جدول جو
جدول جو

معنی چمبونک - جستجوی لغت در جدول جو

چمبونک(چَ نَ)
دهی جزء دهستان وزاو بخش دستجرد شهرستان قم که در 14 هزارگزی شمال دستجردو 14 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 105 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، توت، گردو، زردآلو و بادام. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. دو مزرعۀ چاله جوشی و خانک جزء این آبادی محسوب می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلونک
تصویر چلونک
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلونک، جلنگ، بیاره، بیاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، تفّاح الارض، کوبل
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی خودرو با گل های سفید که در طب قدیم برای بندآوردن خون به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ)
دارکوب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ)
بمعنی چمناک است که کفش و پای افزار باشد. (برهان). کفش. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشک. چمشاک. رجوع به چمتاک و چمتک و چمشاک و چمشک و چمنک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ)
دهی از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 72 هزارگزی جنوب باختری قاین و 41 هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی قاین به بیرجند واقع است. جلگه و گرمسیر است و 141 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چابک، چست، چالاک، جلد، و رجوع به چابک و چابوک دست شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
روپاکی سرخ رنگ که بر سر بندند. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
آن شاه دروغین بین با اسبک و بازینک
شنگینک و منگینک سر بسته بچوبینک.
مولوی.
، کاروانک. پرنده ای است شبیه بمرغ خانگی. (برهان). هوبره و کاروانک. (ناظم الاطباء). رجوع به چوبین و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ایست سه فرسنگی مشرق شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چابوک
تصویر چابوک
چست و چالاک زرنگ، ماهر زبر دست، تازیانه شلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلونک
تصویر چلونک
بوته خربزه و هندوانه و مانند آنها بیاره، تخم خربزه و گل آن
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که ازپوست نازک دباغی شده حیوانهایی نظیر بز وگ وسفند تهیه می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبینک
تصویر چوبینک
رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، کاروانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونه، بانونج
فرهنگ فارسی معین
((چُ))
نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند، چندک
فرهنگ فارسی معین
کیسه، دامن
فرهنگ گویش مازندرانی
لگد پران، جفتک زن، سرکشچموش
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میان دورود شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراک پر روغن، لباس روغنی و کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان پوسیده، چوب پوسیده، لبالب، پر، سرشار
فرهنگ گویش مازندرانی
تیر چوبی گاو آهن
فرهنگ گویش مازندرانی
چمدان
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
فک بی دندان، دندان کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی