آنطور آنسان بطوری که: (و این بنده مدت دولت هر قوم چنانچه در تواریخ یافته) (تاریخ گزیده) : (در اجرا حکم سیاست بروی از زبان بریدن و میل کشیدن چنانچه اعتبار تمامت غمازان و مفسدان و مستخر جان گردد) (ترجمه محاسن اصفهان)، از ادات شرط و تعلیق اگر: (چنانچه راستکار باشی رستگار شوی) یا اگر چنانچه. اگر مثلا اگر (اگر چنانچه پسندیده است فمرحبا و اگر بخلاف این فرمانی بود در عهده شکستن نباشم که فرمان سلطان باضطرار لازم بود) (مجموعه مکاتیب غزالی)
آنطور آنسان بطوری که: (و این بنده مدت دولت هر قوم چنانچه در تواریخ یافته) (تاریخ گزیده) : (در اجرا حکم سیاست بروی از زبان بریدن و میل کشیدن چنانچه اعتبار تمامت غمازان و مفسدان و مستخر جان گردد) (ترجمه محاسن اصفهان)، از ادات شرط و تعلیق اگر: (چنانچه راستکار باشی رستگار شوی) یا اگر چنانچه. اگر مثلا اگر (اگر چنانچه پسندیده است فمرحبا و اگر بخلاف این فرمانی بود در عهده شکستن نباشم که فرمان سلطان باضطرار لازم بود) (مجموعه مکاتیب غزالی)
سلاح گرم کوچک دستی، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام لطمه سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، کاز، سرچنگ، صفعه برای مثال زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یارب یاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲ - ۱۵۱)
سلاح گرم کوچک دستی، تَس، چَپله، تَوانچه، طَپانچه، لَطم، چَپّات، لِطام لَطمه سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چَک، توگوشی، کِشیده، لَت، کاز، سَرچَنگ، صَفعِه برای مِثال زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یارب یاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲ - ۱۵۱)
نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول که در جنوب باختری دزفول و در باختر رود خانه دز واقع است. هوایش گرمسیری است و سکنۀ این دهستان و آبادیهای تابع آن 6 هزار تن میباشند. آبش از رودخانه و چاه. محصول عمده اش غلات و شغل بیشتر اهالی دیم کاری است. این دهستان از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قصبۀ چنانه که به ’چنانه محمد’ معروف است مرکز دهستان میباشد. قریه های مهم این دهستان عبارتند از: عشیره، زامل فعیل، زمد و ساکنان این قراء ازطوایف مختلف اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول که در جنوب باختری دزفول و در باختر رود خانه دز واقع است. هوایش گرمسیری است و سکنۀ این دهستان و آبادیهای تابع آن 6 هزار تن میباشند. آبش از رودخانه و چاه. محصول عمده اش غلات و شغل بیشتر اهالی دیم کاری است. این دهستان از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قصبۀ چنانه که به ’چنانه محمد’ معروف است مرکز دهستان میباشد. قریه های مهم این دهستان عبارتند از: عشیره، زامل فعیل، زمد و ساکنان این قراء ازطوایف مختلف اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مخفف چونانکه. بطریقی که. (ناظم الاطباء). بطوری که. بدانسان که. بصورتی که. بنحوی که. بدانگونه که. بقسمی که: بسا که مست درین خانه بودم و شادان چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک. رودکی. چنانکه مرغ هوا پرو بال برهنجد تو بر خلایق بر پر مردمی برهنج. ابوشکور. رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات چنانکه هیچ پادشاهی را مانند آن ندادستند. (تاریخ بیهقی). من نسختی کردم چنانکه در دیگر نسختها و در این تاریخ بیاورده ام... (تاریخ بیهقی). سلطان گفت به امیرالمؤمنین بایدنامه ای نبشت بدینچه رفت، چنانکه رسم است. (تاریخ بیهقی). بگریست به درد چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند. (تاریخ بیهقی). مرا پیش خواند و سخت نزدیکم داشت، چنانکه به همه روزگار چنان نزدیک نداشته بود. (تاریخ بیهقی). محمول نیی چنانکه اعراض موضوع نیی چنانکه جوهر. ناصرخسرو. مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. (سفرنامۀ ناصرخسرو). چنانکه دست به دست آمده ست ملک به ما به دستهای دگر همچنین بخواهد رفت. سعدی. سلطان صفت همی رود و صدهزار دل با او، چنانکه در پی سلطان رود سپاه. سعدی. رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب پرتو دهد چنانکه شب تیره اختری. سعدی. ، بحدیکه. (از ناظم الاطباء). به اندازه ای که. چندانکه. تا آنجا که: حسنک قریب بهفت سال بر روی دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. (تاریخ بیهقی).... حصیری را مالشی فرماید، چنانکه ضرر آن بسوزیان و به تن وی رسد. (تاریخ بیهقی). قلعه ای دیدم سخت بلند... چنانکه بسیار رنج رسیدی تا کسی برتوانستی شد. (تاریخ بیهقی) ، همینکه. بمحض اینکه: دیگر عادت ملوک عجم آن بوده است که هرکس... سخنی نیکو گفتی در معانی که ایشان را خوش آمدی گفتندی زه: یعنی احسنت، چنانکه زه بر زبان ایشان رفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی. (نوروزنامه) ، مرادف ’که’ در بعضی اشعارآمده است. و بدین صورت پس از کلمه ’اگر’ بنحوی آورده شده است که کلمه ’چنان’ زاید بنظر میرسد: من اگر چنانکه نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی. سعدی. وگر چنانکه در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست. حافظ
مخفف چونانکه. بطریقی که. (ناظم الاطباء). بطوری که. بدانسان که. بصورتی که. بنحوی که. بدانگونه که. بقسمی که: بسا که مست درین خانه بودم و شادان چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک. رودکی. چنانکه مرغ هوا پرو بال برهنجد تو بر خلایق بر پر مردمی برهنج. ابوشکور. رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات چنانکه هیچ پادشاهی را مانند آن ندادستند. (تاریخ بیهقی). من نسختی کردم چنانکه در دیگر نسختها و در این تاریخ بیاورده ام... (تاریخ بیهقی). سلطان گفت به امیرالمؤمنین بایدنامه ای نبشت بدینچه رفت، چنانکه رسم است. (تاریخ بیهقی). بگریست به درد چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند. (تاریخ بیهقی). مرا پیش خواند و سخت نزدیکم داشت، چنانکه به همه روزگار چنان نزدیک نداشته بود. (تاریخ بیهقی). محمول نیی چنانکه اعراض موضوع نیی چنانکه جوهر. ناصرخسرو. مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. (سفرنامۀ ناصرخسرو). چنانکه دست به دست آمده ست ملک به ما به دستهای دگر همچنین بخواهد رفت. سعدی. سلطان صفت همی رود و صدهزار دل با او، چنانکه در پی سلطان رود سپاه. سعدی. رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب پرتو دهد چنانکه شب تیره اختری. سعدی. ، بحدیکه. (از ناظم الاطباء). به اندازه ای که. چندانکه. تا آنجا که: حسنک قریب بهفت سال بر روی دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. (تاریخ بیهقی).... حصیری را مالشی فرماید، چنانکه ضرر آن بسوزیان و به تن وی رسد. (تاریخ بیهقی). قلعه ای دیدم سخت بلند... چنانکه بسیار رنج رسیدی تا کسی برتوانستی شد. (تاریخ بیهقی) ، همینکه. بمحض اینکه: دیگر عادت ملوک عجم آن بوده است که هرکس... سخنی نیکو گفتی در معانی که ایشان را خوش آمدی گفتندی زه: یعنی احسنت، چنانکه زه بر زبان ایشان رفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی. (نوروزنامه) ، مرادف ’که’ در بعضی اشعارآمده است. و بدین صورت پس از کلمه ’اگر’ بنحوی آورده شده است که کلمه ’چنان’ زاید بنظر میرسد: من اگر چنانکه نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی. سعدی. وگر چنانکه در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست. حافظ
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند