جدول جو
جدول جو

معنی چغل - جستجوی لغت در جدول جو

چغل
سخن چین، نمام، خبرکش، ویژگی کسی که هرگاه خبط و خطایی از کسی ببیند به شخص بالاتر گزارش بدهد یا شکایت کند
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ فارسی عمید
چغل
پوست پینه بسته، شغر، چغر
چین و شکن، چین و چروک در پوست بدن، آژنگ
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ فارسی عمید
چغل
جوشن، زره، جامۀ جنگ، برای مثال نه همچون دیگران ز آهن چغل پوش / سلاح عصمت یزدانش بر دوش (امیرخسرو - لغتنامه - چغل)
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ فارسی عمید
چغل
(چُ غَ)
سلاحی است که جوشن گویند و در روزهای جنگ میپوشند. (برهان). نوعی از سلاح جنگ که بعربی جوشن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از سلاح که در روز جنگ میپوشند و آن را جوشن هم نامند. (جهانگیری). جوشن یعنی سلاحی که در روزهای جنگ پوشند. (ناظم الاطباء). نوعی از سلاح که در روز جنگ میپوشیدند و نام دیگرش جوشن بوده. (فرهنگ نظام). زره. جامه ای که از حلقه های آهنین ترتیب داده شده و مخصوص پوشیدن در جنگ بوده است:
چغل به پیش خدنگش چو شیطنست و شهاب
زره به پیش سنانش چو سوزنست و حریر.
حکیم نزاری (از انجمن آرا).
نه همچون دیگران زآهن چغل پوش
سلاح عصمت یزدانش بردوش.
خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
چغل
(چِ غِ)
گل و لای که چکل هم گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). گل و لای باشد و آن را چکل هم نامند. (جهانگیری). مبدل چکل، بمعنی گل و لای. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
چغل
(چُ غُ)
شخصی باشد که آنچه از مردم بیند یا شنود بحاکم و داروغه و عسس یا جای دیگر نقل کند، بسبب آنکه آزار و نقصان بمردم و رنجش میان مردمان بهم رسد، و این قسم شخص را ’سخن چین’ گویند و بعربی ’نمام’خوانند. (برهان). سخن چین که پیش مردم به بدی سعایت کند و فعل او را ’چغلی’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی غماز، از لغات ترکی. (غیاث). بدبختی را گویند که چون سخنی از کسی بشنود یا فعلی مشاهده نماید که از افشای آن به او آزاری و آسیبی برسد اظهار کند واو را ’سخن چین’ نیز نامند و بتازی ’نمام’ خوانند. (جهانگیری). نمام و سخن چین و خفیه نویس که آنچه از مردم بیند و یا شنود جهت آزار آنان برای حاکم و داروغه و جز آن نقل و یا نویسد. (ناظم الاطباء). سخن چین که حرف کسی را برای افساد بدیگری رساند و در تکلم امروز ایران بمعنی مطلق شکایت از کسی است نزد دیگری. (فرهنگ نظام). چغلی کننده و چغلی دهنده. خبرکش. خبرچین. جاسوس. عوان. و رجوع به چغل خور و چغل خوری و چغلی شود
لغت نامه دهخدا
چغل
چین و شکنج را گویند
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ لغت هوشیار
چغل
((چُ غَ))
جامه ای مرکب از حلقه های آهنین که در روز جنگ پوشند، جوش
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ فارسی معین
چغل
((چَ غَ))
هر چیز سخت و سفت، چیزی که زیر دندان جویده نگردد
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ فارسی معین
چغل
((چِ غِ))
چل، گل و لای
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ فارسی معین
چغل
((چُ غُ))
سخن چین
تصویری از چغل
تصویر چغل
فرهنگ فارسی معین
چغل
اسم سخن چین، نمام، خبرکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چغل
دو جاگو، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چغلی
تصویر چغلی
سخن چینی، نمامی، شکایت
چغلی کردن: گزارش دادن خبط و خطای کسی به شخص بالاتر از او یا شکایت کردن از عمل او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغلی کردن
تصویر چغلی کردن
گزارش دادن خبط و خطای کسی به شخص بالاتر از او یا شکایت کردن از عمل او
فرهنگ فارسی عمید
سخن چین و نمام و افتراکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغل و چغل خوری شود
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ)
کارپنهان مردمان را بکسی گفتن. (ناظم الاطباء). عمل شخص چغل. (از رشیدی). سعایت. تضریب. خبردادن خطا و جرم کسی به بزرگتری. خبرچینی. نمامی. عمل بعضی از شاگردان دبستانها و دبیرستانها که خطاهای یکدیگر را به آموزگار یا دبیر اطلاع میدهند. و رجوع به چغل و چغل خوری و چغلی کردن شود، غیبت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
گناه نهفتۀ کسی را به آنکس که جزا تواند داد بقصد ایذاء گفتن. غمز. در تداول کودکان و نوآموزان، کار بد کسی را به معلم یا بزرگی گفتن تا بدکار را تنبیه کند. خطای همبازی یا همشاگردی یا همکار را نزد بزرگتران فاش ساختن. و رجوع به چغل و چغل خور و چغل خوری و چغلی شود
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ خوَر / خُر)
سخن چینی و نمامی و افتراکاری. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغل و چغل خور شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که در 89 هزارگزی شمال خاوری گنبد و 3 هزارگزی قره ناوه واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 546 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 47 هزارگزی جنوب باختری قیدار و 36 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است. و 137 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قزل اوزن. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 47 هزارگزی جنوب باختری قیدار و 34 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 387 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قزل اوزن. محصولش غلات، انگور و میوه جات صیفی. شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ وَ)
نام محلی کنار راه خرم آباد به بروجرد، میان ’تجره’ و ’آب سرد’ در 45 هزارگزی خرم آباد
لغت نامه دهخدا
تصویری از چغل خوری
تصویر چغل خوری
سخن چینی نمامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغل خور
تصویر چغل خور
سخن چین نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغلی دادن
تصویر چغلی دادن
گزارش دادن خطاهای کسی بمافوق
فرهنگ لغت هوشیار
خطا و گناه کسی را باز گو کردن (نزد حاکم داروغه و دیگران)، شکایت از عمل کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چوغولی پارسی است سخن چینی عمل چغل. سعایت تضریب سخن چینی نمامی، غیبت، شکایت از عمل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغلی
تصویر چغلی
سخن چینی کردن، غیبت
فرهنگ فارسی معین
شکایت، شکوه، شکوائیه، بدگویی، تضریب، سخن چینی، سعایت، نمامی، غیبت، گزارش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چغل زن
تصویر چغل زن
Gossiper
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دو به هم زنی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گشت و گذار
فرهنگ گویش مازندرانی
شایعه ساز، یک پرخور
دیکشنری اردو به فارسی
شایعه، اخّاذی
دیکشنری اردو به فارسی