جدول جو
جدول جو

معنی چشینه - جستجوی لغت در جدول جو

چشینه
(چَ نَ / نِ)
به معنی چشیشه است که رنگ اسب و استر باشد و آن را خنگ گویند یعنی سفیدموی. (برهان). رنگ اسب و استر سفیدمو یعنی خنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی چشیشه است. (جهانگیری). نامی از نامهای اسپان بزبان پارسی. (از نوروزنامۀ خیام چ زوار ص 96). چشیشه و خنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشیشه و خنگ شود، آنچه چرمه رنگ بود
لغت نامه دهخدا
چشینه
رنگ اسب و استر سفید موی خنگ
تصویری از چشینه
تصویر چشینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشینه
تصویر رشینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشینه
تصویر وشینه
جوشن، زره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشینه
تصویر خشینه
تیره، کبود، برای مثال کوهسار خشینه را به بهار / گه فرستد لباس حورالعین (کسائی - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چینه
تصویر چینه
دانه ای که پرندگان می خوردند، نوعی دیوار گلی که سنگ و آجر در آن به کار نمی رود و لایه های آن را تکه تکه بر روی هم می چینند، هر لایه از دیوار گلی، دای، در علم زمین شناسی هر طبقه از زمین که از لحاظ آثار و بقایا مربوط به یک دوره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
ویژگی چیزی که مزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرینه
تصویر چرینه
شکمبۀ حیوانات نشخوار کننده، شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، اشکنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشینه
تصویر نشینه
نشیمن، جای نشستن، جایی که در آن پرندگان بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ نَ / نِ)
صمغ درخت صنوبر و راتینج و تربانتین. (تحفۀ حکیم مؤمن) (ناظم الاطباء). راتیانج باشد و بعضی گویند راتینج به این معنی عربیست و بعضی گفته اند رومی است، الله اعلم. (برهان) (آنندراج). راتینج. راتیانج. علک. رجینه. صمغالصنوبر. قلفونیا. شاید از رزین فرانسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ)
نوعی از آش آرد که درون خمیر را از قیمۀ گوشت پر کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ / دِ)
چیزی که مزه شده و چاشنی شده باشد. (ناظم الاطباء). مأکول یا مشروب مزه شده و چاشنی شده:
هر نعمتی که هست بعالم چشیده ای
هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر.
سعدی.
، کسی که مزه نموده باشد. (ناظم الاطباء). آن کس که طعم چیزی را با مقداری قلیل از آن آزماید و امتحان کند.
- ناچشیده، اندکی از چیزی در دهان قرار نداده، برای دریافتن طعم ومزۀ آن:
نابسوده دو دست رنگین کرد
ناچشیده به تارک اندر تاخت.
رودکی.
، تجربه کرده و آزموده. آن کس که نیک و بد روزگار آزموده و در کارها باتجربه و کاردیده شده است:
برآسود لشکر ز ننگ و نبرد
چشیده ز گیتی همان گرم و سرد.
فردوسی.
به برزین بگفت ای سرافراز مرد
چشیده ز گیتی همه گرم و سرد.
فردوسی.
مرد، باخردی تمام بود، گرم و سرد روزگار چشیده... و عواقب را بدانسته. (تاریخ بیهقی). پیران جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سود گویند. (تاریخ بیهقی). پخته ای پروردۀ جهاندیده و سرد و گرم چشیده. (گلستان سعدی). هر کجا سختی کشیدۀ تلخی چشیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی). و رجوع به چشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چِ نَ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 4 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران بر سر راه فرعی سبزواران به کهنوج واقع است. جلگه و گرمسیر است و 97 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هلیل. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نوعی از نای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ نَ / نِ)
جای نشستن جانوران. (آنندراج). جائی که در آن مرغان و دیگر حیوانات می نشینند. (ناظم الاطباء). رجوع به نشیمن شود:
سری به دام و قفس نیست شاهبازان را
به دست شاه نظر کن ببین نشینۀ ما.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ / نِ)
جوشن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جوشن که در جنگها پوشند. (آنندراج) (انجمن آرا). نام سلاحی است که آن را جوشن گویند. (برهان) :
تیر را از وشینه بگذاری
همچو خیاط سوزن از وشنی.
و این بیت دلالت کند که وشینه از جنس ابریشم کجینه است که آن را برای حفظ از تیغ و تیر حشو لباسی کنند و قژاکند و کجیم و کجین گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(حَنَ)
نوعی ماهی خرد شبیه به ساردنی که در جنوب ایران معروف و مأکول میباشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 6 هزارگزی جنوب خاوری همدان و 3هزارگزی تفریجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و445 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه خاکو. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالیبافی و راهش مالرو است. به این آبادی کشین نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مأخوذ از نام خاص چین، نارنج. جنه. (دزی ج 1 ص 239)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
چنه. دانۀ مرغان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دانه ای که مرغان خورند. (غیاث اللغات). علف مرغ بود. (اوبهی). دانه که مرغان خورند. آنچه از دانه و جز آن که مرغ به منقار از زمین چیند. (یادداشت مؤلف). در تداول گناباد خراسان دانه ای که به طیور دهند. دان. دانه. چیلک. رجوع به چیلک شود:
همه کارها را سرانجام بین
چو بدخواه چینه نهد دام بین.
اسدی.
جهان دامداریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز.
اسدی (گرشاسبنامه)
نباشد سوی چینه آهنگ باز
نه تیهو سوی گوشت آید فراز.
اسدی (گرشاسبنامه)
وگر مرغکی کوچک آید فراز
دهدش آب و چینه به روز دراز.
اسدی (گرشاسبنامه)
همای همت، خاقانی سخن دانم
که هیچ خوشه نیرزد برای چینۀ من.
خاقانی.
مرغست جان عاشق و چندانش حوصله
کز هردو کون لایق او نیست چینه ای.
عطار.
نقل است که گفت در سفری بودم، صحرا پربرف بود و گبری را دیدم دامن در سر افکنده و از صحرا برف میرفت و ارزن میپاشید. ذوالنون گفت ای دهقان چه دانه پاشی ؟ گفت مرغکان چینه نیابند، دانه میپاشم تا این تخم ببرآید و خدای بر من رحمت کند. گفتم دانه ای که بیگاه باشد کی پذیرد؟ گفت اگر نپذیرد بیند آنچه میکنم. (تذکرهالاولیاء).
مگر خدنگ تو مرغیست آهنین منقار
که هست چینۀ او دانۀ دل دشمن.
اثیر اومانی.
بی عدد لاحول در هر سینه ای
ماند مرغ حرصشان بی چینه ای.
مولوی.
مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود.
سعدی (گلستان).
و بزرگان گفته اند مرغ را چینه باید و کودک راشیر. (از فتوت نامۀ ملاحسین کاشفی).
ترا سخن چو خوش آید ز طوطی نطقی
بده ز شکر الطاف خویش چینۀ او.
حسین مؤیدی دهستانی.
- چینه برچین، یا چینه درچین، صفت جوجه ای که خود به تنهائی دانه از زمین برچیند و در امر تغذیه نیازی به مادر نداشته باشد.
، چینه دان. رجوع به چینه دان شود: چینه اش خالی شده است، چهار دیوار. (حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی) :
پر از میوه کن خانه را تا به بر
پر از دانه کن چینه را تا به سر.
ابوشکور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
چینه، امروز به معنی دیوار گلین است و شعر ابوشکور را هم در فرهنگ اسدی برای خنبه شاهد آورده اند یعنی کلمه چینه را خنبه خوانده اند. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنائی دیوار گلی. دیوار گلین. دیواری که از گل برآرند بی آجری و خشتی. دیواری که از گل بی خشت برآرند. دیواری از گل برآورده. (یادداشت مؤلف). در تداول گناباد خراسان آن را دای گویند. دیوار گلی که از رده های گل برآورند. در تداول شوشتر دگ و نسبوو نصبو گویند، در اصطلاح بنائی هر مرتبه از گل باشد که بر دیوار گذارند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). هر طبقه از طبقات دیوار از گل برآمده. لاد. ردۀ دیوار. (غیاث). رهص، چینۀ بن دیوار. رمص، رستۀ بنا یا چینۀ دیوار برتر از رستۀ بنا باشد. (منتهی الارب) ، در زمین شناسی لایه ای از سنگ که سراسر آن کم و بیش یکسان و نسبت به لایه های فوقانی و تحتانی آن مشخص باشد. طبقه ای از زمین. (از لغات مصوب فرهنگستان)
اسم است از کلمه چین (از مصدر چیدن) در مقام تخصیص نوع از جنس. رجوع به چین شود.
- خارچینه، خارچین. ابزار خارکن.
- موچینه، موچین. آلت کندن موی از رخسار
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ / شِ)
رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان) (منتهی الارب). رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه. خنگ. و رجوع به چشینه و خنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
قنفذالبحر. توتیاالبحر. توتیاءالبحر. خارپشت دریایی. و رجوع به دزی ج 1 ص 26 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
شکنبۀ حیوانات نشخواری، روده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ / نِ)
قسمی حشره. چسونه. خرچسونه. چسینه گوگال. رجوع به چسونه در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشینه
تصویر وشینه
جوشن: (تیر را از وشینه بگذاری همچو خیاط سوزن از وشنی) (مرزبان پارسی)
فرهنگ لغت هوشیار
جای نشستن نشیمن. سری بدام و قفس نیست شاهبازان را بدست شاه نظر کن ببین نشینه ما. (سالک یزدی. چراغ هدایت فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
کبود رنگ تیره رنگ، سیاه رنگ، بازی که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود بازی که نه سیاه باشد نه سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
مزه کرده چاشنی شده، تجربه شده آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسینه
تصویر چسینه
چسونه خر چسونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشینه
تصویر رشینه
یونانی پارسی گشته زمج از ازدوها (صمغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشینه
تصویر وشینه
((وَ نِ))
جوشن، زره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشینه
تصویر خشینه
((خَ نِ))
هرچیز تیره رنگ، کبودرنگ، خشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
((چَ یا چِ دِ))
مزه کرده، چاشنی شده، تجربه شده، آزموده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چینه
تصویر چینه
((نِ))
دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، دیوار گلی، هر طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی معین