- چسان
- چطور
معنی چسان - جستجوی لغت در جدول جو
- چسان
- چگونه ک چه جورک چه نحو ک: (این مدت را چسان گذرانیدی)
- چسان
- چگونه، چه جور؟ چه طور؟
- چسان ((چِ))
- از ادات استفهام به معنای چگونه، چه جور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مثل شبه نظیر مانند. توضیح دایم الاضافه است
افراد
خوار، سهل، میسر، صعب
رساننده و آورنده
چشنده، در حال چشیدن
در ترکیب معنی (چراننده) آید: گاو چران گوسفند چران
لباس کهنه و مندرس را گویند
مخفف چون آن، چونان و مانند آن، چونان، و چنانچون هم گفته شده کوشیدن، کوشش و جد و جهد
چکنده، چکاننده. توضیح در ترکیبات نیز بمعنی (چکاننده) آید: قطره چکان خون چکان خوی چکان
چسبان چسپان چسبنده
چوبی که میان آنرا شکافته جلاجلی چند بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاه دارند چغانه، نغمه و پرده ایست از موسیقی، سازیست چغانه
بسیار نیکو و خوب
فرومایگان
جامۀ کهنه، لباس مندرس
چکاندن، چکنده، در حال چکیدن، پسوند متصل به واژه به معنای چکاننده مثلاً قطره چکان، خون چکان
چشاندن، چشنده، در حال چشیدن
آن طور، آن سان، آن گونه مانند آن، چونان
چنان چون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنانچون، برای مثال به سان آتش تیز است عشقش / چنان چون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی - ۱۰۰)
چنانچون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنان چون
چنانچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه
چون آنچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چنانچه
چنان که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چون آن که: ون آن که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چنان که
چنان چون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنانچون،
چنانچون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنان چون
چنانچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه
چون آنچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چنانچه
چنان که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چون آن که: ون آن که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چنان که
تیره ای از ایل اینانلو از ایالات خمسۀ فارس
خوبیها، نیکویی ها، جمع واژۀ حسن، حسن، جمع واژۀ حسنه، حسنه
پسوند متصل به واژه به معنای چپاننده مثلاً زورچپان
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت
لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
کوشنده، ستیزه کننده، در حال کوشیدن، در حال ستیزه کردن
چراندن، پسوند متصل به واژه به معنای چراننده مثلاً گاوچران، گوسفندچران، شترچران، در حال چریدن، چراکنان
چمانیدن، ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده، برای مثال سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ - ۳۹۰)
در حال خرامیدن، خرامان، برای مثال همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲ - ۸۳۶) چمن، برای مثال گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول)
در حال خرامیدن، خرامان،
چغانه، از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغنه
رساندن، پسوند متصل به واژه به معنای رساننده مثلاً روزی رسان، نامه رسان
امری که انجام آن به راحتی ممکن باشد، بدون تلاش زیاد، به راحتی، سهل، آسوده
ته دل ژرفای گش (قلب) شور جوانی تیزی جوانی