بند و زندان، برای مثال هر که به قید تو گرفتار شد / تا ندهد جان نرهد زاین چرس (نزاری - لغت نامه - چرس)، شکنجه، آزار، فشار، چرخشت، آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند
بند و زندان، برای مِثال هر که به قید تو گرفتار شد / تا ندهد جان نرهد زاین چرس (نزاری - لغت نامه - چرس)، شکنجه، آزار، فشار، چرخشت، آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند
مؤلف انجمن آرا نویسد: ’نام ناحیه ایست که بر طرف شمالی بحیرۀ تبریز واقع شده و طرف مغربی آن بحیرۀ ارومیه و سلماس است و جانب جنوب آن مراغه و سمت شرقی آن شهر تبریز است’. (از انجمن آرا ذیل لغت چرس)
مؤلف انجمن آرا نویسد: ’نام ناحیه ایست که بر طرف شمالی بحیرۀ تبریز واقع شده و طرف مغربی آن بحیرۀ ارومیه و سلماس است و جانب جنوب آن مراغه و سمت شرقی آن شهر تبریز است’. (از انجمن آرا ذیل لغت چَرَس)
گرد بنگ است که گلوله و جمع کرده پس در غلیان نهاده بکشند و کیفیتی دهد که جبن و بیم وواهمه و اشتها را بیفزاید. (انجمن آرا). ساقۀ سقزی و مخدری که از برگ کنب گیرند و درویشان و قلندران آنرا با توتون و یا تنباکو مخلوط کرده در چپق و یا سرغلیان گذاشته جهت کیف کردن کشند. (ناظم الاطباء). برگ شاهدانه است که از مسکراتست. (فرهنگ نظام). گرد بنگ که از شاهدانه گیرند. حشیش. اسرار. زمرد سوده. قسمی بنگ. مادۀ انگمی است که از شاهدانه های مادۀ گرد نر ندیده گیرند. قسمی بنگ که قلندران و درویشان و ارباب کیف و حال بوسیلۀ تدخین آن در عالم بی خبری فروروند و اعصاب خود را تخدیر کنند. رجوع به چرسی شود
گرد بنگ است که گلوله و جمع کرده پس در غلیان نهاده بکشند و کیفیتی دهد که جبن و بیم وواهمه و اشتها را بیفزاید. (انجمن آرا). ساقۀ سقزی و مخدری که از برگ کنب گیرند و درویشان و قلندران آنرا با توتون و یا تنباکو مخلوط کرده در چپق و یا سرغلیان گذاشته جهت کیف کردن کشند. (ناظم الاطباء). برگ شاهدانه است که از مسکراتست. (فرهنگ نظام). گرد بنگ که از شاهدانه گیرند. حشیش. اسرار. زمرد سوده. قسمی بنگ. مادۀ انگمی است که از شاهدانه های مادۀ گرد نر ندیده گیرند. قسمی بنگ که قلندران و درویشان و ارباب کیف و حال بوسیلۀ تدخین آن در عالم بی خبری فروروند و اعصاب خود را تخدیر کنند. رجوع به چرسی شود
بند و زندان را گویند. (برهان). بند و زندان بود. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : چون نباشد شاعر منحول کار شعردزد کی گذارد بی گناهی قافیت را در چرس. سنائی (از جهانگیری). آید به چشمم هر نفس عالم ز عشقش چون چرس. عبدالواسع جبلی (از انجمن آرا). ، بمعنی شکنجه و آزار هم هست. (برهان). در بعضی فرهنگها بمعنی شکنجه است. (جهانگیری). شکنجه. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). شکنجه و آزار. (ناظم الاطباء) : هر که بقید تو گرفتار شد تا ندهد جان نرهد زین چرس. نزاری قهستانی (از جهانگیری). ، حوضی باشد که انگور در آن ریخته بر پای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود. (برهان). حوضی باشد که انگور در آن انداخته بپای بمالند تا شیرۀ آن فشرده شود. (جهانگیری). حوض که در چرخشت شرح دادم. (انجمن آرا) (آنندراج). حوضی که انگور در آن ریخته لگد کنند تا شیرۀ وی گرفته شود. (ناظم الاطباء). مجازاً چرخشت را گویند. (فرهنگ نظام). چرخ. چرخست. چرخشت. چروخ: اندر چرس جان آی گر پای همی کوبی تا غوطه خوری یکدم در شیرۀ بسیارم با شیره فشارانت اندر چرس عشقم پای از پی آن کوبم کانگورتو بفشارم. مولوی (از انجمن آرا). رجوع به چرخ و چرخشت و چروخ شود، بمعنی چراگاه دواب نیز آمده است. (برهان). چراگاه را نامند. (جهانگیری). بمعنی چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج). چراگاه دواب. (ناظم الاطباء). چراگاه چارپایان. مرتع: همره جان و خرد باش سوی عالم قدس نه ستوری که ترا عالم حسی است چرس. سنائی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود، چیزهایی که درویشان و گدایان از گدایی و کدیه جمع کرده باشند. (برهان). چیزهایی که گدایان از گدایی و دوره گردی جمع کرده باشند. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغ الله. رجوع به چرسدان شود، خیرات و صدقه. (ناظم الاطباء)
بند و زندان را گویند. (برهان). بند و زندان بود. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : چون نباشد شاعر منحول کار شعردزد کی گذارد بی گناهی قافیت را در چرس. سنائی (از جهانگیری). آید به چشمم هر نفس عالم ز عشقش چون چرس. عبدالواسع جبلی (از انجمن آرا). ، بمعنی شکنجه و آزار هم هست. (برهان). در بعضی فرهنگها بمعنی شکنجه است. (جهانگیری). شکنجه. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). شکنجه و آزار. (ناظم الاطباء) : هر که بقید تو گرفتار شد تا ندهد جان نرهد زین چرس. نزاری قهستانی (از جهانگیری). ، حوضی باشد که انگور در آن ریخته بر پای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود. (برهان). حوضی باشد که انگور در آن انداخته بپای بمالند تا شیرۀ آن فشرده شود. (جهانگیری). حوض که در چرخشت شرح دادم. (انجمن آرا) (آنندراج). حوضی که انگور در آن ریخته لگد کنند تا شیرۀ وی گرفته شود. (ناظم الاطباء). مجازاً چرخشت را گویند. (فرهنگ نظام). چرخ. چرخست. چرخشت. چروخ: اندر چرس جان آی گر پای همی کوبی تا غوطه خوری یکدم در شیرۀ بسیارم با شیره فشارانت اندر چرس عشقم پای از پی آن کوبم کانگورتو بفشارم. مولوی (از انجمن آرا). رجوع به چرخ و چرخشت و چروخ شود، بمعنی چراگاه دواب نیز آمده است. (برهان). چراگاه را نامند. (جهانگیری). بمعنی چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج). چراگاه دواب. (ناظم الاطباء). چراگاه چارپایان. مرتع: همره جان و خرد باش سوی عالم قدس نه ستوری که ترا عالم حسی است چرس. سنائی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود، چیزهایی که درویشان و گدایان از گدایی و کدیه جمع کرده باشند. (برهان). چیزهایی که گدایان از گدایی و دوره گردی جمع کرده باشند. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغ الله. رجوع به چرسدان شود، خیرات و صدقه. (ناظم الاطباء)
کیسه یا توبره ای که قلندران و درویشان آنچه از دریوزگی به دست می آورند در آن میریزند، برای مثال برون رفتم چو درویشان نمدپوش / چرسدان را حمایل کرده بر دوش (جنید خلخالی- مجمع الفرس - چرسدان)
کیسه یا توبره ای که قلندران و درویشان آنچه از دریوزگی به دست می آورند در آن میریزند، برای مِثال برون رفتم چو درویشان نمدپوش / چرسدان را حمایل کرده بر دوش (جنید خلخالی- مجمع الفرس - چرسدان)
رومال و روپاکی باشد که قلندران چهار گوشۀ آنرا بهم بندند و بر دوش یا ساق اندازند وآنچه از گدائی بهم رسد در آن نهند. (برهان) (آنندراج). روپاک چهار گوشه ای باشد که هر چهار گوشۀ او را جمع کرده با هم بندند و درویشان و قلندران بر کتف اندازند و بعضی اشیاء از مأکول و ملبوس و غیره در میان آن نهند. (جهانگیری). پارچۀ چهارگوشه ای که درویشان گوشه های آنرا بهم بندند و بر دوش انداخته آنچه از گدائی دریابند در آن نهند. (ناظم الاطباء). دستمال بزرگی که درویشان چهار گوشۀ آنرا بهم بندند و بر دوش اندازند تا آنچه از گدائی بهم رسد در آن ریزند. (فرهنگ نظام). توبرۀ گدائی. توبرۀ درویشی: برون رفتم چو درویشان نمدپوش چرسدان را حمایل کرده بر دوش. جنید خلخالی (از جهانگیری). رجوع به چرس شود
رومال و روپاکی باشد که قلندران چهار گوشۀ آنرا بهم بندند و بر دوش یا ساق اندازند وآنچه از گدائی بهم رسد در آن نهند. (برهان) (آنندراج). روپاک چهار گوشه ای باشد که هر چهار گوشۀ او را جمع کرده با هم بندند و درویشان و قلندران بر کتف اندازند و بعضی اشیاء از مأکول و ملبوس و غیره در میان آن نهند. (جهانگیری). پارچۀ چهارگوشه ای که درویشان گوشه های آنرا بهم بندند و بر دوش انداخته آنچه از گدائی دریابند در آن نهند. (ناظم الاطباء). دستمال بزرگی که درویشان چهار گوشۀ آنرا بهم بندند و بر دوش اندازند تا آنچه از گدائی بهم رسد در آن ریزند. (فرهنگ نظام). توبرۀ گدائی. توبرۀ درویشی: برون رفتم چو درویشان نمدپوش چرسدان را حمایل کرده بر دوش. جنید خلخالی (از جهانگیری). رجوع به چرس شود
منسوب به چرس. آنکه چرس کشد. معتاد به چرس. آنکس که عادت به کشیدن چرس دارد. رفیق بنگی. آنکه معتاد به کشیدن چرس است: هر چرسیی چه داند بر رشته بندبازی این رمز دنبه داند در وقت جان گدازی. بسحاق اطعمه (از انجمن آرا). رجوع به چرس و چرس کشیدن شود، کنایه از شخص گیج و منگ. کنایه از شخص بی هوش و بی حواس. کنایه از شخص خواب آلوده و چرت زننده
منسوب به چرس. آنکه چرس کشد. معتاد به چرس. آنکس که عادت به کشیدن چرس دارد. رفیق بنگی. آنکه معتاد به کشیدن چرس است: هر چرسیی چه داند بر رشته بندبازی این رمز دنبه داند در وقت جان گدازی. بسحاق اطعمه (از انجمن آرا). رجوع به چرس و چرس کشیدن شود، کنایه از شخص گیج و منگ. کنایه از شخص بی هوش و بی حواس. کنایه از شخص خواب آلوده و چرت زننده
دهی از دهستان بیلسواربخش کامیاران شهرستان سنندج که در 26هزارگزی شمال باختر کامیاران و یکهزارگزی باختر لون سادات واقع است. دامنه و سردسیر است و 197 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان بیلسواربخش کامیاران شهرستان سنندج که در 26هزارگزی شمال باختر کامیاران و یکهزارگزی باختر لون سادات واقع است. دامنه و سردسیر است و 197 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نوعی بنگ کشیدن. تدخین کردن چرس. دود چرس را بوسیلۀ چپق یا سیگار یا غلیان کشیدن. حشیش کشیدن. چرس زدن. استعمال چرس کردن. رجوع به چرس و چرسی شود، کنایه از گیج و منگ بودن. کنایه از بیهوش و بی حواس بودن
نوعی بنگ کشیدن. تدخین کردن چرس. دود چرس را بوسیلۀ چپق یا سیگار یا غلیان کشیدن. حشیش کشیدن. چرس زدن. استعمال چرس کردن. رجوع به چرس و چرسی شود، کنایه از گیج و منگ بودن. کنایه از بیهوش و بی حواس بودن