن جدا یا قفس خویش بدو کن رها. نظامی. اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست. ؟ در قهقهۀ کبک دوصد چنگل باز است. ، بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا)
نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را در گرگان سیاه تلو میخوانند. سیاه تلو برای ساختن پرچین مناسب است
نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را در گرگان سیاه تلو میخوانند. سیاه تلو برای ساختن پرچین مناسب است
عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی). قلاب آهنی نوک تیزو نوک برگشته که بدان چیزی از آب و غیر آن نزدیک کشند یا برکشند و گاه باشد که آن را چندین نوک باشد. قلاب و غالباً با چند سر قلاب چند شاخ، قلاب چند شاخه. چنگ. چنگ خرد. کچک کوچک. (یادداشت مؤلف) : زآن همه کآورد ز روزی بچنگ داشت همه چنگک و ساطور وسنگ. یحیی کاشی (از آنندراج). در اراک (سلطان آباد) قلاب را چنگک گویند. و در گیلکی قلاب آهنی که بدان دلو یا آفتابه که بچاه افتاده، بیرون کشند. (حاشیۀ برهان چ معین). قناره. نشبیل. رجوع به چنگ و قلاب و نشبیل شود
عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی). قلاب آهنی نوک تیزو نوک برگشته که بدان چیزی از آب و غیر آن نزدیک کشند یا برکشند و گاه باشد که آن را چندین نوک باشد. قلاب و غالباً با چند سر قلاب چند شاخ، قلاب چند شاخه. چنگ. چنگ خرد. کچک کوچک. (یادداشت مؤلف) : زآن همه کآورد ز روزی بچنگ داشت همه چنگک و ساطور وسنگ. یحیی کاشی (از آنندراج). در اراک (سلطان آباد) قلاب را چنگک گویند. و در گیلکی قلاب آهنی که بدان دلو یا آفتابه که بچاه افتاده، بیرون کشند. (حاشیۀ برهان چ معین). قناره. نشبیل. رجوع به چنگ و قلاب و نشبیل شود
نام ولایتی است از ماوراءالنهر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (آنندراج) (از برهان). نام ملکی است قریب کشمیر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (غیاث)
نام ولایتی است از ماوراءالنهر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (آنندراج) (از برهان). نام ملکی است قریب کشمیر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (غیاث)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در پانزده هزارگزی شمال باختر شاه آباد و9 هزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به قصرشیرین. ناحیه ای است کوهستانی. سردسیر و 175 تن سکنه دارد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات دیم، لبنیات است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذارن میکنند. در تابستان از قراین علی آباد چقانرود اتومبیل میتوان برد. اکثر سکنه زمستان برای تعلیف احشام حدود باغچۀ قصرشیرین میروند وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در پانزده هزارگزی شمال باختر شاه آباد و9 هزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به قصرشیرین. ناحیه ای است کوهستانی. سردسیر و 175 تن سکنه دارد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات دیم، لبنیات است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذارن میکنند. در تابستان از قراین علی آباد چقانرود اتومبیل میتوان برد. اکثر سکنه زمستان برای تعلیف احشام حدود باغچۀ قصرشیرین میروند وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو