جدول جو
جدول جو

معنی چمچمال - جستجوی لغت در جدول جو

چمچمال
(چَ چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است. ابتدای حد شمالی این بلوک از اول دربندی است که به تنگ دینور معروف است و این تنگ طوریست که نزدیک یک فرسخ راه از طرفین جبال شامخۀ متصل به یکدیگر امتداد یافته و تنگ و درۀ دینوررا تشکیل داده است. وسعت و عرض تنگ بعضی جاها به پانصد و در برخی مواضع به دویست ذرع می رسد و اشجار بسیار از بید و غیره بطور انبوه در این تنگ روییده و جاهای باصفادارد. از میان تنگ نهری جاری است که منبع آن آبهای کندوله و دینور و بعضی از میاه اراضی کلیای است که از این آب همه دهات بلوک چمچمال مشروب میشوند و مازاد آن در نزدیکی بیستون به رود خانه کاماسب می ریزد. این آبادی را چشمه ها و سرابهای متعدد است که از جمله ’سراب چشمه سهراب’، ’کمیچه سراب’، ’سراب برناج’، ’سراب بخو بران’، ’سراب بدربان’، ’سراب شیخی آباد’ ’سراب زردآباد’، ’سراب جوگلان’ که از مزارع سمنگان است، ’سراب با باولی’ که در سفید چقا واقع است، ’سراب نادرآباد’ و ’چشمه زر’ که به ’چشمه شاه ماران’ شهرت دارد، معروف می باشند علاوه بر این سرابها سراب بیستون هم جزء این آبادی محسوب می شود و چند سراب دیگر هم هست که در آن طرف رود خانه کاماسب واقعند، از قبیل سراب خلیفه آباد که ملک ظهیرالملک است، سراب کاکل که ملک ورثۀ مرحوم علیقلی میرزا صارم الدوله می باشد، و هنگام طغیان آب بعضی از این سرابها به رود دینور و بعضی به رود خانه کاماسب میریزد. محصول این بلوک، گندم، جو، شلتوک و بعضی حبوبات است و در برخی جاها باغ و اشجار هم دیده می شود و بطور کلی این بلوک بزیادی محصول معروف است. متعلقات این بلوک بیش از چهل قریه است که: سمنگان’ ملک نگارنده، ’جیحون آباد’ ملک سادات دکه ای، ’دودانگه’ ملک ویس علی خان و چند خرده مالک که دارای پنجاه خانوار جمعیت و محل سکونت طایفۀ نانکلی است، ’برآفتابان’، ’نادرآباد’، ’بیستون’، و ’تخت شیرین’ از آن جمله اند. در این بلوک بعضی آثار قدیمه مشهود است که از جمله در ’نادرآباد’ سنگری است که نادر شاه افشار آن راهنگام شکست از قشون عثمانی بسته است و در ’سمنگان’ قلعه ای است قدیمی و مشهور است که جای رمۀ ’هجیر’ (که در شاهنامه اسم وی آمده) بوده است، و نیز در سمت کوه پرو (معروف بشیطان بازار) دریاچۀ معتبری است که خسرو پرویز جهت ییلاق خود ساخته و از آن زمان باقی است و نیلوفر زیادی در دریاچه به عمل آمده است، در میان تنگ دینور هم طاقی از آثار قدیمه است به نام ’فرهاد تراش’ که از میان کوه بریده شده و چند پله می خورد و به میان تنگ میرود، و هم در این تنگ مکانی است مشهور به ’نظرگاه مولا’ و مغاره ای است معروف به ’طویله سوراخ’ که در آنجا دریاچه ای است و کسی انتهای آن را ندیده و ممکن نیست تا آخر آن بروند، و نیز در پشت چشمه سهراب جایی است مشهور به ’آب زا’ و حوضی در آنجا ساخته اند که آب جاری در اوست و معلوم نیست که آب از کجا می آید و به کجا می رود، و در ’برآفتابان’ هم چاهی است که به زندان شمامه و دمامه مشهور میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 265 و266).
