جدول جو
جدول جو

معنی چرغد - جستجوی لغت در جدول جو

چرغد(چَ غَ)
قسمی از سوسک که در حمام و جاهای نمناک تولید میگردد. شبگیر. (ناظم الاطباء) ، مخفف چرغند. (فرهنگ شعوری). رجوع به چرغند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرد
تصویر چرد
جایی که چهارچوب در خانه را کار بگذارند، آستان، آستانه، درگاه
فرهنگ فارسی عمید
تکه های پاک کردۀ رودۀ گوسفند که با گوشت و جگر و چربی پر کرده و پخته باشند، جگرآغند، جگرآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغد
تصویر رغد
فراخی و خوشی زندگانی، غذای مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرغ
تصویر چرغ
پرنده ای شکاری شبیه باز، به اندازۀ کلاغ، خاکستری رنگ، با لکه های سیاه و سفید، صقر برای مثال سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ / سیه گشت خورشید چون پرّ چرغ (فردوسی - ۷/۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرند
تصویر چرند
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
چرند بافتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن، چرند گفتن
چرند و پرند: چرندپرند، سخن بیهوده و بی معنی، یاوه
چرند گفتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
فراخی. (دهار). رفاه. رفاهت. فراخ زیستی. فراوانی. خصب. (یادداشت مؤلف) ، ایمنی. (دهار). رجوع به رغد و رغد در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَنْ نی)
رغد. (ناظم الاطباء). رجوع به رغد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رغد. رجوع به رغد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
قریۀ بزرگی نزدیک بخارا که عده ای از دانشمندان بدانجا منسوبند. صاحب معجم البلدان ذیل لغت ’شرغ’ نویسد: ’وهو تعریب ’چرغ’ و هی قریه کبیره قرب بخارا ینسب الیها قوم من اهل العلم قدیماً و جدیداً’. (معجم البلدان) : دیگر شخصی بود از چرغ بخارا که او را علوی چرغی گفتندی...او را در بارگاه حاضر کردند. (از تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 179)
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ)
چیزی که در کریزخانه باز را بر آن نشانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
کوچ باشد و گروهی عام کنگر خوانند. (فرهنگ اسدی). کوچ و بوف و چغو و کنگر. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). بمعنی جغد است و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان). طایری است منحوس کوچکتر از بوم و آن قسمی است از بوم. (آنندراج). پرنده ای است معروف که به نحوست اشتهار دارد و آن را کنگره نیز نامند. (جهانگیری). جانور پرندۀ شوم که بشب بیرون آید و در روز نبیند و بودنش خرابه بود و آن را کوچ و کوف و کول هم گویند و بتازیش ’بوم’ خوانند. (شرفنامۀ منیری). جغد. (ناظم الاطباء). بوم که نامهای دیگرش شب پره و جغد است. (فرهنگ نظام). چغو. پرنده ای که شب هنگام در ویرانه ها یا در جاهای دور از آبادی بانگ زند و نزدعامۀ خلق بشومی و نامیمونی شهرت دارد:
چنین گفت داننده دهقان سغد
که برناید از خانه باز چغد.
فردوسی (از آنندراج).
ز چاچ و ترک تا سمرقند و سغد
بسی بود ویران و آرام چغد.
فردوسی
بفر و عدل تو شد جای عندلیب و تذرو
همان زمین که بدی جای چغد و جای غراب.
امیر معزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
گر زمین را همه در سایۀ انصاف کشد
چغد جاوید ببرد طمع از ویرانی.
انوری (از جهانگیری).
همای چتر همایون چو پر و بال گشاد
از آن سپس نکند چغد دعوی بازی.
_ (ظهیر (از شرفنامۀ منیری). و رجوع به چغو و جغد و بوم و بوف و کوچ و کوف و کول و کنگر شود، کنگره و حصار قلعه را هم گویند. (برهان). کنگرۀ قصر. (آنندراج). کنگرۀ حصار باشد. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). کنگره و حصار و قلعه. (ناظم الاطباء). جغد. و رجوع به جغد شود، موی سر را نیز گفته اند که آن را بر پس سرگره کرده باشند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). جعد و جغد و چغند. و رجوع به جعد و جغد و چغند شود. k05l) _
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آستان در خانه را گویند. (برهان) (جهانگیری). آستان در خانه. (ناظم الاطباء) :
ابا پیل و از چند مردان مرد
که جویند مر گنج را زیر چرد.
حکیم زجاجی (از جهانگیری).
، جائی که آستان در را بر آنجا نهند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
رنگی باشد مایل بسرخی مخصوص به اسب و استر و خر و الاغ. (برهان) (ناظم الاطباء). رنگی باشد بسرخ مایل که مخصوص اسب و استر بود. (جهانگیری). رجوع به چرده و چرته و چرزه شود
لغت نامه دهخدا
(چَرْ رَ)
عربده و جنگ را گویند. (برهان). تشدد و عربده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). هنگامه و غوغا و عربده و جنگ. (ناظم الاطباء) :
مردم سفله بسان گرسنه گربه
گاه بنالد بزار و گاه بچرد
تاش همی خوار داری و ندهی چیز
از تو چو فرزند مهربانت نبرد
راست که چیزی بدست کرد و قوی گشت
گر تو بوی بنگری چو شیر بغرد.
ناصرخسرو (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
جانوریست شکاری مشهور و معروف، از جنس سیاه چشم، و عربی آن ’صقر’ است. (برهان). نام جانوریست پرنده که شکاریی است مشهور. (جهانگیری). مرغی است شکاری. (انجمن آرا) (آنندراج). پرندۀ شکاری از جنس سیاه چشم و ’صقر’ معرب آنست. (ناظم الاطباء). اسم قسمی از پرندگان شکاریست که نام عربیش صقر است. (فرهنگ نظام). چرخ. پرنده ای شکاری از نوع شاهین و شاهباز. شاهین. باز. باشه. نوعی مرغ شکاری. زمج. اجدل. اخطب. صقر (ص / ص ) .علاّم. قطامی ّ. نهشل. (منتهی الارب) :
از باد روی خوید چو آبست موج موج
وز نوس پشت ابر چو چرغ است رنگ رنگ.
خسروانی.
زمانه شد از گرد چون پر چرغ
جهانجوی بگذشت بر مای و مرغ.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2201).
سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ
سیه گشت خورشید چون پر چرغ.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2414).
بیاورد باید همی یوز و باز
همان چرغ وشاهین گردنفراز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 3153).
ز شاهین و چرغ آسمان بسته ابر
رمان از غو طبل بازان هژبر.
اسدی.
ز میغ روان چرخ چون پر چرغ
پرآواز رامشگراز مرغ مرغ.
اسدی.
طعمه شیر کی شود راسو
مستۀ چرغ کی شود عصفور.
مسعودسعد.
چون باز و چرغ چرخ همی داردم به بند
گر در حذر غرابم و در رهبری صبا.
مسعودسعد.
از آن خجسته و شاه اسپرغم هر دو شدند
یکی چو دیدۀ چرغ و یکی چو چنگ عقاب.
مسعودسعد.
چرغان بسرچنگ درآورده تذروان
تسبیح شده از دهن مرغ مرآنرا.
سنائی.
در مرغ همچو چرغ به چنگالان
میکاود وجغاره نمی یابد.
سوزنی.
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرغ عنقاوار متواری شود از بیم قاز.
سوزنی.
گلۀ آهو دیدیم سگان و چرغ و باز برگماشتیم، این آهوان برفتند و بر پشته ای شدند، پس بزیر آمدند، دگرباره سگان آهنگ کردند وسر بدنبال ایشان درنهادند، دگرباره بآن پشته گریختند، سگان بجانبی گریختند و چرغان بجانبی. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 316). رجوع به چرخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یا رغد. فراخ شدن زندگانی و نرم و راحت گردیدن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیارنعمت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). فراخ نعمت شدن. (دهار). فراخ عیش شدن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار). فراخی عیش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ / رَ)
خوش و فراخ. مخصب. واسع. واسعه طیبه. کثیر. (یادداشت مؤلف) : عیش رغد، زندگانی فراخ. (ناظم الاطباء). عیش فراخ. (مهذب الاسماء) (دهار). عیش خوش. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). عیشه رغد، زیست خوش و راحت و فراخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ راغد. گویند: قوم رغد، گروه دارای عیش واسع و روزی فراخ. همچنین است:نساء رغد ’مذکر و مؤنث در آن یکی است’. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فراخ زیست. (یادداشت مؤلف) ، خوردنی پاکیزه. (یادداشت مؤلف) (غیاث اللغات از منتخب اللغات) :
کاسه پیدا وندر آن پنهان رغد
طاعمش داند کز آن چه می خورد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دارندۀ چرغ. صقّار. (مهذب الاسماء). آنکه چرغ و باز را هنگام شکار بدست گیرد. رجوع به چرغ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ)
چراغ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرغنده شود، چرغدان و چراغپایه باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) ، رودۀ گوسفند را نیز گویند که با گوشت و مصالح پر کرده باشند. (برهان). رودۀ گوسفند بود که آنرا بگوشت پر کرده باشند. (جهانگیری). رودۀ گوسفند که بگوشت پخته پرکرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف جگرآغند است. (انجمن آرا) (آنندراج). رودۀ گوسفند که از مصالح پر کرده باشند. (ناظم الاطباء). جرغند. جگرآگند. عصیب. چرب رود. چرب روده. رجوع به چرغنده و جرغند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نعت تفضیلی ازرغد. خوش آیندتر. مطبوعتر.
لغت نامه دهخدا
(ضَ غَ)
کوهی است و گویند سنگستانی است در بلادغطفان. یا آبی است در نجد ازآن بنی مره میان یمامه و ضریه، و نیز گویند مقبره ای است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
حرف پوچ و بی معنی، و گاهی با لفظ ’پرند’ بهمین معنی استعمال میشود. (فرهنگ نظام). سخن پوچ و بیهوده. هذیان. سخن مهمل و بی معنی. پرت و پلا. سخن یاوه. حرف مفت. چرت و پرت. چرند و پرند. رجوع به چرند و پرند و چرند گفتن شود، حیوان چرنده و چارپا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرند
تصویر چرند
حرف پوچ و بی معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغد
تصویر ارغد
فراوانترومطبوعتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغد
تصویر چغد
جغد
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست شکاری از رده شکاریان روزانه جزو راسته عقابها که حثه اش از باز و حتی از کلاغ معمول نیز کوچکتر است. استخوان تارس پای این پرنده بلند و قوی و نیروی پنجه هایش متوسط و بالها و پرهای دمش طویل است. چرغ برنگهای خاکستری بالکه های سیاه و سفید دیده میشود چرخ صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغد
تصویر رغد
زندگانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند
تصویر چرند
((چَ رَ))
بیهوده، یاوه
فرهنگ فارسی معین
((چَ))
پرنده ای است شکاری از نوع باز و به اندازه کلاغ با رنگ خاکستری و لکه های سیاه و سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرد
تصویر چرد
((چَ))
چرده. چرته، رنگ، لون (مخصوصاً در چارپایان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغد
تصویر رغد
((رَ غَ))
فراوانی، خوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرد
تصویر چرد
جایی که چارچوب در خانه را بر آن کار گذارند، آستانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرند
تصویر چرند
هذیان
فرهنگ واژه فارسی سره
بی ربط، بی معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد