جدول جو
جدول جو

معنی چغامه - جستجوی لغت در جدول جو

چغامه
چکامه، شعر، قصیده، چامه
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
فرهنگ فارسی عمید
چغامه
(چَ مَ / مِ)
سرواد و شعر و چکامه. (فرهنگ اسدی ذیل لغت سرواد حاشیۀ ص 107) قصیده را گویند و آن بیتی چند باشد متوازیۀ متشارکه در ردیف و قافیه. مبتنی بر مطلعی و گریز و شرطیه زیاده بر هفده بیت. (برهان). بمعنی قصیده و شعر. (انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح عروض، قصیده یعنی بیتی چند متوازی و مشترک در ردیف و قافیه. و دارای مطلعو گریز و شرطیه و زیاده بر هفده بیت. (ناظم الاطباء). مبدل چگامه. (فرهنگ نظام). قصیده و چکامه و چگامه. نوعی از اقسام شعر که در اصطلاح عروضی قصیده و چکامه نیز گویند. و رجوع به چکامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
چغامه
شعر، قصیده
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
فرهنگ لغت هوشیار
چغامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چکامه
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکامه
تصویر چکامه
(دخترانه)
شعر به ویژه قصیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
شعر، قصیده، چامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغانه
تصویر چغانه
از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغان، چغنه، برای مثال مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشۀ چغانه کند (ابن یمین - ۳۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغامه
تصویر بغامه
غول بیابانی، غولی که گمان می رود در بیابان باشد، شخص درشت، بدقواره و زشت، غول بیابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
(چَ نَ / نِ)
مردم کوشنده و سعی کننده را گفته اند. (از برهان). کوشش کننده و جاهد و ساعی و محنت کش. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
غول بیابانی را گویند. (برهان) (از مؤید الفضلاء) (سروری) (از رشیدی) (ناظم الاطباء). غول بیابانی است و گویند آن از جنس اهرمن و دیو و حیوانی است که دربیابان ها مسافران را براه خطا برد و هلاک کند. (انجمن آرا) (آنندراج). دیو گمراه کننده در بیابان که نام دیگرش غول است. (فرهنگ نظام). بغانه. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام). و رجوع بهمین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
ابر گردیدن هوا. (ناظم الاطباء). ابر شدن سماء. (از اقرب الموارد). ابرناک بودن آسمان. (آنندراج). ابرناک گردیدن هوا: اغامت السماء و اغیمت بالنقص و التمام. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
یکی ثغام. ج، اثغماء. درمنۀ سپید و پیری را بدان تشبیه کنند
لغت نامه دهخدا
(ضُ مَ)
آنچه بدندان گزیده براندازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (برهان). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس). سازی باشد منسوب به اهل چغان. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سازی است که بهندیش ’سرمندل’ گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشتۀ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند. (غیاث). سازی است. (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه، قسمی آلت موسیقی. صغانه. ونخ. معزف و معزفه. (منتهی الارب) :
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه.
کسائی.
وقتی که چون سرود سرایی بباغ
یا در چمن چغانه نهی برکنار.
فرخی.
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس
دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم.
منوچهری.
بهنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه.
ناصرخسرو.
دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار.
خاقانی.
چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم
بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ.
سپاهانی (از شرفنامه).
این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است.
مولوی.
دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
چشم بر گوشۀ چغانه کند.
ابن یمین.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه.
حافظ.
بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق
به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید.
حافظ.
، چوبی شبیه به مشتۀ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان) (جهانگیری) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چغان. چکاو:
مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن
مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی.
وفائی.
و رجوع به چغان و چکاو شود، نام پرده و نغمه ای است از موسیقی. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی:
مطرب عشق میزند هردم
چنگ در پردۀ چغانۀ دل.
مجیر بیلقانی (از انجمن آرا).
، قصیدۀ شعر را نیز گویند. (برهان). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه. قصیده. نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض. و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود، نام گیاه آبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع کهکیلویۀ فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
قصیدۀ شعر باشد. (فرهنگ اسدی). سرواد و چغامه و چکامه. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 107) قصیدۀ شعر را گویند. (برهان). قصیده را گویند و آن را چغامه نیز خوانند. (جهانگیری). قصیده که آن را چغامه نیز گویند. (رشیدی). همان چغامه و چامه است که قصیده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چکامه و چغامه. (ناظم الاطباء) :
چوگردد آگه خواجه زحال نامۀ من
به شهریار رساند سبک چگامۀ من.
ابوالمثل (از فرهنگ اسدی).
بدین حال افزون بود کرد نامه
که معینش در بود و لفظش چگامه.
ابو المثل (از فرهنگ اسدی).
همه پوچ و همه خام و همه سست
معانی از چگامه تا بساوند.
لبیبی (از جهانگیری).
رجوع به چامه و چغامه و چکامه و سرواد و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنۀ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است. (برهان). شعر و قصیده است. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چامه و سرواد و شعر و سرود و چگامه:
اگر قبول ملک افتد این چکامۀ نغز
به آب سیم نگارمش بر صحیفۀ زر.
قاآنی.
رجوع به سرواد و چامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
گول. (منتهی الارب). ابله. نادان. احمق. فرومایه
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
هر چیز خواسته و مطلوب. (ناظم الاطباء). خواسته و مطلوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله:
ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت
ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار.
عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغاله ز غرمان رمه.
اسدی.
و رجوع به جغاله و جفاله شود
لغت نامه دهخدا
ناکس فرومایه، هیچکاره (در فرهنگ فارسی معین طغام رمن طغامه دانسته شده طغامه یکان واحد طغام است و این دو واژه هیچیک رمن جمع ندارد) مرد رذل سفله جمع طغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغامه
تصویر اغامه
ابرناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگامه
تصویر چگامه
توضیح برای مرکبات این کلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوه نارس مثل بادام و زرد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد، آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد، چوبی شبیه بمشته حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان، پرده و نغمه ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
شعر و قصیده را گویند و آن مطلعی است با ابیات متوازنه، متشارکه در قافیه و ردیف زیاده بر هفده بیت، مبتنی بر هفت شرط، چنانچه نزد اهل این صنعت مبین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامه
تصویر رغامه
دلخواه خواسته، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغامه
تصویر بغامه
غول غول بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغامه
تصویر طغامه
((طَ مَ یا مِ))
مرد رذل، سفله، جمع طغام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
((چَ لِ))
میوه نارس مانند بادام، زردآلو و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
((چَ نِ))
از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغامه
تصویر بغامه
((بَ مِ))
غول، غول بیابانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چغامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
قصیده
فرهنگ واژه فارسی سره