جدول جو
جدول جو

معنی چرمیس - جستجوی لغت در جدول جو

چرمیس
(چِ)
مردمی از قوم روس که در ساحل وسطای رود ولگا سکونت دارند، و ولایت آنها جزء اتحاد جماهیر شوروی است و بنام ’ماری’ نیز خوانده میشوند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارمیس
تصویر ارمیس
(پسرانه)
هرمس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هرمیس
تصویر هرمیس
(دخترانه)
شیر یا کرگدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمیس
تصویر پرمیس
(دخترانه)
پارمیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ویژگی هر چیزی که از چرم دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوهستان کرمانست و آبش از چشمه میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 222). ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش راور شهرستان کرمان که در 76هزارگزی شمال باختری راور و 17هزارگزی شمال راه فرعی راور واقع است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شیر سخت خونخوار. (منتهی الارب). الهرامس. (اقرب الموارد) ، گاومیش. (منتهی الارب) ، کرگدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرامس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کرگدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ دَ)
از قراء دمشق است. (معجم البلدان ج 6 ص 45)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
بنا به گفتۀ قفطی، به زبان یونانی نام حضرت ادریس است. (تاریخ الحکماء قفطی چ اروپا ص 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چرم. (ناظم الاطباء). چرمی. از چرم. چرمینه. جنس چرمی. چیزی از چرم. آنچه از چرم سازند چون کیف چرمین، کفش چرمین، جامۀ چرمین و غیره:
چون جامۀ چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد.
ابن یمین.
رجوع به چرم و چرمی و چرمینه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قالت فرقه ولد (ادریس) بمصر و سموه هرمس الهرامسه و مولده بمنف و قالوا هو بالیونانیه ارمیس و عرّب بهرمس و معنی ارمیس عطارد. (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 2). رجوع به هرمس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خاری است که از برگهای وی آنچه نرم باشد در ادویه استعمال کنند. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرمیس
تصویر هرمیس
شیر درنده، کرگدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمیس
تصویر مرمیس
کرگدن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
منسوب به چرم هر چیز که از چرم ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
((چَ))
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد، چرمینه
فرهنگ فارسی معین
چرمی، از جنس چرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
Leathery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
coriace
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
革のような
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
מעור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
चर्म जैसा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
mirip kulit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
คล้ายหนัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
leerachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
skórzany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
coriáceo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
coriaceo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
coriáceo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
似皮革的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
шкірястий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ledrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
кожистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
가죽 같은
دیکشنری فارسی به کره ای