- چرم
- پوست انسان و حیوانات، جلد تن انسان و حیوان را گویند
معنی چرم - جستجوی لغت در جدول جو
- چرم ((چَ))
- پوست گاو یا شتر دباغی شده
- چرم
- پوست دباغی شدۀ حیوانات، پوست بدن حیوان،
برای مثال بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان زه کمان، پوست بدن انسان،(فردوسی - ۲/۲۵) برای مثال بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی کند از تنش چرم (عنصری - ۳۵۹)
چرم کمان: زه کمان
چرم گور: زه کمان، چلۀ کمان، چرم گوزن،برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
چرم گوزن: زه کمان، چلۀ کمان،برای مثال بمالید چاچی کمان را به دست / به چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی - ۷/۵۳۹)
- چرم
- Leather
- چرم
- кожаный
- چرم
- aus Leder
- چرم
- шкіряний
- چرم
- skórzany
- چرم
- de couro
- چرم
- di cuoio
- چرم
- de cuero
- چرم
- en cuir
- چرم
- leren
- چرم
- جلديٌّ
- چرم
- चमड़े का
- چرم
- מעור
- چرم
- ya ngozi
- چرم
- চামড়া
- چرم
- چمڑے کا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسب (مطلقا)، اسب سفید، چرمینه مچاچنگ
اسب، مخصوصاً اسب سفید، برای مثال سلطان یک سوارۀ گردون به جنگ دی / بر چرمه تنگ بندد و هّرا برافکند (خاقانی - ۱۳۶)
گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شود، بادریسۀ دوک
ویژگی هر چیزی که از چرم دوخته یا ساخته شده باشد
Leathery
кожистый
ledrig
шкірястий