دروغ، بهتان، سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند، برای مثال مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی - ۱۳۲)، چیستان
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغرِ چربه نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، برای مِثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک)، مصغرِ چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
دروغ راست مانند باشد که در حق کسی گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی مفروش دین به چربک وسالوس و ریو و رنگ. سوزنی. تبارک الله چندین سوابق خدمت شود به چربک و تضریب مفسدی بر باد. کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا). ، سخنی را گفته اند که از زبان دشمن بعنوان ظرافت و مسخرگی و خوش طبعی و طنز و سعایت نقل کنند تا فساد زیاده گردد. (برهان) (ناظم الاطباء). طنز و سخریه. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). شوخی. متلک: او همی گفت این بفرمان ِ خداست این به چربک ها نخواهد گشت کاست. مولوی. هرچه او درخواست از نان و سبوس چربکی میگفت و میکردش فسوس. مولوی. بی گمان موش دژم را چربک آید بر پلنگ بی سخن کبک دری را خنده آید بر عقاب. علی فرقدی (از انجمن آرا). ، افترا و تهمت. (برهان) (ناظم الاطباء) : ور حدیث غار گوئی نیست این فضل و نه فخر حجت آور پیش من چربک میار ای ناصبی. ناصرخسرو. عیش من زین افترا تلخی گرفت و تو هنوز چربک او همچنان چون جان شیرین میخری. انوری. مرا بچربک صاحب غرض ز بیخ مکن که من بباغ فصاحت درخت بارورم. ظهیر فاریابی. ، طنازی، مسخرگی. (برهان) (ناظم الاطباء) ، خجلت و انفعال. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) : هر دم بدولت شرف خاکپای تو دور سپهر چربک تاج کیان دهد. ذوالفقار شیروانی (از انجمن آرا). ، لغز و چیستان. (برهان) (ناظم الاطباء). چیستان که بتازی لغز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). چیستان باشد و آنرا بتازی لغز نامند. (جهانگیری). بمعنی چیستان که بعربی لغز گویند و به هندی ’پهیلی’ نامند. (غیاث) : نر و ماده چنان چون دوست با دوست بسی مرموز چربک گفته در پوست. خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
مصغر ’چربه’ است که چربۀ نقاشان باشد، و آن کاغذی است بسیار تنک و چرب که نقاشان بر روی صفحۀ تصویر یا نقشی با خط خوب گذارند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند. (برهان) (ناظم الاطباء). به آن معنی باشد که نقاشان چون خواهند نقشی از صفحه برگیرند کاغذی بسیار نازک بر آن صفحه نهند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند پس منقش سازند. (انجمن آرا). چربه باشد و آن چنان است که کاغذ حریر تنک را چرب کرده بر صفحۀ تصویر یا نقاشی یا خط نهند و بقلم مو نقش آن بردارند. (جهانگیری). چربۀ نقاشان. (غیاث). کاغذ یا حریر نازک که نقاشان چرب کرده بر نقشی نهند و با قلم طرح آنها بردارند. (فرهنگ نظام) : تا نشان از خامۀ مانی دهد فصل بهار وز زرافشان چربک قارون شود باد خزان. ذوالفقار شیروانی (از انجمن آرا). و رجوع به چربه شود، نان تنکی را گویند که در میان روغن بریان کرده باشند، و بیشتر آنرا به روح اموات تصدق نمایند. (برهان). نان تنکی که در روغن بریان کنند و با حلوا خورند و به ارواح مؤمنان بخش کنند تا ثواب اخروی یابند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). نان تنک که بروغن بریان کنند و بهندی ’پوری’ گویند. (غیاث). نان تنکی که در روغن بریان کرده بروح مرده ها فرستند. (ناظم الاطباء). نان تنکی که در روغن بریان میشده و با حلوا خورده میشد و بیشتر نان و حلوای نذری بوده. (فرهنگ نظام) : نسیم چربک و حلوا بمردگان چو رسد ببوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور. بسحاق اطعمه (از جهانگیری). ، سرشیر را هم گفته اند که قیماق باشد. (برهان). سرشیر که بترکی قیماق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). سرشیر بود و آنرا چربه نیز گویند و بترکی قیماق، و بهندی ’ملاهی’ خوانند. (جهانگیری). سرشیر که بهندی ’ملاهی’ گویند. (غیاث). سرشیر و قیماق. (ناظم الاطباء). سرشیر که چربی جمعشدۀ روی شیر است. (فرهنگ نظام). چربی. خامه. سَرتُی (چربی روی شیر سرد و نجوشیده، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چربه شود
سربازان داوطلب که در نظام خدمت نکرده و تعلیمات نظامی را فرا نگرفته باشند ترکی خود جنگ سربازانی داوطلب تعلیم ندیده جنگجویانی که از افراد عشایر و قبایل گرد آورند و بیاری سربازان تعلیم دیده فرستند حشر