برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مِثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
میدان جنگ، (ناظم الاطباء)، جنگ و جدال، (جهانگیری) (برهان)، جنگ و مقابله چرا که آن محل کثرت کار و حرکات مردم است، (غیاث)، بمعنی جنگ و در اصل مرکب از کار که بمعنی جنگ است و زار که افادۀ انبوهی کند مانند مرغزار و لاله زار یعنی انبوهی جنگ، (انجمن آرا)، مجاهده، جهاد، (زوزنی)، حرب، (السامی فی الاسامی)، هیجا، (السامی) (دهار)، وقعه، (السامی)، وقیعه، (مهذب الاسماء)، (منتهی الارب)، وغی، وغا، قتال، (السامی)، بأس، (ترجمان القرآن)، مقاتله، کین، کینه، پیکار، آورد، پرخاش، فرخاش، رزم، ناورد، نبرد، کالیجار، رجوع به ابوکالنجار شود: گزیده چهار توست بدو در مهانهان (کذا) هما را به آخشیج هما را به کارزار، رودکی، وگر کشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار، دقیقی، سپه بود زان جنگیان صدهزار همه نامدار ازدر کارزار، فردوسی، چنان لشکر گشن و چندان سوار سراسیمه گشتند ازکارزار، فردوسی، سپه برد بیورسوی کارزار که بیور بود در عدد ده هزار، فردوسی، بوقت کارزار خصم و روز نام و ننگ او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ او، فرخی، بر لشکر زمستان نوروز نامدار کرده ست رأی تاختن و قصد کارزار، منوچهری، یکی مرد نیک ازدر کارزار بجنگ اندرون به ز بددل هزار، اسدی، هیون دو کوهه دگر ششهزار همه بارشان آلت کارزار، اسدی، ای جاهل ناصبی چه کوشی چندین بجفا و کارزارم، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 286)، مویم چنین سپید ز گرد سپاه شد کامد سپاه دهر سوی کارزار من، ناصرخسرو، بیامد بحرب جمل عایشه بر ابلیس زی کارزار علی، ناصرخسرو، در زمی اندرنگر که چرخ همی با شب یازنده کارزار کند، ناصرخسرو، ماه چون سنگ پشت سر به کتف درکشد روز کارزار ملک، ابوالفرج رونی، هر زمان شادتر شود آنکس که بنامت بکارزار شود، مسعودسعد، و اندر هر کارزاری فتح نامه ای هست که صاحب نبشته است، (مجمل التواریخ و القصص)، و گفت اگر خواهید صلح کنم بر قرار آنکه یک نیمۀ تازیان مرا بود و یک نیمه تو را و اگر خواهی کارزار کنیم، (مجمل التواریخ ص 234)، در نهیب کارزار خصم و روز نام و ننگ زو فلک بر گردن آویزد شغا و نیم لنگ، معزی، بنفشۀ سمن آمیز تیغ تو ملکا به لاله کاشتن دشت کارزار تو باد، سوزنی (از جهانگیری)، رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست دانی چه کارزار کند رنگ با پلنگ، سوزنی، چنگ مرغی چه لشکر انگیزد صف مرغی چه کارزار کند، خاقانی، زنگار خورده چند کند ذوالفقار من کاخر بذوالفقار توان کارزار کرد، خاقانی، شاهان چه مرد و چه زن در کار مملکت شیران چه نر چه ماده بهنگام کارزار، خاقانی، چندان کشش رفت که شمشیر آهنین دل بر زاری کار جوانان کارزار خون گریست، (ترجمه تاریخ یمینی ص 194)، میان او و طواغیت آن ملاعین و مردۀ آن شیاطین کارزارها رفت که ذکر آن بر صفحات ایام تا قیامت باقی خواهد بود، (ترجمه تاریخ یمینی ص 25)، حملۀ زن در میان کارزار بشکند صف بلکه گردد کارزار، (مثنوی)، یکی پیش خصم آمدن مردوار دوم جان برون بردن از کارزار، سعدی (بوستان)، که گر باز کوبد در کارزار بر آرند عام از دماغش دمار، سعدی (بوستان)، همی تا برآید بتدبیر کار مدارای دشمن به از کارزار، سعدی (بوستان)، نادانتر مردمان آنست که مخدوم را بی حاجت در کارزار افکند، (گلستان)، در حلقۀ کارزار جان دادن بهتر که گریختن بنامردی، سعدی (طیبات)، اصحاب خود را بزبان عجم گفت که بر او زنید یعنی کارزار کنید و بکشید این طایفه را، (تاریخ قم ص 82)، یار است مرد را بگه کارزار اسب، کاتبی، با قضا کارزار نتوان