جدول جو
جدول جو

معنی چغربیک - جستجوی لغت در جدول جو

چغربیک(چِ بَ)
ابوسلیمان چغری بک داود بن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان. جغربک. جغری بک. جقربک. جقری بک. چغری بک: و میکائیل در ایام جوانی درحین محاصرۀ قلعه ای از قلاع ترکستان بزخم تیری کشته شد و از او دو پسر ماند: طغرل بیک محمد و چغر بیک داود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 480) : و چون طغرل بیک و چغربیک این خبر شنیدند از توجه سپاه غزنین اندیشیده عیال و اطفال خود را در مواضع حصین مضبوط ساختند و دست به نهب و تاراج اموال رعایا دراز کرده صدای مخالفت در خراسان انداختند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 482). خواجه نظام الملک از صحبتش (صحبت ابن شاذان عمید بلخی) متنفر گشته بمرو گریخت و عز بساط بوسی چغربیک سلجوقی حاصل کرده شمه ّای از احوال خود معروض داشت و چغربیک را حسن تقریر نظام الملک دلپذیر افتاده... خواجه را به الب ارسلان سپرد. (حبیب السیر ج 2 ص 49). و رجوع به جغربیک و جغری و چغری بک و چغری سلجوقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاربیخ
تصویر چاربیخ
چهاربیخ، برای مثال درختی ست شش پهلو و چار بیخ / تنی چند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵ - ۷۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاریک
تصویر چاریک
چهاریک، یک بخش از چهار بخش چیزی، یک چهارم چیزی، یک چهارم، ربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربیب
تصویر غربیب
نوعی انگور سیاه، پیرمردی که موی سر و ریش خود را با خضاب سیاه کند، بسیار سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، چاولی، پریزن، غرویزن، آردبیز، تنک بیز، پرویزن، موبیز، تنگ بیز، غربال، گربال، منخل، پریز، پرویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
مربوط به مغرب مثلاً باد مغربی، قرارگرفته در غرب، از مردم مغرب زمین (به ویژه اروپا و امریکا)، مربوط به کشور مغرب ( مراکش) مثلاً زر مغربی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لَ)
ریشی (قرحه ای) است و عرب آن را دبیله گوید. (از منتهی الارب ذیل دبیله). والجه. (منتهی الارب). کفگیرک. شیرپنجه: در تفجیر ریش غربیلک و تحلیل آن، برگ گیاه سعالی عجیب الفعل است. (از منتهی الارب ذیل سعالی)
لغت نامه دهخدا
(چارْ یَ / یِ)
چهاریک. یک حصه از چهار حصه هر چیز باشد. (برهان) (آنندراج). ربع. یک چهارم. یک قسمت از چهار قسمت هر چیز. یک بخش از چهار بخش هر چیز:
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان طارم پائین بخش سیروان شهرستان زنجان که در 27هزارگزی جنوب خاور سیروان واقع شده و 48 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ بَ)
مغرب و مشرق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ دَ)
بیگانگی و غریبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بی یَ)
نوعی از بند کشتی گیران، و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن باشد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از نشوءاللغه ص 19). سرندی که در پای افکنند. (السامی فی الاسامی). بند کردن کشتی گیرپای خود را به پای خصم خویش و بر زمین افکندن وی بدین حیله. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغربه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در باختر بخش با58 آبادی و حدود 13400 تن جمعیت و هوای سردسیر و مالاریایی. این دهستان محدود است از شمال به دهستان کاکاوند، از جنوب به بخش طرهان، از خاور به دهستان نورعلی و از باختر به منطقۀ کرمانشاه. از دیه های مهم آن: سراب گر، رحمان آباد، علم آباد، فاضل آباد، شیخ آباد را می توان نام برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ بی یَ)
بئر زغربیه، مانند بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. (از اقرب الموارد). رجوع به زغرب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دهی است جزء دهستان قزل گچیلو از بخش ماه نشان از شهرستان زنجان. محلی است کوهستانی و سردسیر و 350 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و میوه است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ لَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’دهی است از دهات کرمانشاهان و مشهور به دلگشاست’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 249). رجوع به چقابلک شود
لغت نامه دهخدا
قلعه ای است در بجنورد، از آب چشمه مشروب میشود، زراعتش آبی است، هوایش ییلاق، پانزده خانوار سکنه دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ بِ)
محمد بن سلیمان الکاشغری که در محرم سال 516 هجری قمری بمنصب وزارت سلطان سنجر رسید و 2 سال وزارت کرد و بر اثر سوء رفتار مورد عناد قرار گرفت و آنگاه معزول شد و اموالش مصادره گشت و سپس در سانحۀ سقوط مرکوب درگذشت. و رجوع به دستورالوزراء صص 191-194 و لباب الالباب عوفی ج 1 ص 309 شود
لغت نامه دهخدا
اصول اربعه، چهار ریشه و آن ریشه خطمی و رازیانه و کرفس و کبر باشد، بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند، (برهان) (آنندراج)،
دارای چهار ریشه، چارریشه، چاراصل:
درختی است شش پهلو و چاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ،
نظامی (شرفنامه ص 89)،
، کنایه است از چار عنصر، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(چارْ یَ)
ناحیه ای است مابین هرات و بلخ. (مرآت البلدان ج 4 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ بِ)
دهی از دهستان لکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 15هزارگزی شمال باختری ریوش سر راه مالرو ریوش به سنقری. کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 371 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و ابریشم و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
ابن جلال الدین. از شاعران قرن نهم هجری قمری است و او راست: 1- القصیده النونیه عجاله لیله او لیلتین. 2- القصیده النونیه در کلام. (از کشف الظنون). رجوع به قاموس الاعلام ترکی تحت خضربک چلبی بن جلال الدین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غربیه
تصویر غربیه
مونث غربی خاوری خور بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
غربال
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی بگ و بیک برابر با بزرگ و والا بر گرفته از واژه بغ پارسی است بار بد بار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
خور وری خور بری، مراکشی منسوب به مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغربیه
تصویر شغربیه
پشت پا زبانزدی در کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس که آنها را اصول الاربعه گونید، چهار عنصر: آب باد خاک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سیاه، انگور سیاه شاه انگور، رنگیده موی پیری که موی سر و رو را رنگ کرده نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
((غَ))
غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربیب
تصویر غربیب
((غِ بِ))
نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
((مَ رِ))
منسوب به مغرب، نوعی زر
فرهنگ فارسی معین
یک چهارم، نوعی شراکت و سهمیه بندی در اجاره ی زمین کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی
شکمی که از پرخوری بر آمده شد
فرهنگ گویش مازندرانی
غربی
دیکشنری اردو به فارسی