جدول جو
جدول جو

معنی چمپارو - جستجوی لغت در جدول جو

چمپارو(چَ)
دهی از دهستان پشت آر بابا بخش بانۀ شهرستان سقز که در 28 هزارگزی جنوب باختری بانه، کنار مرز ایران و عراق واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، گزانگبین، مازوج، قلقاف، انگور، ذغال و کتیرا. شغل اهالی زراعت و ذغال فروشی و راهش مالرو است. این محل پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
نوعی گلولۀ بزرگ توپ که با خمپاره انداز انداخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمارو
تصویر چشمارو
چیزی که برای دفع چشم زخم از انسان، حیوان، باغ و یا خانه درست می کردند مانند دعا، طلسم، مهره یا چیز دیگر، چشم پنام، حرز، تعویذ، کوزه ای که در آن پول بریزند و به منظور دفع چشم زهم آن را از فراز بام میان کوچه اندازند که بشکند و مردم پول های آن را ببرند، برای مثال چوچشمارو آنگه خورند از تو سیر / که از بام پنجه گز افتی به زیر (سعدی۱ - ۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، غلام پست، نامه رسان، قاصد، برید، اسکدار، چپر، نامه بر، پیک، مأمور پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ رو
تصویر چپ رو
دست چپی، چپ گرا، کسی که به راه چپ برود، آنکه از راه راست منحرف شود
در علوم سیاسی تندرو، کسی که افکار دست چپی داشته باشد و در طریق مخالفت با رژیم کشور یا سیاست دولت گام بردارد
فرهنگ فارسی عمید
در پاسخ کسی به صورت پرخاش و دشنام گفته می شود مثلاً چه کار کنم؟ چمچاره کن!
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 41 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 104 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
پیک، چپر، برید، پست، قاصد، نامه بر، گسی بنده، و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود، نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ / رِ)
جامۀ کهنه. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تندرو. آنکه دنبال افکار چپی رود. کسی که در طریق مخالفت با رژیم کشور یا سیاست دولت گام بردارد. رجوع به چپ و چپ روی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه که در 34 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 12 هزارگزی جنوب باختری راه شاهین دژ به تکاب واقع است. دره ای است با هوای معتدل که 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سمپاره. سمباده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد است که 161 تن سکنه دارد. به این قریه کتک هم گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
سمباده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رِ)
قنباره. غنباره. چیزی است هاون مانند سرگشاده که کولی (کذا) مجوف در آن نهند و پر از آهن ریزه نمایند و بقلعه یا که شهر اندازند آن کولی بلند شود و بزمین رسد فرورود و بعد از لحظه برآید و بپاشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). قسمی توپ با لولۀ کوتاه که پیاده نظام حمل می کند و با آن اشیانۀ مسلسل حریف را از مقابل برمی دارد. (یادداشت بخط مؤلف) ، گلوله ای که در خمپاره بکار می رود، قسمی آتش بازی که چون گلوله به هوا شود و آنجا بترکد و بیشتر برنگهای مختلف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ)
در تداول عامۀ تهرانیان، دشنام و نفرین گونه ای است در جواب گویندۀ ’آره’، چنانکه در مثل چون از کسی پرسند: ’این کاسه را تو شکستی ؟’ و گوید: ’آره’ بدینگونه پاسخ شنود. نفرینی در پاسخ آنکه به ستیزه گوید: ’آره’. (یادداشت مؤلف).
- چمچاره کن، که در تداول عامه پاسخ یکتن از زیر دستان است که چون گوید ’چکار کنم ؟’ گویند: ’چمچاره کن’. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
عمل چاپار،
سخت بشتاب (رفتار)،
- بچاپاری رفتن، بسرعت و شتاب رفتن
لغت نامه دهخدا
منسوب به چاپار، در تداول اهالی خراسان نوعی کاغذ خطدار را میگویند که قطع کوچک دارد و مخصوص نامه نوشتن است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ظرفی است چوبی مانند سینی که برای صاف کردن برنج از شلتوک و غیره استفاده می کنند و آن را بوسیلۀ چرخهای آبی از چوب یک تکه درست می کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنۀ امیرآباد در 155000 گزی سنندج
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاپاری
تصویر چاپاری
منسوب به چاپار، تند سریع: (چاپاری بشیر از حرکت کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
نامه بر، پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاره
تصویر چپاره
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی توپ با لوله کوتاه که پیاده نظام حمل میکند و با آن آشیانه مسلسل حریف مقابل را بر می دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تعویذی که به جهت دفع چشم زخم (از انسان حیوان باغ خانه و جز آنها) سازند حرز، چشم زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچاره
تصویر چمچاره
دشنام و نفرین گونه ایست در پاسخ کسی که گوید آره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
((خُ رِ))
نوعی گلوله که به وسیله خمپاره انداز پرتاب شود، گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پیک، نامه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشمارو
تصویر چشمارو
تعویذی که برای دفع چشم زخم درست کنند، چشم آویز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پستچی
فرهنگ واژه فارسی سره
گلوله بزرگ، گلوله توپ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منسوب به چاپار، تند، سریع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه بر، نامه رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طبق چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
پای پوش لاستیکی یا چرمی مورد استفاده ی کارگران، چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی