سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) : همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر. ؟ (از فرهنگ اسدی). ز آوای مطرب ز دستان چرگر دل من تپان همچو ماهی است در بر. شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) : همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر. ؟ (از فرهنگ اسدی). ز آوای مطرب ز دستان چرگر دل من تپان همچو ماهی است در بر. شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
چگور. قسمی ساز روستایی. آلتی خشن و درشت از ذوی الاوتار ترکان را. نوعی آلت موسیقی و ساز سیمی ساده که بیشتر در میان افراد ترکمان متداول است. و رجوع به چگور شود
چگور. قسمی ساز روستایی. آلتی خشن و درشت از ذوی الاوتار ترکان را. نوعی آلت موسیقی و ساز سیمی ساده که بیشتر در میان افراد ترکمان متداول است. و رجوع به چگور شود
بمعنی نشان پا باشد عموماً. (برهان) (آنندراج). بمعنی چشفر است. (جهانگیری). جای نشای پای آدمی. (از انجمن آرا). نشان پا. (ناظم الاطباء). جای پا عموماً. (فرهنگ نظام). چشفر. رد پا. جای نهادن پا. رجوع به چشفر شود، نشان پای سباع را گویند خصوصاً. (برهان) (آنندراج). جای نشان پای سباع. (از انجمن آرا). نشان پای سباع. (ناظم الاطباء). جای پای سباع خصوصاً. (فرهنگ نظام). چشفر. رد پای درندگان. رجوع به چشفر شود
بمعنی نشان پا باشد عموماً. (برهان) (آنندراج). بمعنی چشفر است. (جهانگیری). جای نشای پای آدمی. (از انجمن آرا). نشان پا. (ناظم الاطباء). جای پا عموماً. (فرهنگ نظام). چشفر. رد پا. جای نهادن پا. رجوع به چشفر شود، نشان پای سباع را گویند خصوصاً. (برهان) (آنندراج). جای نشان پای سباع. (از انجمن آرا). نشان پای سباع. (ناظم الاطباء). جای پای سباع خصوصاً. (فرهنگ نظام). چشفر. رد پای درندگان. رجوع به چشفر شود
بمعنی چشپر است که نشان پا باشد عموماً. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). چشپر و نشان پای. (ناظم الاطباء). چشپر. (فرهنگ نظام). جای پای آدمی. رد پای انسانی. رجوع به چشپر شود، نشان پای سباع خصوصاً. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نشان پای سباع. (ناظم الاطباء). رد پای جانوران درنده. جای پای درندگان: تا قیامت به دیده گل چینم سگت آنجا که چشفر اندازد. ؟ (از جهانگیری)
بمعنی چشپر است که نشان پا باشد عموماً. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). چشپر و نشان پای. (ناظم الاطباء). چشپر. (فرهنگ نظام). جای پای آدمی. رد پای انسانی. رجوع به چشپر شود، نشان پای سباع خصوصاً. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نشان پای سباع. (ناظم الاطباء). رد پای جانوران درنده. جای پای درندگان: تا قیامت به دیده گل چینم سگت آنجا که چشفر اندازد. ؟ (از جهانگیری)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر. زینبی (از فرهنگ اسدی). بوس و نظرم حلال باشد با یار این معنی من گرفتم از چرگر. ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا). ، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) : بر پی شیر دین یزدان شو کز پس چرگر امت است بتاز. ناصرخسرو (از جهانگیری). ، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر. زینبی (از فرهنگ اسدی). بوس و نظرم حلال باشد با یار این معنی من گرفتم از چرگر. ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا). ، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) : بر پی شیر دین یزدان شو کز پس چرگر امت است بتاز. ناصرخسرو (از جهانگیری). ، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)
اگر بیند لشگریان بر اهل آن موضع گزند رسانیدند، دلیل قوت اهل آن موضع بود. محمد بن سیرین دیدن لشگر درخواب بر پنج وجه است. اول: ملخ. دوم: سیل. سوم: باد (بلا). چهارم: خصومت و دشمنی. پنجم: محنت و رنج..
اگر بیند لشگریان بر اهل آن موضع گزند رسانیدند، دلیل قوت اهل آن موضع بود. محمد بن سیرین دیدن لشگر درخواب بر پنج وجه است. اول: ملخ. دوم: سیل. سوم: باد (بلا). چهارم: خصومت و دشمنی. پنجم: محنت و رنج..