جدول جو
جدول جو

معنی چمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چمیدن
راه رفتن به ناز و خرام، خرامیدن، راه رفتن، حرکت کردن، برای مثال نزیبد مرا با جوانان چمید / که بر عارضم صبح پیری دمید (سعدی۱ - ۱۸۳)، خمیدن و به طرفی کج شدن از روی ناز، برای مثال چو باد صبا بر گلستان وزد / چمیدن درخت جوان را سزد (سعدی۱ - ۱۸۳)
تصویری از چمیدن
تصویر چمیدن
فرهنگ فارسی عمید
چمیدن
(گُ رَهْ کَ دَ)
بمعنی خرامان براه رفتن باشد. (برهان). بناز و تکبر رفتن. (صحاح الفرس). بمعنی خرامیدن. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (غیاث). روان شدن ازروی تکبر و خرامان براه رفتن. (ناظم الاطباء). با ناز و کرشمه و چم و خم راه رفتن و خرامیدن. راه رفتن سلانه سلانه. مغرورانه و نرم نرمک گام برداشتن. در گردشگاهها به آهستگی رفتن و سیر و تماشا کردن:
نشاید کزین پس چمیم و چریم
وگر خویشتن تاجرا پروریم.
فردوسی.
بباغی که دل گوید ای تن درین چم
بباغی که تن گوید ای دل درین چر.
فرخی.
تا بچرد رنگ در میانۀ کهسار
تا بچمد گور در میانۀ فدفد.
منوچهری.
ماه فروردین بگل چم ماه دی بر باد رنگ
مهرگان بر نرگس و ماه دگر بر سوسنه.
منوچهری.
آمد نوروز ماه با گل سوری بهم
بادۀ سوری بگیر بر گل سوری بچم.
منوچهری.
نایب گل چون تویی ساقی مل هم تو باش
جام چمانه بده بر چمن جان بچم.
خاقانی.
در آن مینوی میناگون چمیدند
فلک را رشته در مینا کشیدند.
نظامی.
یکی سر برآر از گریبان غم
به آرام دل با جوانان بچم.
سعدی.
کبک اینچنین نرود سرو اینچنین نچمد
طاووس را نرسد پیش تو جلوه گری.
سعدی.
همی گفت و در روضه ها میچمید
کز آن خار بر من چه گلها دمید.
سعدی.
نزیبد ترا با جوانان چمید
که بر عارضت گرد پیری دمید.
سعدی.
چمان چو من به چمن باچمانه چم، بر جوی
اگر معاینه جویی بهشت و ماء معین.
سلمان ساوجی.
رجوع به چمن، چمان و چمیده شود.
، بمعنی میل کردن و برگشتن و پیچ و خم خوردن هم آمده است. (برهان). میل کردن و پیچ و خم خوردن در راه رفتن. (ناظم الاطباء). بدن را بچپ و راست خم کردن و پیچ و تاب دادن در راه رفتن. کج مج شدن در حرکت. راه رفتن به روش مستان و تلوتلو خوردن. مطلق راه رفتن و حرکت کردن. مقابل خسبیدن و نشستن. حرکت کردن و از پای ننشستن:
چرا همی نچمم تا کند چرا تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم.
رودکی.
هرکه چمد چرد و هرکه خسبد خواب بیند. (قابوسنامه).
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.
فردوسی.
ولیکن بدوزخ چمیدن بپای
بزرگان پیشین ندادند رای.
فردوسی.
برسمی که بودش فرودآورید
جهاندار پیش سپهبد چمید.
فردوسی.
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
برفتن برآورده پر مرغ وار
همه ره چمیده بسینه چو مار.
اسدی.
نیاید با تو زین طارم برون جز طاعت و حکمت
بچر وز بهر طاعت چر بچم وز بهر حکمت چم.
ناصرخسرو.
چمیدن به نیکیت باید، که مرد
ز نیکی چرد چون به نیکی چمد.
ناصرخسرو.
در جهان دین بر اسب دل سفر بایدت کرد
گر همی خواهی چریدن مر ترا باید چمید.
ناصرخسرو.
گر از دین و دانش چرا بایدت
سوی معدن دین و دانش بچم.
ناصرخسرو.
رجوع به چم و چمیده شود، بالیدن و قد کشیدن و جلوه گری کردن:
جهاندار گیتی چنین آفرید
چنان کو چماند بباید چمید.
فردوسی.
چو باد صبابر درختان وزد
چمیدن درخت جوان را سزد.
سعدی.
خوش نازکانه میچمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی.
حافظ.
اگر سر آن را ببرند (درخت انجیر را) یا سرما آن را خشک گرداند باز از بیخ بچمد و ارتفاع نیکو دهد. (فلاحتنامه)، جولان دادن در میدان جنگ و هم نبرد خواستن و حمله کردن. سواره یا پیاده در رزمگاه پیش صفوف دشمن، خودنمایی کردن و مبارز طلبیدن و حمله آغازیدن:
ور ایدون نتابید با یک سوار
چگونه چمد درصف کارزار.
فردوسی.
که من دانم اکنون جز او نیست این
که یارد چمیدن بدین دشت کین.
فردوسی.
چون خواجه ترا کدخدای باشد
با فتح چمی با ظفر گرازی.
مسعودسعد.
رجوع به چم و چمان شود، تافتن، راغب شدن، پیچیدن. (ناظم الاطباء). پیچ و تاب خوردن:
گهی زیر چنگال مرغ اندرون
چمیدن بخاک و مزیدن بخون.
فردوسی.
، کج کردن، شراب آشامیدن. (ناظم الاطباء).
- اندرچمیدن، بمعنی گذشتن. سپری شدن:
چو بهری ز تیره شب اندرچمید
کی نامور پیش یزدان خمید.
فردوسی.
- ، یرش بردن و تاخت آوردن:
چو باد سپیده دمان بردمد
سپه جمله باید که اندرچمد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
چمیدن
راه رفتن با پیچ و خم
تصویری از چمیدن
تصویر چمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چمیدن
((چَ دَ))
خرامیدن، راه رفتن به ناز، پیچ و خم خوردن
تصویری از چمیدن
تصویر چمیدن
فرهنگ فارسی معین
چمیدن
خرامیدن، نازان راه رفتن، با ناز راه رفتن، نازیدن، پیچ وتاب خوردن، تاخت آوردن، جولان دادن، تاختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
رم کردن، ترسیدن و گریختن، برای مثال نتابد سگ صید روی از پلنگ / ز رو به رمد شیر نادیده جنگ (سعدی۱ - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیدن
تصویر چشیدن
خوردن مقدار کمی از چیزی برای پی بردن به مزۀ آن، اندکی از یک چیز خوردنی در دهان گذاشتن، مزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیدن
تصویر خمیدن
خم شدن، کج شدن، دولا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱)
ستیزه کردن، برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶)، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن) سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچیدن
تصویر مچیدن
چمیدن، خرامیدن، از روی ناز راه رفتن، دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمیدن
تصویر شمیدن
ترسیدن، رمیدن، برای مثال گر آهویی بتا و کنار منت حرم / آرام گیر با من و از من چنین مشم (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۶)، بی هوش شدن، برای مثال پیشت بشمند و بی روان گردند / شیران عرین چو شیر شادروان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵)، آشفته شدن
بوییدن، بو کردن، شم، تشمیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنیدن
تصویر چنیدن
چیدن گل یا میوه از درخت، برای مثال گلستان که امروز باشد به بار / تو فردا چنی گل نیاید به کار (فردوسی - ۷/۸۹)، دانه برچیدن مرغ از زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمیدن
تصویر لمیدن
لم دادن، تکیه دادن، پشت دادن به بالش و دراز کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمیدن
تصویر دمیدن
وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
درهم فرو رفتن، به زور در جایی داخل شدن، به زور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن، جا شدن چیزی در چیز دیگر به زور و فشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمیدن
تصویر شمیدن
ترسیدن، آشفته داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیدن
تصویر لمیدن
تکیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچیدن
تصویر مچیدن
بناز حرکت کردن خرامیدن چمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
اندک ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیدن
تصویر خمیدن
کج شدن خم شدن، لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیدن
تصویر چشیدن
مزه کردن و احساس مزه طعم نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغیدن
تصویر چغیدن
سعی کردن و کوشش نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
روان شدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیده
تصویر چمیده
راه رفته با ناز خرامیده، خم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنیدن
تصویر چنیدن
چیدن گل یا میوه از دزخت، دانه برچیدن مرغ از زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
بزور داخل شدن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامیدن
تصویر چامیدن
خرامیدن ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسیدن
تصویر چسیدن
چس دادن فسوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
فوت کردن در چبزی پف کردن باد کردن، وزیدن (باد و مانند آن)، سرازخاک درآوردن نبات روییدن رستن، سر زدن طلوع کردن (صبح خورشید ماه و غیره)، کسی را بسخنان چرب و نرم فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
((چَ دَ))
کوشیدن، ستیزه کردن، چغیدن
فرهنگ فارسی معین