جدول جو
جدول جو

معنی چمانچی - جستجوی لغت در جدول جو

چمانچی
(چَ)
کوزۀ سرتنگ شکم فراخ پرشراب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوزۀ سرتنگ بزرگ شکم که در آن شراب کنند. (رشیدی) (انجمن آرا ذیل چمانه). تنگ شراب. ابریق شراب. صراحی. و رجوع به چمان شود
لغت نامه دهخدا
چمانچی
کوزه سر تنگ شکم فراخ که در آن شراب کنند ابریق شراب صراحی
تصویری از چمانچی
تصویر چمانچی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمانچه
تصویر کمانچه
کمان کوچک، برای مثال ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص / از آن کمانچۀ ابرو و تیر چشم نجاح (حافظ - ۱۰۰۸)، در موسیقی ساز زهی آرشه ای با کاسه ای به صورت کرۀ ناقص و متصل به یک دستۀ باریک که در هنگام نواختن معمولاً به صورت عمودی بر روی زمین یا پای نوازندۀ قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
ساقی، دهندۀ می، باده پیما، می گسار، خرامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمکانی
تصویر چمکانی
چیمکانی، فلوس، میوه ای دراز و تیره رنگ که دانه های آن مصرف دارویی دارد، درخت این میوه که گرمسیری با برگ های بزرگ و گل های زرد رنگ است، چونتور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه
فرهنگ فارسی عمید
نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مامور روشن کردن چراغ ها باشد، مامور شهرداری که هنگام غروب چراغ های نفتی کوچه ها و خیابان ها را روشن می کرد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 9 هزارگزی خاور خداآفرین و 33 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 51 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مال یا چیزی که بعنوان امانت بکسی سپارند. ودیعه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 22هزارگزی باختر سراسکندو20هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 676 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بمعنی خادمی که برای روشن کردن معین است. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که چراغ روشن میکند و چراغها سپرده به اوست. (ناظم الاطباء). کسی که برای روشن کردن و نگاهداری چراغ معین است. (فرهنگ نظام). چاکری که چراغان شاه یا بزرگی یا اداره ای را مواظب است. آنکه در کار مراقبت چراغهای اداره ای یا خانه بزرگی باشد. چراغدار. جراغجی معرب آنست، چنانکه ابن بطوطه نویسد: واحدهم (الفتیان) موکل بها (ای بالبیاسیس) و یسمی عندهم الجراغجی’. (رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ص 181). رجوع به چراغدار شود، چراغساز. آنکه در کار ساختن یا تعمیر کردن چراغها مهارت دارد. رجوع به چراغساز شود، چراغپایه، بمعنی بر روی دو پا ایستادن اسب. چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). چراغپا. رجوع به چراغپایه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تحویلدار. خزانه دار. (ناظم الاطباء). خزینه دار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سازنده، نوازنده، ساززن
لغت نامه دهخدا
با دیگری چاخان کننده، کسی که عادت به چاخان کردن و خوش آمد گفتن دارد
لغت نامه دهخدا
غارتگر، چپوچی، چپاول گر
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 22 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است. دامنه و معتدل است. و 515 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، لبنیات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان، بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب و راهش مالرو است. این آبادی از سه محل بالا، وسط، پایین تشکیل شده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ساقی را گویند. (برهان). ساقی باشد. (جهانگیری). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج). ساقی. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده می:
یکی سوی می ای چمانی به چم
به لب داروی کی، به کف جام جم.
ملک الشعراء کاشانی (از انجمن آرا).
، خرامان را گویند. (برهان). با حشمت و شوکت خرامان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ملامت و طعن و سرزنش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ تَ)
در سیر و خرام آوردن. (از برهان) (از آنندراج). خراماندن و بناز و خرام راه بردن:
پی باره ای کو چماند به جنگ
بمالد بر و روی جنگی پلنگ.
فردوسی.
چماند به کاخ من اندرسمند
سرم برشود به آسمان بلند.
فردوسی.
دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون
بزند گره برآتش بچماند او شما را.
مولوی (از انجمن آرا).
رجوع به چم و چمان و چمانیدن و چمیدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد که در 7 هزارگزی جنوب باختری جوی رز و یک هزارگزی شوسه شاه آباد به ایلام واقع شده زمینش دشت و هوایش سردسیر است و 1750 تن سکنه دارد، آبش از سراب ایوان و محصولش غلات و برنج و حبوبات و توتون و لبنیات میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری است و چادرنشین هستند، زمستان گرمسیر را به حدود باخترایوان و سومار میروند، در دو محل نزدیک بهم به علیاو سفلی مشهورند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمانچه
تصویر کمانچه
کمان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
زینهاری سپرده ای ایرمانی مال یا چیزی که بعنوان امانت بکسی سپارند ودیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المانچی
تصویر المانچی
غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چماندن
تصویر چماندن
در سیر و خرام آوردن خرامانیدن، خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمکانی
تصویر چمکانی
فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آنطور آنسان بطوری که: (و این بنده مدت دولت هر قوم چنانچه در تواریخ یافته) (تاریخ گزیده) : (در اجرا حکم سیاست بروی از زبان بریدن و میل کشیدن چنانچه اعتبار تمامت غمازان و مفسدان و مستخر جان گردد) (ترجمه محاسن اصفهان)، از ادات شرط و تعلیق اگر: (چنانچه راستکار باشی رستگار شوی) یا اگر چنانچه. اگر مثلا اگر (اگر چنانچه پسندیده است فمرحبا و اگر بخلاف این فرمانی بود در عهده شکستن نباشم که فرمان سلطان باضطرار لازم بود) (مجموعه مکاتیب غزالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالانچی
تصویر چالانچی
ترکی ساز زن سازنده نوازنده ساز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغچی
تصویر چراغچی
خادمی که برای روشن کردن چراغ معین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
میگسار، باده پیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانچه
تصویر کمانچه
((کَ چِ))
از سازهای زهی ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماندن
تصویر چماندن
((چَ دَ))
به ناز و خرام راه رفتن، خرامانیدن، چمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالانچی
تصویر چالانچی
سازنده، نوازنده، ساززن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
((چَ))
ساقی، باده پیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانتی
تصویر امانتی
مال یا چیزی که به عنوان امانت به کسی سپارند، ودیعه
فرهنگ فارسی معین