دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند که در 37هزارگزی شمال باختری قاین واقع است. کوهستانی و معتدل است و 1839 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و زعفران، شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند که در 37هزارگزی شمال باختری قاین واقع است. کوهستانی و معتدل است و 1839 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و زعفران، شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مطلق اسب را گویند عموماً. (برهان). اسب. (ناظم الاطباء). مطلق اسب بهر رنگ و زیور که باشد: یکی چرمه ای برنشسته سمند نکو گامزن باره ای بی گزند. دقیقی. شوم چرمۀ گامزن زین کنم سپیده دمان جستن کین کنم. فردوسی. بر آن چرمۀ تیزرو زین نهاد چو زین از برش خشک بالین نهاد. فردوسی. سپه راند و بربست بر چرمه تنگ برآمد چو شیری به پشت پلنگ. فردوسی. که تا زنده ام چرمه جفت منست خم چرخ گردان نهفت من است. فردوسی. سرانجام ترک آن چنان تاخت گرم که اززور بر چرمه بنوشت چرم. اسدی. سلطان یکسوارۀ گردون بجنگ دی بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند. خاقانی. ، اسب سفیدی موی خصوصاً. (برهان). اسب خنگ را گویند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). اسب سفیدموی. (ناظم الاطباء). اشهب. اسب سپید: برانگیخت پس چرمۀ گرم خیز درافکند در هندوان رستخیز. اسدی (از جهانگیری). چو ابرش شده چرمه از خون مرد شده بازچون چرمه ابرش ز گرد. اسدی (از انجمن آرا). ز شبدیز چون شب بیفتاد پست برون شدش چوگان سیمین ز دست بزد روز بر چرمۀ تیزپوی بمیدان پیروزه زرینه گوی. اسدی اسب چرمه خنگ ضعیف بود، اگر خایه و میان و رانهاء وی و سم و دست و پای و بوش و ناصیه و دم سیاه بود، نیک باشد. (قابوسنامه). دواسبه درآی و رکابی درآور کزو چرمۀ صبح یکران نماید. خاقانی (از جهانگیری). رجوع به اشهب شود، آنچه پسران امرد از صاحب مذاقان گیرند، از نقد و جنس. (برهان) (آنندراج). نقد و جنسی که امردان بی آبرو و معیوب از فاسق خود گیرند. (ناظم الاطباء) ، چرمینه را نیز گویند، که کیر کاشی باشد. (برهان) (آنندراج). چرمینه و کیر کاشی. (ناظم الاطباء). مچاچنگ. رجوع به چرمینه و مچاچنگ شود، مصغر چرم. (ناظم الاطباء). رجوع به چرم شود، قاطر و الاغ سفید. خر و استر سپیدموی: از استر صد آرایش بارگاه یکی نیمه زآن چرمه دیگر سیاه. اسدی. هرکرا احمقی تمام بود خلق گویند مغز خرخورده است ور چنین است، مجد قزوینی مغز تنها نه، مغز و سر خورده است مغز و سر چیست، گو خری چرمه با همه آلت سفر خورده است. کمال الدین اسماعیل. ، موی سپید. مطلق موی سپید. مقابل موی سیاه: خمیده شدم پشت و قد دراز سیه موی شد چرمه آمد فراز. اسدی
مطلق اسب را گویند عموماً. (برهان). اسب. (ناظم الاطباء). مطلق اسب بهر رنگ و زیور که باشد: یکی چرمه ای برنشسته سمند نکو گامزن باره ای بی گزند. دقیقی. شوم چرمۀ گامزن زین کنم سپیده دمان جستن کین کنم. فردوسی. بر آن چرمۀ تیزرو زین نهاد چو زین از برش خشک بالین نهاد. فردوسی. سپه راند و بربست بر چرمه تنگ برآمد چو شیری به پشت پلنگ. فردوسی. که تا زنده ام چرمه جفت منست خم چرخ گردان نهفت من است. فردوسی. سرانجام ترک آن چنان تاخت گرم که اززور بر چرمه بنوشت چرم. اسدی. سلطان یکسوارۀ گردون بجنگ دی بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند. خاقانی. ، اسب سفیدی موی خصوصاً. (برهان). اسب خنگ را گویند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). اسب سفیدموی. (ناظم الاطباء). اشهب. اسب سپید: برانگیخت پس چرمۀ گرم خیز درافکند در هندوان رستخیز. اسدی (از جهانگیری). چو ابرش شده چرمه از خون مرد شده بازچون چرمه ابرش ز گرد. اسدی (از انجمن آرا). ز شبدیز چون شب بیفتاد پست برون شدْش چوگان سیمین ز دست بزد روز بر چرمۀ تیزپوی بمیدان پیروزه زرینه گوی. اسدی اسب چرمه خنگ ضعیف بود، اگر خایه و میان و رانهاء وی و سم و دست و پای و بوش و ناصیه و دم سیاه بود، نیک باشد. (قابوسنامه). دواسبه درآی و رکابی درآور کزو چرمۀ صبح یکران نماید. خاقانی (از جهانگیری). رجوع به اشهب شود، آنچه پسران امرد از صاحب مذاقان گیرند، از نقد و جنس. (برهان) (آنندراج). نقد و جنسی که امردان بی آبرو و معیوب از فاسق خود گیرند. (ناظم الاطباء) ، چرمینه را نیز گویند، که کیر کاشی باشد. (برهان) (آنندراج). چرمینه و کیر کاشی. (ناظم الاطباء). مچاچنگ. رجوع به چرمینه و مچاچنگ شود، مصغر چرم. (ناظم الاطباء). رجوع به چرم شود، قاطر و الاغ سفید. خر و استر سپیدموی: از استر صد آرایش بارگاه یکی نیمه زآن چرمه دیگر سیاه. اسدی. هرکرا احمقی تمام بود خلق گویند مغز خرخورده است ور چنین است، مجد قزوینی مغز تنها نه، مغز و سر خورده است مغز و سر چیست، گو خری چرمه با همه آلت سفر خورده است. کمال الدین اسماعیل. ، موی سپید. مطلق موی سپید. مقابل موی سیاه: خمیده شدم پشت و قد دراز سیه موی شد چرمه آمد فراز. اسدی
هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲) گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مِثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲) گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
شعر، برای مثال چون آن چامه بشنید بهرام گور / بخورد آن گران سنگ جام بلور (فردوسی - ۶/۴۸۲)، غزل، سرود، نغمه، برای مثال بتان چامه و چنگ برساختند / ز بیگانه ایوان بپرداختند (فردوسی - ۶/۵۲۱)
شعر، برای مِثال چون آن چامه بشنید بهرام گور / بخورد آن گران سنگ جام بلور (فردوسی - ۶/۴۸۲)، غزل، سرود، نغمه، برای مِثال بتان چامه و چنگ برساختند / ز بیگانه ایوان بپرداختند (فردوسی - ۶/۵۲۱)
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)