جدول جو
جدول جو

معنی چمان - جستجوی لغت در جدول جو

چمان
(دخترانه)
آنکه یا آنچه با ناز حرکت می کند، خرامان
تصویری از چمان
تصویر چمان
فرهنگ نامهای ایرانی
چمان
چمانیدن، ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده، برای مثال سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ - ۳۹۰)
در حال خرامیدن، خرامان، برای مثال همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲ - ۸۳۶) چمن، برای مثال گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول)
تصویری از چمان
تصویر چمان
فرهنگ فارسی عمید
چمان
(چَ)
دهی از دهستان میان دررود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2 هزارگزی شمال باختری نکا واقع است. دشت و معتدل است و 200تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نکا. محصولش برنج، غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
چمان
((چَ))
پیاله شراب، پیمانه باده
تصویری از چمان
تصویر چمان
فرهنگ فارسی معین
چمان
((چَ))
خرامان، خرامنده
تصویری از چمان
تصویر چمان
فرهنگ فارسی معین
چمان
خرامان، خرامنده، نازخرام، راهوار، پیمانه شراب، چمانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمان
تصویر زمان
(پسرانه)
جریانی پیوسته، بی آغاز، و بی انجام که در طی آن حوادثی برگشت ناپذیر از گذشته به حال تا آینده رخ میدهد، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند فرخ زمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمان
تصویر رمان
(دخترانه)
انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امان
تصویر امان
(پسرانه)
ایمنی، آرامش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمان
تصویر سمان
(دخترانه و پسرانه)
مخفف آسمان، نام روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
ساقی، دهندۀ می، باده پیما، می گسار، خرامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، برای مثال همچو بلبل لحن و دستان ها زنند / چون لبالب شد چمانه و بلبله (ناصرخسرو - ۲۸۱)، کدویی که در آن شراب کنند، حیوان، جانور، برای مثال چه لافی که من یک چمانه بخوردم / چه فضل است پس مر تو را بر «چمانه» (ناصرخسرو - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
ساقی را گویند. (برهان). ساقی باشد. (جهانگیری). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج). ساقی. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده می:
یکی سوی می ای چمانی به چم
به لب داروی کی، به کف جام جم.
ملک الشعراء کاشانی (از انجمن آرا).
، خرامان را گویند. (برهان). با حشمت و شوکت خرامان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 22 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است. دامنه و معتدل است. و 515 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، لبنیات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان، بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب و راهش مالرو است. این آبادی از سه محل بالا، وسط، پایین تشکیل شده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ / نِ)
به معنی مطلق حیوان باشد. (برهان). حیوان را نامند. (جهانگیری). جاندار و حیوان. (ناظم الاطباء). چم. ورجوع به چم شود، میانه و وسط. (ناظم الاطباء) ، جرعۀ شراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
کدوی سیکی بودکه در او شراب کنند از بهر خوردن. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 447). کدوی به نگار کرده باشد که شراب درش کنند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از حاشیۀ فرهنگ چ اقبال ص 447). نصف کدوی نقاشی کرده که بدان شراب خورند. (از برهان) (ناظم الاطباء). کدوی منقش که در آن شراب خورند. (رشیدی). نیم کدوی منقش بصورت پیاله که در آن شراب خورند. (غیاث). نیم کدوی منقش که در آن شراب خورند. (انجمن آرا) (آنندراج). کدوی منقش که شراب در آن کنند. (صحاح الفرس) (اوبهی). نیم کدوی تراشیدۀ رنگ و رنگار کرده که در آن شراب می خورده اند. ظرفی چون صراحی ومانند آن که در آن شراب فرومی ریخته اند:
چو از چمانه به جام اندرون فروریزد
هوای ساغر و صهبا کند دل ابدال.
منجیک.
زاد همی ساز وشغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چمانه.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
گهی خفت بر سنبل و یاسمن
گهی با چمانه چمان در چمن.
اسدی.
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو.
دیو بخندد به تو چو تو بنشینی
روی به محراب و دل بسوی چمانه.
ناصرخسرو.
دریا کش از آن چمانۀ رز
کو ماند کشتی گران را.
خاقانی.
داد عمر از زمانه بستانیم
جان به وام از چمانه بستانیم.
خاقانی.
، پیالۀ شراب را گویند. (برهان). پیالۀ شراب. (جهانگیری ذیل چمان). ظرف شراب. (انجمن آرا) (آنندراج). پیاله. (شرفنامۀ منیری). پیمانۀ شراب. (ناظم الاطباء). جام شراب. ساغر شراب:
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکندواندر شود در زاویه.
منوچهری.
منتظری که از فلک خوانچه زریر آیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه می بری ؟
خاقانی.
رجوع به چمان شود، کوزه بود که سرش تنگ باشد. (جهانگیری). چمانچی:
می بسفال خام نوش اینت چمانۀ طرب
لب به کلوخ خشک مال اینت شمامۀ طری.
خاقانی.
رجوع به چمانچی شود، پیمانۀ جمشید. (ناظم الاطباء). جام جم
لغت نامه دهخدا
تصویری از جمان
تصویر جمان
مروارید، لولو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمان
تصویر ثمان
هشت هشتگان هشت ثمانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمان
تصویر زمان
روزگار، وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشان
تصویر چشان
چشنده، در حال چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خاکستر، سرگین، کود دادن با سرگین، پوسیدگی خرما بن، خرگوش رومی نفس زنان دم زننده، خروشنده غرنده بانگ و فریاد کننده از روی غضب، مهیب هولناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسان
تصویر چسان
چگونه ک چه جورک چه نحو ک: (این مدت را چسان گذرانیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمان
تصویر رمان
داستان، افسانه ترسو و هراسان و گریزان، رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چران
تصویر چران
در ترکیب معنی (چراننده) آید: گاو چران گوسفند چران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
ظرفی که در آن شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
میگسار، باده پیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
کدویی که در آن شراب کنند، صراحی، پیاله شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
((چَ نِ))
حیوان، جانور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمانی
تصویر چمانی
((چَ))
ساقی، باده پیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امان
تصویر امان
زنهار، پناه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زمان
تصویر زمان
زمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چشمان
تصویر چشمان
ابصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چسان
تصویر چسان
چطور
فرهنگ واژه فارسی سره
پیاله شراب، پیمانه شراب، جام صراحی
فرهنگ واژه مترادف متضاد