جدول جو
جدول جو

معنی چرکنلو - جستجوی لغت در جدول جو

چرکنلو
(چِ کِ)
دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه که در 9هزارگزی جنوب خاوری بخش و 9هزارگزی شوسۀ میانه بخلخال واقع است. کوهستانی و معتدل است و 414 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ رودگرم، محصولش غلات، عدس و نخود، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرکن
تصویر چرکن
چرکین، هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید
فرهنگ فارسی عمید
(چِ چَ)
دهی از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 16هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 28500گزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است و 215 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود قره سو، محصولش غلات، پنبه، برنج و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی بافتن فرش و گلیم و راهش مالرو است. این ده مسکن ایل حسینکلو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان ایرغان بخش مرکزی شهرستان سراب که در 7500گزی باختر سراب و پانصدگزی راه شوسۀ تبریز واقع است. جلگه و معتدل است و 174 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. این ده را ’چرمی’ نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دهی از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. سکنۀ آن 1500 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده آنجاغلات دیمی و آبی و صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چرکینی. شوخگنی. شوخگینی. دنسی. چرگنی. ریمناکی. آلودگی. ناپاکی. آلایشناکی. رجوع به چرکن و چرگنی و چرکینی و چرگینی شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قلعه ای از قلاع قدیمۀ سرحدی است که آنرا ’سفنان’ مینامیده اند، و در سال 136هجری قمری در خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی، یزید بن اسد که بحکومت شیروان و دربند مأمور بوده از تعدی طایفۀ خزر ببغداد شکایت کرده است و تدبیری که برای دفع این طایفه کردند این بود که قلاع قدیمه که در سرحد بوده تعمیر نمایند و از طرف خلافت حکم بمرمت آنها صادر شده از جمله قلعۀ سفنان بود که حالا آنرا چرکنی میگویند و پس از مرمت چند خانوار شامی آنجا ساکن نمودند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
استخوان نرمی را گویند که آنرا توان خورد، همچون استخوان سر شانۀ گوسپند و گوش و پره های دماغ و مانند آن که بعربی ’غضروف’ خوانند. (برهان) (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء) ، بمعنی چرنده هم آمده است. (برهان) (آنندراج). حیوان چرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چرنده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، که در 23هزارگزی شمال سنندج و 9هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به سقز واقعست کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، توتون و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. این آبادی را باصطلاح محل ’چرنو’ هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ تَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 27هزارگزی شمال باختری قره آغاج و سه هزارگزی شمال شوسۀ مراغه بمیانه واقع است. کوهستانی، معتدل و مالاریائی است و 444 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، نخود و بزرک، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی، بافتن فرش و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ)
ظرف شراب خوری، یک نوع ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 8هزارگزی جنوب ورزقان و 7هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع شده. کوهستانی و معتدل است و358 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 224 تن و آب آن از رودخانه و چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، پنبه، کشمش و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ رُ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد. جلگه ای و معتدل. سکنه 1124 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان پیچرانلو که در بخش باجگیران شهرستان قوچان و 12هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 10هزارگزی باختر شوسۀ قوچان به باجگیران واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 255 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جوراب است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای از توابع بلوک بیضای فارس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 352)
لغت نامه دهخدا
از توابع قوچان (خبوشان) آب از قنات، سکنه اش چادرنشین و مالدار و پنجاه خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 289)، دهی است از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان، 387 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصول عمده اش غلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، 200 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه قرانقو، محصولش غلات، نخود، کشمش و زردآلو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، 141 تن سکنه دارد، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51هزارگزی باخترقیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 258 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). چرکن. چرک آلوده. شوخگین. پلید. طفس. (منتهی الارب) ، ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین. جراحت آلوده به چرک و ریم. رجوع به چرک و چرکناکی و چرکن و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرندو
تصویر چرندو
غضروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرندو
تصویر چرندو
((چَ رَ))
غضروف
فرهنگ فارسی معین
آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب چرک و کثیف، خونابه ی زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
مرکب یا جوهری که برای نوشتن به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در کلاردشت واقع در شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
مقیاسی برای تعداد ذغال های مورداستفاده در افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
چرک آلود
فرهنگ گویش مازندرانی