کرد، (از امثال و حکم دهخدا)، مؤلف آنندراج نویسد: جناب خیرالمدققین میفرمایند این لفظ مرکب است از کار بمعنی معروف و زار کلمه ای است که افادۀ معنی بسیار کند و چون در قتال و جدال کار بسیار اتفاق می افتد یاکارهای عظیم باید کرد مجازاً بمعنی جنگ مستعمل شده و شهرت گرفته، جناب سراج المحققین میفرمایند هر فرقه ای را کاری است که گوئیا وی را برای آن مخلوق ساخته اند و کار سپاهی شمشیر زدن است پس هرگاه گفته شود که لشکر در کار آمدند یا کار میکنند مراد از این کار منسوب به ایشان باشد که شمشیرزنی است و لهذا میگویند ایشان جنگ را کارنام کرده اند و پیکار هم گویند چه هرگاه گفته شود که فلانی در پیکار است ارادۀ آن میباشد که دنبال کاری است که بر او لازم شده و کار سپاهی جنگ است، (آنندراج)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، عتاب: درآمد ز درگاه من آن نگار غراشیده و رفته زی کارزار، علی قرط، - کارزارافتاده، کنایه از کسی که جنگها را بسیار تجربه کرده باشد، (آنندراج) : مستمندی دردمندی خسته ای کار زاری کارزار افتاده ای، میرخسرو (ازآنندراج)، - کارزار شکستن، کنایه از ظفر یافتن، (آنندراج) : همی گفت بهمن به اسفندیار که گر نشکنی بشکنی کارزار، نظامی (از آنندراج)، و رجوع بمجموعۀ مترادفات ص 264 شود
میدان جنگ، (ناظم الاطباء)، جنگ و جدال، (جهانگیری) (برهان)، جنگ و مقابله چرا که آن محل کثرت کار و حرکات مردم است، (غیاث)، بمعنی جنگ و در اصل مرکب از کار که بمعنی جنگ است و زار که افادۀ انبوهی کند مانند مرغزار و لاله زار یعنی انبوهی جنگ، (انجمن آرا)، مجاهده، جهاد، (زوزنی)، حَرب، (السامی فی الاسامی)، هَیجا، (السامی) (دهار)، وَقعَه، (السامی)، وَقیعَه، (مهذب الاسماء)، (منتهی الارب)، وِغی، وِغا، قِتال، (السامی)، بَأس، (ترجمان القرآن)، مقاتله، کین، کینه، پیکار، آورد، پرخاش، فرخاش، رزم، ناورد، نبرد، کالیجار، رجوع به اَبوکالِنجار شود: گزیده چهار توست بدو در مهانهان (کذا) هما را به آخشیج هما را به کارزار، رودکی، وگر کشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار، دقیقی، سپه بود زان جنگیان صدهزار همه نامدار ازدرِ کارزار، فردوسی، چنان لشکر گشن و چندان سوار سراسیمه گشتند ازکارزار، فردوسی، سپه برد بیورسوی کارزار که بیور بود در عدد ده هزار، فردوسی، بوقت کارزار خصم و روز نام و ننگ او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ او، فرخی، بر لشکر زمستان نوروز نامدار کرده ست رأی تاختن و قصد کارزار، منوچهری، یکی مرد نیک ازدر کارزار بجنگ اندرون به ز بددل هزار، اسدی، هیون دو کوهه دگر ششهزار همه بارشان آلت کارزار، اسدی، ای جاهل ناصبی چه کوشی چندین بجفا و کارزارم، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 286)، مویم چنین سپید ز گرد سپاه شد کامد سپاه دهر سوی کارزار من، ناصرخسرو، بیامد بحرب جمل عایشه بر ابلیس زی کارزار علی، ناصرخسرو، در زمی اندرنگر که چرخ همی با شب یازنده کارزار کند، ناصرخسرو، ماه چون سنگ پشت سر به کتف درکشد روز کارزار ملک، ابوالفرج رونی، هر زمان شادتر شود آنکس که بنامت بکارزار شود، مسعودسعد، و اندر هر کارزاری فتح نامه ای هست که صاحب نبشته است، (مجمل التواریخ و القصص)، و گفت اگر خواهید صلح کنم بر قرار آنکه یک نیمۀ تازیان مرا بود و یک نیمه تو را و اگر خواهی کارزار کنیم، (مجمل التواریخ ص 234)، در نهیب کارزار خصم و روز نام و ننگ زو فلک بر گردن آویزد شغا و نیم لنگ، معزی، بنفشۀ سمن آمیز تیغ تو ملکا به لاله کاشتن دشت کارزار تو باد، سوزنی (از جهانگیری)، رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست دانی چه کارزار کند رنگ با پلنگ، سوزنی، چنگ مرغی چه لشکر انگیزد صف مرغی چه کارزار کند، خاقانی، زنگار خورده چند کند ذوالفقار من کاخر بذوالفقار توان کارزار کرد، خاقانی، شاهان چه مرد و چه زن در کار مملکت شیران چه نر چه ماده بهنگام کارزار، خاقانی، چندان کشش رفت که شمشیر آهنین دل بر زاری کار جوانان کارزار خون گریست، (ترجمه تاریخ یمینی ص 194)، میان او و طواغیت آن ملاعین و مَرَدۀ آن شیاطین کارزارها رفت که ذکر آن بر صفحات ایام تا قیامت باقی خواهد بود، (ترجمه تاریخ یمینی ص 25)، حملۀ زن در میان کارزار بشکند صف بلکه گردد کارزار، (مثنوی)، یکی پیش خصم آمدن مردوار دوم جان برون بردن از کارزار، سعدی (بوستان)، که گر باز کوبد در کارزار بر آرند عام از دماغش دمار، سعدی (بوستان)، همی تا برآید بتدبیر کار مدارای دشمن به از کارزار، سعدی (بوستان)، نادانتر مردمان آنست که مخدوم را بی حاجت در کارزار افکند، (گلستان)، در حلقۀ کارزار جان دادن بهتر که گریختن بنامردی، سعدی (طیبات)، اصحاب خود را بزبان عجم گفت که بر او زنید یعنی کارزار کنید و بکشید این طایفه را، (تاریخ قم ص 82)، یار است مرد را بگه کارزار اسب، کاتبی، با قضا کارزار نتوان کرد، (از امثال و حکم دهخدا)، مؤلف آنندراج نویسد: جناب خیرالمدققین میفرمایند این لفظ مرکب است از کار بمعنی معروف و زار کلمه ای است که افادۀ معنی بسیار کند و چون در قتال و جدال کار بسیار اتفاق می افتد یاکارهای عظیم باید کرد مجازاً بمعنی جنگ مستعمل شده و شهرت گرفته، جناب سراج المحققین میفرمایند هر فرقه ای را کاری است که گوئیا وی را برای آن مخلوق ساخته اند و کار سپاهی شمشیر زدن است پس هرگاه گفته شود که لشکر در کار آمدند یا کار میکنند مراد از این کار منسوب به ایشان باشد که شمشیرزنی است و لهذا میگویند ایشان جنگ را کارنام کرده اند و پیکار هم گویند چه هرگاه گفته شود که فلانی در پیکار است ارادۀ آن میباشد که دنبال کاری است که بر او لازم شده و کار سپاهی جنگ است، (آنندراج)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، عِتاب: درآمد ز درگاه من آن نگار غراشیده و رفته زی کارزار، علی قرط، - کارزارافتاده، کنایه از کسی که جنگها را بسیار تجربه کرده باشد، (آنندراج) : مستمندی دردمندی خسته ای کار زاری کارزار افتاده ای، میرخسرو (ازآنندراج)، - کارزار شکستن، کنایه از ظفر یافتن، (آنندراج) : همی گفت بهمن به اسفندیار که گر نشکنی بشکنی کارزار، نظامی (از آنندراج)، و رجوع بمجموعۀ مترادفات ص 264 شود
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از بلوک تابع مشهد مقدس است که از شمال بخاک قوچان، از جنوب به میانولایت و درزاب، از سمت غربی و جنوب غربی به گلمکان و شاندیز و از جهت شرقی به رادکان محدود میباشد. این بلوک دارای رودخانه ای است به همین نام که دو رشته دارد و یکی از آن دو رشته از نیشابور میاید و منبع آن فریزی است و رشتۀ دیگر از سمت نیشابور میاید و منبع آن اخلمد میباشد. قصبۀ چناران در این بلوک مخروبه شده و از جمعیت آن سیصد خانوار باقی مانده است و از آثار قدیم خرابۀ شهر منیجان در این بلوک باقی است که آن را منسوب به منیجه، دختر افراسیاب و آبادکردۀ وی میدانند. (از مرآت البلدان ج 4ص 273). