جدول جو
جدول جو

معنی چنبربازی - جستجوی لغت در جدول جو

چنبربازی
(چَمْ بَ)
کنایه ازرقص کردن و چرخ زدن. (آنندراج) (غیاث) :
به مارافسایی آن طره و دوش
به چنبربازی آن حلقه و گوش.
نظامی.
، نوعی بازی که در سیرکها معمول است، بدین طریق که اسب و سوار و دیگر حیوان را از حلقه های آویخته به چالاکی گذرانند. و رجوع به چنبر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظربازی
تصویر نظربازی
نگریستن به چهرۀ زیبارویان، عمل نظرباز، چشم چرانی، نگاه کردن عاشق و معشوق به هم، برای مثال کمال دلبری وحسن در نظربازی است / به شیوۀ نظر از نادران دوران باش (حافظ - ۵۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
بازی کننده با حلقه و چنبر:
به طلسمی که بود چنبرساز
برکشیدش به چرخ چنبرباز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عمل چوب باز، بازی با چوب، با چوب بازی کردن
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان علی شیروان بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 46 هزارگزی خاور ایلام، کنار راه مالرو بدره به ایلام واقع است. کوهستانی وسردسیر است و 550 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
بازی با خنجر و این بازی غالباً با رقصی همراه است، در پاره ای از طوایف قفقازی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری صفی آباد و 8هزارگزی خاور راه اتومبیل رو صفی آباد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 1536 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سازندۀ چنبر:
به طلسمی که بود چنبرساز
برکشیدش به چرخ چنبرباز.
نظامی.
رجوع به چنبر و چنبر ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
عمل فرودآمدن با چتر از آسمان بزمین. رها کردن از بالن یا هواپیما خود را و فرودآمدن با چتر نجات به زمین. رجوع به چترباز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
به خوبان نگاه کردن. چشم چرانی. تماشای خوبان و زیبارویان. عمل نظرباز:
درمقامات طریقت هر کجا کردیم سیر
عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود.
حافظ.
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش.
حافظ.
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان خدا می بینم.
حافظ.
ای به دو چشم تو نظربازیم
از نظر خویش نیندازیم.
حافظ حلوائی.
، فن نگاه کردن خوبان و معشوقان:
کمال دلبری و حسن در نظربازی است
به شیوۀ نظر از نادران دوران باش.
حافظ (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظربازی
تصویر نظربازی
تماشای زیبارویان، چشم چرانی
فرهنگ فارسی معین
از انواع بازی های بومی
فرهنگ گویش مازندرانی