و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است:
’نام یکی از دهستانهای بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است که در جنوب و باختر بخش صحنه واقع شده و راه شوسۀ کرمانشاه به همدان، از وسط و راه کرمانشاه به هرسین از منتهی الیه جنوبی آن می گذرد، و رود خانه گاماسیاب هم پس ازگذشتن از شهرستان نهاوند در محل آبادی چم سرخه وارد این بخش میشود و پس از مشروب ساختن قسمت عمده قراء بخش، در جنوب آبادی فراش از این بخش خارج و به دهستان در و فرامان داخل میگردد. و رود خانه دینور نیز پس از عبور از تنگ دینور قسمتی از قراء این دهستان را مشروب ساخته در اراضی قریۀ نادرآباد به رود خانه گاماسیاب ملحق میشود. این آبادی محصول عمده اش غلات، حبوبات، تنباکو، چغندر قند، و لبنیات می باشد و در قراء کنار رود خانه دینور کشت برنج هم معمول است. این دهستان از 97 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود 13700 تن است. قریه های ’بیستون’: ’بدریان’، ’سفید چقا’، ’کاشانتو’ و ’سمنگان’ از قراء مهم این دهستان بشمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چمچاچ
تصویر چمچاچ
خمیده، منحنی، کوژپشت، خمیده پشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است، نمدساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمخال
تصویر چمخال
نوعی تفنگ یا تپانچۀ سرپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمچمه
تصویر چمچمه
صدای پای انسان یا چهارپایان هنگام راه رفتن، شکشک، شلپوی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
آتش زنه. (ناظم الاطباء). چمخاخ. چخماخ. چخماق. و رجوع به چمخاخ شود، سوخته دان. (ناظم الاطباء) ، کیسۀ کوچکی که سپاهیان در آن شانه و سوزن و چیزهای دیگر را می گذارند، تیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام یکی از دهستانهای بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان که در جنوب باختری بخش صحنه واقع شده و راه شوسۀ کرمانشاه - همدان از وسط آن می گذرد و نیز رود خانه گاماسیاب پس از گذشتن از شهرستان نهاوند در محل آبادی چم سرخه وارد این بخش شده با مشروب نمودن قسمت عمده قراء بخش از طریق جنوب آبادی فراش وارد دهستان دروفرامان می شود. رود خانه دینور نیز پس از گذشتن از تنگ دینور قسمتی از قراء این دهستان را مشروب ساخته و دراراضی نادرآباد به رود خانه گاماسیاب می ریزد. این آبادی محصول عمده اش غلات، حبوبات، چغندر قند، تنباکو ولبنیات است. و در قراء کنار رودخانه دینور برنج هم کشت می شود. این دهستان از 97 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 13700 تن است. قریه های مهم این دهستان عبارتند از بیستون، بدربان، سفیدچقا، کاشانتو و سمنگان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی جزء دهستان قره پشلو، بخش حومه شهرستان زنجان که در 76هزارگزی شمال باختری زنجان و 18هزارگزی راه شوسۀ زنجان به تبریز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 219 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازبخش ارکواز شهرستان ایلام، در 26هزارگزی جنوب خاور قلعه دره و 2هزارگزی خاور راه مالرو امام زاده نصرالدین واقع شده، 100 تن سکنه دارد و از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات و لبنیات است، اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نوعی تفنگ. شمخال. قسمی تفنگ گلوله ای یا ساچمه ای سرپر که در قدیم متداول بوده است. و رجوع به شمخال شود
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ مَ / مِ)
صدا و آواز پای را گویند وقت راه رفتن. (برهان). آواز پای را گویند که هنگام راه رفتن برآید وشلپوی و شکاشک و شکک نیز گویند. (جهانگیری). آوازپای را گویند که وقت راه رفتن برآید و آن را شلپوی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). صدا و آواز پای در هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء). شکشک:
در صف اقران مجد چمچمۀ مر کبش
توده کش چشم تنگ از نمک ذوالمنن.
