جدول جو
جدول جو

معنی چمبره - جستجوی لغت در جدول جو

چمبره
چنبره، کمان، سر در گم شدن، کلاف شدن، پیچیدن، در محاصره قرار گرفتنپیچیدن مار به دور طعمه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمبره
تصویر خمبره
خم کوچک، خمره، خمچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبره
تصویر چنبره
چنبرمانند، به شکل چنبر
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی خودرو با گل های سفید که در طب قدیم برای بندآوردن خون به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(چَمْ بَ رِ)
دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد که در چهل هزارگزی شمال باختری مشهد واقع است. در دامنۀ کوه واقع و هوایش سردسیری است و 44 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش ذرت و کنجد و شغل اهالی زراعت و مالداری میباشد و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ رَ / رِ)
چنبر. حلقه. دایره. هر چیز دایره مانند چون کم غربال و غیره. چنبرک:
چنبرۀ دید جهان ادراک تست
پردۀ پاکان حس ناپاک تست.
مولوی.
، حلقه مانندی از پاره های جامه و تکه های پارچه درهم پیچیده که طبق کشان روی سر گذاشته طبق را با سر بر زیر آن نهند تا پوست و استخوان سر از فشار چوب طبق صدمه و آزار نبیند، چنبری از چوب تر و ریسمان که گاه کم آبی بر سوراخ تنوره گذارند تا فشار آب بیشتر شود. (یادداشت مؤلف).
- چنبرۀ گردن. رجوع به چنبر گردن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ رَ / رِ)
خم کوچک. خمچه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خنبره. (یادداشت بخط مؤلف) : و در خمبره کنند (گل و شکر مالیده را گاه ساختن گل شکر) و سر آن به کرباس ببندند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنبره
تصویر چنبره
بشکل چنبر چنبر مانند، حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبره
تصویر چنبره
((چَ بَ رِ))
به شکل چنبر، چنبر مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنبره
تصویر چنبره
دایره، حلقه
فرهنگ واژه فارسی سره
چنبر، حلقه، دایره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام نوعی ساز، تنبور، تنه، بدنه ی انسان غیر از سر
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی گهواره که با آن گهواره را تاب دهنددام، کمند، چوب خمیده ای که به شکل عدد پنج درست شده و در آن طناب را قلاب.، چمالهپارچه یا کهنه ی تاب داده که به دور دیگ پلو و زیر درپوش
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد آلاشت سوادکوه، راهی باریک در
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی کهنه ای که بعد از پر کردن تفنگ سر پر در لوله و روی.، چاق، فربه، خیلی چاق
فرهنگ گویش مازندرانی