جدول جو
جدول جو

معنی چلمردی - جستجوی لغت در جدول جو

چلمردی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولگردی
تصویر ولگردی
بیکاری، هرزه گردی، آوارگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمردی
تصویر زمردی
تهیه شده از زمرد، به رنگ زمرد، سبز رنگ، رنگ سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلسردی
تصویر دلسردی
افسردگی، ناامیدی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 26هزارگزی جنوب میناب واقع است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان میاندورود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 16 هزارگزی جنوب خاوری نکا واقع است. کوهستانی و معتدل و دارای جنگل است و 410 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه محلی. محصولش غلات، برنج، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی به نکا دارد. در این آبادی ایستگاه حمل چوب قرار دارد و قراء کسمینان و کیان خیل جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دا)
نام گیاهی یا درختی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ دی ی)
منسوب است به کمرد. (از انساب سمعانی). رجوع به کمرد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ)
گردنکشی و سرکشی و خودسری. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرد شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
دهی است از دهستان شوراب، بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 90 هزارگزی شمال باختری اردل، وصل براه کوه رنگ واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 21 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، عدس، کتیرا، پشم، روغن و گزانگبین. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش مالرو است. تونل کوهرنگ در فاصله 2هزارگزی این آبادی ساخته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چُ مَ)
در تداول عامه، به معنی گولی و سادگی و پخمگی است. فریب خوارگی. ابلهی. سفاهت. پفیوزی. و رجوع به چلمن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت، بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی:
ز نامردی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان.
فردوسی.
نشاندند حرم ها را (حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعۀ مندیش) در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67).
ای بدل کرده دین به نامردی
چند از این نان و چند از این خوردی.
سنائی.
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلی است و نامردی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.
سعدی.
، جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن:
در حلقۀ کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی.
سعدی.
، عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن
لغت نامه دهخدا
(وِ گَ)
عمل ولگرد. در تداول، هرزه گردی. آوارگی. بی کاری. بی خانمانی
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ)
حالت دل سرد. دل سرد بودن. یأس. نومیدی. ناامیدی. آریغ، بی شوقی. بی رغبتی. افسردگی. رجوع به دلسرد شود
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
منسوب به کشمرد که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ)
پارچۀ چرمی زیر قلتاغ زین. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ)
چوب گنده و مضبوطی که پس در بسته گذارند. (ناظم الاطباء). از بعضی ثقاه مسموع است که دو چوبی است سوراخ کرده بر پشت در بردو تختۀ در نصب کنند و چوبی دیگر در آن اندازند برای استحکام. (از آنندراج). کلون. کلید:
چل مرد در سرای سنبل خان اند
جمعی که به هند راندۀ ایرانند.
سلیم (از آنندراج).
، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه پایه، و ستونی از خشت و گل است که پشت دیوار شکسته برآرند و بدان وسیله موقتاً دیوار را از سقوط نگهدارند. ستونی از سنگ و خشت و گل که به شکل ’گونیا’ پشت دیوار شکسته یا کج شده طوری بنا کنند که دیوار برضلع عمودی ’گونیا’ تکیه دارد و قاعده گونیا مماس برزمین است
لغت نامه دهخدا
(بَ وِ)
دهی از دهستان چمچال، بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 350 تن. آب آن از رود خانه گاماسیاب و محصول آن غلات، حبوب، چغندرقند و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ دا)
قریه ای است از توابع بلیخ از نواحی دیار مضربین رقه و حران در جزیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ مُ دَ / دِ)
پژمرده و افسرده. (آنندراج). فسرده از سرما (زنبور)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلسردی
تصویر دلسردی
بی شوقی بی رغبتی افسردگی، یاس نا امیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمردان
تصویر چلمردان
پارچه ای چرمی که زیر قلتاغ زین گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمنی
تصویر چلمنی
گولی پخمگی فریب خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زمردی دو بالی منسوب به زمرد زمردیت ساخته از زمرد: انگشتر زمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلمرده
تصویر دلمرده
افسرده و پژمرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
((چِ. مَ))
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلسردی
تصویر دلسردی
یأس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آل مردی
تصویر آل مردی
نره، نری
فرهنگ واژه فارسی سره
افسرده، بی میل، دلسرد، دلگیر، مایوس، ملول
متضاد: دل به نشاط، زنده دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افسردگی، بی رغبتی، حرمان، سردی، ناامیدی، وازدگی، یاس
متضاد: امیدواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناجوانمردی، بی حمیتی، بی غیرتی، عنن، ناتوانی، بزدلی، جبن
متضاد: مردی، غیرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناجوانمردی، سست همتی
فرهنگ گویش مازندرانی