فاخری رازی (از انجمن آرا).
گردنعال وچمچمۀ باد پویگانش
خوش چون سماع و سرمه بسمع و بصر رسید.
فاخری رازی (از انجمن آرا).
رجوع به شکاشک و شکشک و شکک و شلپویه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
منحنی و خمیده را گویند. (برهان) (از جهانگیری) (از رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). کج و منحنی. (ناظم الاطباء). خمیده پشت. قوزی. چمچاچ:
زرد و چمچاخ کردم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست.
فرخی (از جهانگیری).
کشیده قامت و گلروی و مشکبوی وی است
خمیده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به چمچاچ شود
لغت نامه دهخدا
آنکه به مالیدن نمد مباشرت کند. (آنندراج). آنکه نمد می مالد. (ناظم الاطباء). آنکه از پشم آمیخته با آشی نمد مالد. لبّاد. نمدگر. نمدساز. (یادداشت مؤلف) :
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
نظام قاری.
گر شبی وصل نمدمال چو مه دستم دهد
روی زردی بر کف آن پای مالم چون نمد.
سیفی (از آنندراج).
بود از نمدمال نالیدنم
رخ از عجز بر خاک مالیدنم.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چُ مِ)
دهی است جزء دهستان مرکزی صومعه سرای شهرستان فومن که در 6 هزارگزی خاور صومعه سرا واقع است و راه فرعی صومعه سرا به ترکستان از وسط آن میگذرد. جلگه و مرطوب است و 786 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله. محصولش برنج، توتون سیگار، ابریشم و ماهی. شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
خمیده. منحنی. کوژپشت. خمیده پشت. قوزی:
گفت ای کدخدای خام طمع
پیرپوچ بغل زن چمچاچ
کاج صمصام را سزد بریال
سوزنی را ترانه بر ره چاچ.
سوزنی (از یادداشت مؤلف).
رجوع به چمچاخ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان. آب آن از حشمت رود. سکنۀ آن 984 تن. راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دشت طالش است که در بخش بانۀ شهرستان سقز واقع است و 108 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لحاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملحفه. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ نَ / نِ)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، در 3هزارگزی جنوب قلعه نو واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
سر دسته گیاهان تیره پامچال و جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ است. گیاهی است کوچک و علفی برگهایش نسبه پهن و در سطح زمین گسترده میشود و از وسط برگهای مسطح آن ساقه هایی که منحصرا بگل ختم میشوند خارج می گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچاچ
تصویر چمچاچ
خمیده، منحنی، قوزی
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه کوچکی که سپاهیان در آن شانه و سوزن و چیزهای دیگر را میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچمه
تصویر چمچمه
صدای پا در هنگام راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمخال
تصویر چمخال
نوعی تفنگ گلوله یی یا ساچمه یی سریر که در قدیم متداول بود
فرهنگ لغت هوشیار
انباز شریک: بدعوی همیمالی ارداشتی بنزدیک تندیسه هر دو شدی. توضیح هم این خود این: ... اگر قضایی رسیده همین جای اولی، عین این: ... قضا را وزیر سلطان همین پیغام آورده بود، این: و چندین پاره دیه و مستغل دیگر از ضیاع خاص هتس که بعضی بهر کس از ایمه و اهل ورع و ارباب خاندانهای قدیم و حق داران همین دولتخانه ارزانی فرموده است، فقط. یا همیمال وبس. سخن آخرهمین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
چمچمه ملعقه کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمخال
تصویر چمخال
((چَ))
شمخال، نوعی تفنگ گلوله ای یا ساچمه ای سرپر که در قدیم متداول بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمچاخ
تصویر چمچاخ
((چَ))
کج، منحنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است
فرهنگ فارسی معین
نمدگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوسفندی که چوپان اصلی همراه آن نبوده و نزد چوپان دیگری نگهداری
فرهنگ گویش مازندرانی
مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبنده، تنومندی، چسبان
دیکشنری اردو به فارسی