بند و زندان را گویند. (برهان). بند و زندان بود. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : چون نباشد شاعر منحول کار شعردزد کی گذارد بی گناهی قافیت را در چرس. سنائی (از جهانگیری). آید به چشمم هر نفس عالم ز عشقش چون چرس. عبدالواسع جبلی (از انجمن آرا). ، بمعنی شکنجه و آزار هم هست. (برهان). در بعضی فرهنگها بمعنی شکنجه است. (جهانگیری). شکنجه. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). شکنجه و آزار. (ناظم الاطباء) : هر که بقید تو گرفتار شد تا ندهد جان نرهد زین چرس. نزاری قهستانی (از جهانگیری). ، حوضی باشد که انگور در آن ریخته بر پای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود. (برهان). حوضی باشد که انگور در آن انداخته بپای بمالند تا شیرۀ آن فشرده شود. (جهانگیری). حوض که در چرخشت شرح دادم. (انجمن آرا) (آنندراج). حوضی که انگور در آن ریخته لگد کنند تا شیرۀ وی گرفته شود. (ناظم الاطباء). مجازاً چرخشت را گویند. (فرهنگ نظام). چرخ. چرخست. چرخشت. چروخ: اندر چرس جان آی گر پای همی کوبی تا غوطه خوری یکدم در شیرۀ بسیارم با شیره فشارانت اندر چرس عشقم پای از پی آن کوبم کانگورتو بفشارم. مولوی (از انجمن آرا). رجوع به چرخ و چرخشت و چروخ شود، بمعنی چراگاه دواب نیز آمده است. (برهان). چراگاه را نامند. (جهانگیری). بمعنی چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج). چراگاه دواب. (ناظم الاطباء). چراگاه چارپایان. مرتع: همره جان و خرد باش سوی عالم قدس نه ستوری که ترا عالم حسی است چرس. سنائی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود، چیزهایی که درویشان و گدایان از گدایی و کدیه جمع کرده باشند. (برهان). چیزهایی که گدایان از گدایی و دوره گردی جمع کرده باشند. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغ الله. رجوع به چرسدان شود، خیرات و صدقه. (ناظم الاطباء)