- چمبک ((چُ))
- نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند، چندک
معنی چمبک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
چالاک، فرز، تند، سبک چست و چالاک زرنگ، ماهر زبر دست، تازیانه شلاق
قسمی نان روغنی تنک نانی که خمیرآنرا تنک سازند و در میان روغن بریان کنند، سرشیر قیماق، دروغ بهتان سخنی که از راه سیاست و غمز درباره کسی گویند
چوب خرد و کوچک چوب کوچک (مطلقا)، چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند، چوب و تخته ای که مهتر پاسبانان شبها بدست میگرفت و آن چوب را بر آن تخته میزد تا پاسبانان از صدای آن بیدار باشند، گیاهی از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خار است. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیده آن نیز بنام (چوبک) بمصرف لباس شویی میرسد چوبه بیخ سطرونیون
خیز جست، چمباتمه
قرقره دکل، کرانهای کرجی (گویش گیلکی)
قسمی نان روغنی تنک
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه
نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک،برای مثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک) ، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک،
تنبک، از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، غسلج، چوبک اشنان، جوغان، کنشتو، کنشتوک
مصغر چوب، چوب کوچک، چوب کوتاه و باریک که با آن طبل می زنند
مصغر چوب، چوب کوچک، چوب کوتاه و باریک که با آن طبل می زنند
دروغ، بهتان، سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند، برای مثال مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی - ۱۳۲) ، چیستان
چست و چالاک، سریع، برای مثال با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابک پای (نظامی۴ - ۵۹۵) ، به سرعت، ماهرانه، زیبارو، تازیانه، زرنگ، ماهر، زبردست
نوعی نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد، چمباتمه
چنبک زدن: سرپا نشستن، چمباتمه زدن
چنبک زدن: سرپا نشستن، چمباتمه زدن
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی دارای گل های مجتمع با برگ های خاردار و ریشه ضخیم، ریشه این گیاه را پس از خشک کردن می کوبند و نرم می کنند و در شستن لباس به کار می برند، چوب کوتاه و باریکی که بعضی از سازهای کوبه ای مانند طبل را با آن می نوازند، نام تخته و چو
گیاهی خودرو با گل های سفید که در طب قدیم برای بندآوردن خون به کار می رفته
Dexterous, Lithe, Nimble, Spry
ловкий , гибкий
geschickt, geschmeidig, flink, spritzig
спритний , гнучкий
zręczny, gibki, zwinny
灵巧的 , 灵活的 , 活泼的
habilidoso, ágil
abile, agile
diestro, ágil
habile, agile
vakkundig, lenig, behendig
คล่องแคล่ว , ยืดหยุ่น , คล่องแคล่ว , คล่องแคล่ว
terampil, lentur, gesit