جدول جو
جدول جو

معنی چسبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چسبیدن
اتصال یافتن جسمی به جسمی دیگر که انفصال ان مشکل باشد را گویند
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چسبیدن
((چَ دَ))
متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن ها دشوار باشد، چیزی را محکم به دست گرفتن، محکم پیوستن به کسی یا چیزی، میل کردن، متمایل شدن
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
فرهنگ فارسی معین
چسبیدن
متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با ماده ای چسبناک، کنایه از چیزی را محکم به دست گرفتن، کنایه از محکم پیوستن به کسی یا چیزی، کنایه از مطلوب و دلپذیر بودن
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
فرهنگ فارسی عمید
چسبیدن
Adhere, Cling, Grip
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چسبیدن
прилипать , цепляться , схватывать
دیکشنری فارسی به روسی
چسبیدن
haften, sich festhalten, greifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
چسبیدن
прилипати , чіплятися , хапати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چسبیدن
przylegać, czepiać się, chwytać
دیکشنری فارسی به لهستانی
چسبیدن
附着 , 紧贴 , 握住
دیکشنری فارسی به چینی
چسبیدن
aderir, agarrar-se, agarrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چسبیدن
aderire, aggrapparsi, afferrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چسبیدن
adherir, aferrarse, agarrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چسبیدن
adhérer, s'accrocher, saisir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چسبیدن
hechten, vastklampen, grijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
چسبیدن
ติด , ติด , จับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
چسبیدن
menempel, menggenggam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چسبیدن
يلتصق , تمسّك , تمسّك
دیکشنری فارسی به عربی
چسبیدن
चिपकना , चिपकना , पकड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
چسبیدن
להיצמד , להיצמד , לאחוז
دیکشنری فارسی به عبری
چسبیدن
くっつく , しがみつく , 掴む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چسبیدن
붙다 , 달라붙다 , 잡다
دیکشنری فارسی به کره ای
چسبیدن
yapışmak, tutmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چسبیدن
kushikamana, kushikilia, kushika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چسبیدن
লেগে থাকা , ধরন
دیکشنری فارسی به بنگالی
چسبیدن
چمٹنا , چمٹنا , پکڑنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نچسبیدنی
تصویر نچسبیدنی
نا ملایم، نامطبوع، که نمی چسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچسبیدن
تصویر واچسبیدن
باز چسبیدن ملصق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبیده
تصویر چسبیده
متصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چسپیدن
تصویر چسپیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبیده
تصویر چسبیده
متصل شده، میل کرده منحرف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
چیره شدن، غالب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبیدن
تصویر چنبیدن
جستن خیز کردن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسبیدن
تصویر خسبیدن
خفتن بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبیده
تصویر چسبیده
ویژگی چیزی که به چیز دیگر پیوند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید