در سیر و خرام آوردن. (از برهان) (از آنندراج). خراماندن و بناز و خرام راه بردن: پی باره ای کو چماند به جنگ بمالد بر و روی جنگی پلنگ. فردوسی. چماند به کاخ من اندرسمند سرم برشود به آسمان بلند. فردوسی. دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون بزند گره برآتش بچماند او شما را. مولوی (از انجمن آرا). رجوع به چم و چمان و چمانیدن و چمیدن شود