- چسبیدن
- اتصال یافتن جسمی به جسمی دیگر که انفصال ان مشکل باشد را گویند
معنی چسبیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- چسبیدن ((چَ دَ))
- متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن ها دشوار باشد، چیزی را محکم به دست گرفتن، محکم پیوستن به کسی یا چیزی، میل کردن، متمایل شدن
- چسبیدن
- متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با ماده ای چسبناک، کنایه از چیزی را محکم به دست گرفتن، کنایه از محکم پیوستن به کسی یا چیزی، کنایه از مطلوب و دلپذیر بودن
- چسبیدن
- Adhere, Cling, Grip
- چسبیدن
- прилипать , цепляться , схватывать
- چسبیدن
- haften, sich festhalten, greifen
- چسبیدن
- прилипати , чіплятися , хапати
- چسبیدن
- przylegać, czepiać się, chwytać
- چسبیدن
- 附着 , 紧贴 , 握住
- چسبیدن
- aderir, agarrar-se, agarrar
- چسبیدن
- aderire, aggrapparsi, afferrare
- چسبیدن
- adherir, aferrarse, agarrar
- چسبیدن
- adhérer, s'accrocher, saisir
- چسبیدن
- hechten, vastklampen, grijpen
- چسبیدن
- ติด , ติด , จับ
- چسبیدن
- menempel, menggenggam
- چسبیدن
- يلتصق , تمسّك , تمسّك
- چسبیدن
- चिपकना , चिपकना , पकड़ना
- چسبیدن
- להיצמד , להיצמד , לאחוז
- چسبیدن
- くっつく , しがみつく , 掴む
- چسبیدن
- 붙다 , 달라붙다 , 잡다
- چسبیدن
- yapışmak, tutmak
- چسبیدن
- kushikamana, kushikilia, kushika
- چسبیدن
- লেগে থাকা , ধরন
- چسبیدن
- چمٹنا , چمٹنا , پکڑنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نا ملایم، نامطبوع، که نمی چسبد
باز چسبیدن ملصق شدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
متصل شده، میل کرده منحرف شده
چیره شدن، غالب شدن
جستن خیز کردن، گریختن
خفتن بخواب رفتن
ویژگی چیزی که به چیز دیگر پیوند شده
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹) ، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر