جدول جو
جدول جو

معنی چرم - جستجوی لغت در جدول جو

چرم
پوست دباغی شدۀ حیوانات، پوست بدن حیوان، برای مثال بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی - ۲/۲۵) زه کمان، پوست بدن انسان، برای مثال بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی کند از تنش چرم (عنصری - ۳۵۹)
چرم کمان: زه کمان
چرم گور: زه کمان، چلۀ کمان، چرم گوزن، برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
چرم گوزن: زه کمان، چلۀ کمان، برای مثال بمالید چاچی کمان را به دست / به چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی - ۷/۵۳۹)
تصویری از چرم
تصویر چرم
فرهنگ فارسی عمید
چرم
(چَ)
پوست بود. (فرهنگ اسدی). پوست انسان و حیوانات. (آنندراج). مطلق پوست بدن انسان یا حیوان. جلد. جلد تن حیوان یا انسان. پوست ناپیراسته:
چنین تا بر او بر بدرید چرم
همیرفت خون از تنش گرم گرم.
فردوسی.
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گه آب شور.
فردوسی.
گر این هرچه گفتم نیاری بجای
بدرند چرمت ز سر تا بپای.
فردوسی.
بیفکند گوری چو شیرژیان
جدا کرد از او چرم و یال و میان.
فردوسی.
از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای.
فردوسی.
به تن بر پوست چون بینی یکی برگستوان دارد
که دید آن جانور کش چرم تن برگستوان باشد.
فرخی.
بجوشیدش از دیدگان خون گرم
بدندان همی کند از تنش چرم.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
چو دیلمان زره پوش شاه و ترکانش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجه آهنین چنگال.
عسجدی.
همانگه برآید یکی تیره ابر
کند روی گیتی چو چرم هزبر.
اسدی.
سرانجام ترک آنچنان تاخت گرم
که از زور بر چرمه بنوشت چرم.
اسدی.
تو چو نخجیر دل بسوی چرا
دهر پوشیده بر تو چرم پلنگ.
ناصرخسرو.
پیامت بزرگست و نامت بزرگ
نهفته مکن شیر در چرم گرگ.
نظامی.
چون بچرم کمان درآرد زور
چرم را بر گوزن سازد گور.
نظامی.
- بچرم اندر بودن گاو یا گاوپیسه، مثل است در مورد مجهول بودن پایان کاری ونامعلوم بودن امری که هنوز میتوان در بارۀ آن چاره اندیشی کرد:
ز جنگ آشتی بی گمان بهتر است
نگه کن که گاوت بچرم اندر است.
فردوسی.
کنون گاو ما را بچرم اندر است
که پاداش و بادافره دیگر است.
فردوسی.
سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاو پیسه بچرم اندر است.
فردوسی.
و رجوع به پیسه و گاو پیسه شود.
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
بچرم اندر است این زمان گاومیش.
فردوسی.
رجوع به گاومیش شود.
، پوست گاو و یا پوست شتر دباغی شده. (ناظم الاطباء). پوست دباغی شده. (فرهنگ نظام). صرم. (منتهی الارب). پوست دباغی شدۀ حیوانات که ازآن کفش و کیف و زین اسب و دیگر چیزها سازند:
قطب فلک رکابش هست ازکمال رتبت
جرم سهیل آمد چرم ازپی دوالش.
خاقانی.
، پوست کلفت. (ناظم الاطباء) :
دست دهقان چو چرم گشته ز کار
دهخدا دست نرم برده که آر.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
چرم
(چَ رَ)
نام دهی در کلات. (ناظم الاطباء). دهی از دهستان قاین بخش کلات شهرستان دره گز که در 15هزارگزی جنوب باختری کلات واقع شده است. دره و گرمسیراست و 765 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات وعدس، شغل اهالی زراعت و مالداری، راهش مالرو است و دبستانی هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از قلاع بلوک سرجام است و چمنی دارد که معروف میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
نام مقامی است از ایران زمین. (آنندراج). نام جایی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چرم
پوست انسان و حیوانات، جلد تن انسان و حیوان را گویند
تصویری از چرم
تصویر چرم
فرهنگ لغت هوشیار
چرم
((چَ))
پوست گاو یا شتر دباغی شده
تصویری از چرم
تصویر چرم
فرهنگ فارسی معین
چرم
ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرم
جلدٌ
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به عربی
چرم
Leather
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چرم
en cuir
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چرم
پای پوش چرمی مورد استفاده ی کارگران، چوپانان و کشاورزان، مه غلیظ، ارزن، گاورس
فرهنگ گویش مازندرانی
چرم
de cuero
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چرم
кожаный
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به روسی
چرم
aus Leder
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به آلمانی
چرم
шкіряний
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چرم
skórzany
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به لهستانی
چرم
皮革的
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به چینی
چرم
de couro
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چرم
چمڑے کا
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به اردو
چرم
চামড়া
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به بنگالی
چرم
ya ngozi
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چرم
deri
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چرم
가죽의
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به کره ای
چرم
革の
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چرم
di cuoio
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چرم
चमड़े का
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به هندی
چرم
kulit
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چرم
หนัง
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به تایلندی
چرم
leren
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به هلندی
چرم
מעור
تصویری از چرم
تصویر چرم
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرمه
تصویر چرمه
(دخترانه)
اسب به ویژه اسب سفیدرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ویژگی هر چیزی که از چرم دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمک
تصویر چرمک
گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شود، بادریسۀ دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمه
تصویر چرمه
اسب، مخصوصاً اسب سفید، برای مثال سلطان یک سوارۀ گردون به جنگ دی / بر چرمه تنگ بندد و هّرا برافکند (خاقانی - ۱۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمه
تصویر چرمه
اسب (مطلقا)، اسب سفید، چرمینه مچاچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمه
تصویر چرمه
((چَ مَ))
اسب، اسب سفید
فرهنگ فارسی معین