جدول جو
جدول جو

معنی چملان - جستجوی لغت در جدول جو

چملان(چَ)
نام دربندی در اصفهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیلان
تصویر چیلان
(پسرانه)
عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چشملان
تصویر چشملان
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمدان
تصویر چمدان
کیف بزرگ مستطیل شکل برای گذاشتن لوازم سفر، جامه دان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَطْ طُ)
زمل. لنگان راه رفتن از نشاط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه که در 34 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 12 هزارگزی جنوب باختری راه شاهین دژ به تکاب واقع است. دره ای است با هوای معتدل که 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 50 هزارگزی جنوب باختری اهواز در کنارۀ کارون و 14 هزارگزی باختر راه اهواز به آبادان واقع است. آبش از رود خانه کارون بوسیلۀ موتور. محصولش غلات، صیفی و سبزیجات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفه آل ابوفرهان میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
بمعنی معنویان. (از برهان ذیل چمی). در دساتیر بمعنی خاصان و یا معنیان آمده. (از انجمن آرا ذیل چمی) (از آنندراج ذیل چمی). چمی خاصان ومعنویان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چم و چمی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تمیله، جانوری است. (منتهی الارب). و رجوع به تمیله شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بقیۀ نبیذ. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
دنبلان. خایۀ چارپایان. خصی المواشی، کماه. بنات الرعد. دنبلان
لغت نامه دهخدا
شهری است به یمن. (منتهی الارب). شهری است به یمن از مخلاف زیبد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عناب را گویند، (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا)، عناب بود، (اوبهی)، سنجد گرگانی بود، (صحاح الفرس)، سنجد جیلان، در ترکستان چین نوعی عناب است ریزتر از عناب ایران:
سنجد چیلان به دو نیمه شده
نقطۀ به سرمه به یک یک زده،
رودکی،
مانند یکی درخت چیلان
سرکنده و برگ و بر ندارد،
؟ (از فرهنگ جهانگیری)،
، چوب سفتی است از درخت عناب و نسبت بدان و مشتغل به پیشۀ مربوط به آن چیلانی است، (الانساب سمعانی)
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر وحلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب، (برهان) (از آنندراج)، خرده ریزی که از آهن سازند چون چفت وحلقه و لجام و غیره، (یادداشت مؤلف)، بیشه ای که در آن خرسها منزل کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
پوییدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). بشتافتن و پویه دویدن و جنبانیدن هر دو دوش را. (از منتهی الارب). هروله کردن، و منه: رملان طائف البیت بمکه. (از اقرب الموارد). هروله کردن یعنی سرعت کردن در راه رفتن و جنبانیدن دوشها را. (از متن اللغه). رمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرمل. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم رفتن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دمل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ نُ)
مصدر به معنی دمل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مصحف ’جامه دان’ که جای مخصوص نهادن جامه ها در مسافرت است. در تداول عامه، به صندوق چرمی بزرگ یا کوچکی اطلاق شود که هنگام سفر جامه ها را در آن نهند. جامه دان و رجوع به جامه دان شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام قلعه ای است از قلاع دره جزو محال خراسان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، در 28 هزارگزی خاور مراغه به قره آغاج واقع است، کوهستانی و معتدل است، 1264 تن سکنه دارد، از رود خانه لیلان و چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، کرچک، چغندر و نخود است، این قریه از دومحل به نام چیلان بالا و چیلان پائین تشکیل شده است و به فاصله هزار گز از هم قرار دارند، سکنۀ چیلان پائین 733 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ)
مردمک چشم، حدقه. (ناظم الاطباء) ، چاکسو. (ناظم الاطباء). داروی چشم
لغت نامه دهخدا
(چَ)
جرموق و سرموزه و چپدار و کفشی که بالای موزه پوشند. (ناظم الاطباء). چپداز. چپدان. رجوع به چپدار و چپداز و چپدان شود
لغت نامه دهخدا
بیجک و فهرست، (ناظم الاطباء) بارنامه، نقل و انتقال از جایی به جایی، حمل بخارج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، 146 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، مردمش به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است به یک فرسنگی مرو. (از الانساب سمعانی) (از مراصد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابومنصور شرف الدین مملان بن وهسودان (امیر سیف الدوله و شرف المله ابومنصور) ابن محمد روادی. از امرای سلسلۀ معروف به وهسودانیان یا روادیان که بر ناحیۀ شامل طارم و شمیران و تبریز و مراغه و گنجه حکومت داشته اند و مملان از 450 تا 511 پادشاهی و از سلجوقیان پیروی می کرد و ممدوح قطران شاعر است. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 783 از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شهریاران گمنام ص 214 شود:
کیخسرو است شاه و همام است زال زر
مملان او تهمتن توران ستان ماست.
خاقانی
نامی از نامهای ایرانی از جمله مملان بن ابوالهیجاء از خاندان روادیان پدر ابومنصور وهسودان.
لغت نامه دهخدا
جمع حمل، برگان، مزد بار بری ستور باردار که بکسی بخشند، اجرت حمل مزد بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمدان
تصویر چمدان
جامه دان که جای مخصوص نهادن جامه ها در مسافرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملان
تصویر حملان
((حُ))
ستور باردار که به کسی بخشند، مزد باربری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
خالص، پاک و بی غش، ناب
فرهنگ فارسی معین
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشملان
تصویر چشملان
مردمک چشم. حدقه
فرهنگ فارسی معین
((چَ مِ))
کیف بزرگ چرمی یا برزنتی یا غیره که هنگام سفر لباس ها یا لوازم دیگر را در آن نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
قفل
فرهنگ واژه فارسی سره