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان مشهد که از خاور و شمال خاوری به کوه هزارمسجد، از شمال خاوری به دهستان رادکان، از باختر به دهستان گلمکان بخش طرقبه و از جنوب به دهستان بیزکی محدود است. جلگه ای با هوای معتدل است که آب مزروعی آن از رودخانه و قنوات میباشد. این دهستان از 111 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 20793 تن سکنه دارد و راه شوسۀ مشهد بقوچان از این دهستان میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) مؤلف مرآت البلدان نویسد: دره ای است از دره های آرتیمان تویسرکان که در این دره درختهای چنار خودرو بسیار است و قاشق تراشهای ولایتی هر چهار پنج سال یکبار از این درختها خریده آنها را مثل بید هرس میکنند و شاخه ها را بمصرف میرسانند. لطافت هوای این دره و چشمه سارهای آن که بکوهی بنام اشکنجنه منتهی میشوند، مشهور است. اهل سرکان غالباً میوه های باغستان خود را صبحها بدوش گرفته از گردنه اشکنجنه بدان سمت کوه بهمدان میبرند و میفروشند و عصر بسرکان برمیگردند. کوههای این ناحیه با چشمه سارها و لاله های الوان وعلفهای خوب، منظری زیبا دارند. در کنار چشمه ها توتیای زیاد میروید و نخود خودرو نیز در کوهستان بسیار است و شبنم تندی دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 273)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از بلوک تابع مشهد مقدس است که از شمال بخاک قوچان، از جنوب به میانولایت و درزاب، از سمت غربی و جنوب غربی به گلمکان و شاندیز و از جهت شرقی به رادکان محدود میباشد. این بلوک دارای رودخانه ای است به همین نام که دو رشته دارد و یکی از آن دو رشته از نیشابور میاید و منبع آن فریزی است و رشتۀ دیگر از سمت نیشابور میاید و منبع آن اخلمد میباشد. قصبۀ چناران در این بلوک مخروبه شده و از جمعیت آن سیصد خانوار باقی مانده است و از آثار قدیم خرابۀ شهر منیجان در این بلوک باقی است که آن را منسوب به منیجه، دختر افراسیاب و آبادکردۀ وی میدانند. (از مرآت البلدان ج 4ص 273). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان مشهد که از خاور و شمال خاوری به کوه هزارمسجد، از شمال خاوری به دهستان رادکان، از باختر به دهستان گلمکان بخش طرقبه و از جنوب به دهستان بیزکی محدود است. جلگه ای با هوای معتدل است که آب مزروعی آن از رودخانه و قنوات میباشد. این دهستان از 111 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 20793 تن سکنه دارد و راه شوسۀ مشهد بقوچان از این دهستان میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) مؤلف مرآت البلدان نویسد: دره ای است از دره های آرتیمان تویسرکان که در این دره درختهای چنار خودرو بسیار است و قاشق تراشهای ولایتی هر چهار پنج سال یکبار از این درختها خریده آنها را مثل بید هرس میکنند و شاخه ها را بمصرف میرسانند. لطافت هوای این دره و چشمه سارهای آن که بکوهی بنام اشکنجنه منتهی میشوند، مشهور است. اهل سرکان غالباً میوه های باغستان خود را صبحها بدوش گرفته از گردنه اشکنجنه بدان سمت کوه بهمدان میبرند و میفروشند و عصر بسرکان برمیگردند. کوههای این ناحیه با چشمه سارها و لاله های الوان وعلفهای خوب، منظری زیبا دارند. در کنار چشمه ها توتیای زیاد میروید و نخود خودرو نیز در کوهستان بسیار است و شبنم تندی دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 273)
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) : طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار، سلمان ساوجی، ، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) : طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار، سلمان ساوجی، ، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
چهار روز آخر چلۀ بزرگ (هفتم تا دهم بهمن ماه)، و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان، (یازدهم تا چهاردهم بهمن ماه) (از ناظم الاطباء)، نام هشت روز از زمستان که چهار روز آن در آخر چلۀ بزرگ و چهار روز در اول چلۀ کوچک است، نام هشت روز از فصل زمستان که از سی و ششمین روز تا چهل و چهارمین روز را شامل است بمعنی برابری و هم چشمی و همتائی کردن مخالفین با یکدیگر چنانکه دوچار شدن هم افادۀ همین معنی میکند که دو نفر از سویی و دو از سویی و هم چنین است چار از سویی و چار از سویی دیگر که مقابلۀ مقدمۀمقاتله است، (آنندراج)، رجوع به چارچار کردن شود
چهار روز آخر چلۀ بزرگ (هفتم تا دهم بهمن ماه)، و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان، (یازدهم تا چهاردهم بهمن ماه) (از ناظم الاطباء)، نام هشت روز از زمستان که چهار روز آن در آخر چلۀ بزرگ و چهار روز در اول چلۀ کوچک است، نام هشت روز از فصل زمستان که از سی و ششمین روز تا چهل و چهارمین روز را شامل است بمعنی برابری و هم چشمی و همتائی کردن مخالفین با یکدیگر چنانکه دوچار شدن هم افادۀ همین معنی میکند که دو نفر از سویی و دو از سویی و هم چنین است چار از سویی و چار از سویی دیگر که مقابلۀ مقدمۀمقاتله است، (آنندراج)، رجوع به چارچار کردن شود
چهاریار. خلفای اربعه. خلفای راشدین. ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابیطالب (ع). ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) : بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا. خاقانی. گواهی رود از که ؟ از چاریار که صد آفرین باد برهر چهار. نظامی. چاریارش به اصل دان و بفرع چاردیوار گنج خانه شرع. نظامی. ز آن جمله محرم حرم خاص چاریار هر چار، قبلۀ حرم و کعبۀ وفا. عطار. مونس احمد به مجلس، چاریار مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار. مولوی
چهاریار. خلفای اربعه. خلفای راشدین. ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابیطالب (ع). ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) : بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا. خاقانی. گواهی رود از که ؟ از چاریار که صد آفرین باد برهر چهار. نظامی. چاریارش به اصل دان و بفرع چاردیوار گنج خانه شرع. نظامی. ز آن جمله محرم حرم خاص چاریار هر چار، قبلۀ حرم و کعبۀ وفا. عطار. مونس احمد به مجلس، چاریار مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار. مولوی
بمعنی زناربند. (از آنندراج). زناردارنده. زناربند. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنار بسته باشد. برهمن. (ناظم الاطباء) : کشته چون من کشتۀ زناردار جان عیسی در صلیب موی تو. خاقانی. خط و لب ساقیان، عیسی زناردار بر خط زنار جام، جم کمر انداخته. خاقانی. بت پرستان را عیب مکن و زنارداران را نکوهش منما. (مجالس سعدی). عزیزان پوشیده از چشم خلق نه زنارداران پوشیده دلق. سعدی (بوستان)
بمعنی زناربند. (از آنندراج). زناردارنده. زناربند. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنار بسته باشد. برهمن. (ناظم الاطباء) : کشته چون من کشتۀ زناردار جان عیسی در صلیب موی تو. خاقانی. خط و لب ساقیان، عیسی زناردار بر خط زنار جام، جم کمر انداخته. خاقانی. بت پرستان را عیب مکن و زنارداران را نکوهش منما. (مجالس سعدی). عزیزان پوشیده از چشم خلق نه زنارداران پوشیده دلق. سعدی (بوستان)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری برازجان و کنار راه فرعی برازجان به گناوه با 260 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری برازجان و کنار راه فرعی برازجان به گناوه با 260 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مزرع خیار، (آنندراج)، زمینی که بادرنگ در آن کشته اند، مقثا، پالیز، فالیز، (یادداشت مؤلف)، فالیز خیار، (ناظم الاطباء) : او را چنان کجا سر خر در خیارزار، سوزنی، به هر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و دیگر خضریات، (تاریخ قم ص 112)
مزرع خیار، (آنندراج)، زمینی که بادرنگ در آن کشته اند، مقثا، پالیز، فالیز، (یادداشت مؤلف)، فالیز خیار، (ناظم الاطباء) : او را چنان کجا سر خر در خیارزار، سوزنی، به هر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و دیگر خضریات، (تاریخ قم ص 112)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 24000 گزی شمال خاوری شاه آباد کنار راه شوسۀ شاه آباد به کرمانشاه واقع است، 840 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات. چغندر قند و لبنیات است. چهارزبر در سه محل زیر واقع شده، چهارزبر بالا، 1000 گزی شمال گردنۀمعروف چهارزبر، چهازبرپائین، 1500 گز پائین تر از چهارزبر بالا، چهارزبر علینقی خانی، 3000 گز با چهارزبر پائین فاصله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 24000 گزی شمال خاوری شاه آباد کنار راه شوسۀ شاه آباد به کرمانشاه واقع است، 840 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات. چغندر قند و لبنیات است. چهارزبر در سه محل زیر واقع شده، چهارزبر بالا، 1000 گزی شمال گردنۀمعروف چهارزبر، چهازبرپائین، 1500 گز پائین تر از چهارزبر بالا، چهارزبر علینقی خانی، 3000 گز با چهارزبر پائین فاصله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مرکب از دو عدد اصلی ’چهار’ و ’هزار’ عدد واقع بین سه هزار نهصد نود و نه و چهار هزار و یک. اربع الف: اگر قلعۀ چنار به من گذارید پسر خود را با چهارهزار سوار به خدمت پادشاه فرستم. (تاریخ شاهی 186). شیرخان بعد به دست آوردن قلعه رهتاس سر به فلک برد و در خیال ملک گیری کمر چست بربست خواص خان را با چهارهزارسوار براجه جهار کهند فرستاد. (تاریخ شاهی ص 191)
مرکب از دو عدد اصلی ’چهار’ و ’هزار’ عدد واقع بین سه هزار نهصد نود و نه و چهار هزار و یک. اربع الف: اگر قلعۀ چنار به من گذارید پسر خود را با چهارهزار سوار به خدمت پادشاه فرستم. (تاریخ شاهی 186). شیرخان بعد به دست آوردن قلعه رهتاس سر به فلک برد و در خیال ملک گیری کمر چست بربست خواص خان را با چهارهزارسوار براجه جهار کهند فرستاد. (تاریخ شاهی ص 191)
چهارخلیفه. خلفای راشدین. چهارگزین: خسروا هست جای باطنیان قم و کاشان و آبه و طبرش آبروی چهاریار بدار واندرین چارجای زن آتش. ؟ (از راحهالصدور). به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی... میروم و سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم. رجوع به چاریار شود. (حسین کرد)
چهارخلیفه. خلفای راشدین. چهارگزین: خسروا هست جای باطنیان قم و کاشان و آبه و طبرش آبروی چهاریار بدار واندرین چارجای زن آتش. ؟ (از راحهالصدور). به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی... میروم و سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم. رجوع به چاریار شود. (حسین کرد)
دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که در 60 هزارگزی جنوب خاور سوریان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 215 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات، حبوبات، بادام، گردو و میوه ها. شغل اهالی زراعت و قالیبافی و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به چنارنار شود
دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که در 60 هزارگزی جنوب خاور سوریان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 215 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات، حبوبات، بادام، گردو و میوه ها. شغل اهالی زراعت و قالیبافی و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به چنارنار شود