اسم مفعول از ’چرویدن’. چاره جستن را گشته و دیده (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 456). چاره. جستن را گشتن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چاره جویی کرده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاره جسته. (فرهنگ نظام) : او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ، دویده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرویدن شود
اسم مفعول از ’چرویدن’. چاره جستن را گَشته و دیده (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 456). چاره. جستن را گشتن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چاره جویی کرده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاره جسته. (فرهنگ نظام) : او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ، دویده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرویدن شود
چرخ زدن. گرد گردیدن. چون سنگ آسیا بدور خویش گشتن. مانند گردباد به گرد خویش درآمدن. گردیدن. بر یک جای گردیدن به گرد خویش. چرخ خوردن بدور خود یا بدور چیزی یا کسی، رقصیدن. چرخ زدن از روی شوق و شعف، راه رفتن بیهوده و بدون قصد. بی قصدی و کاری از سوئی بسوئی رفتن. ول گشتن. پرسه زدن، دایر بودن مؤسسه ای یا اداره ای
چرخ زدن. گرد گردیدن. چون سنگ آسیا بدور خویش گشتن. مانند گردباد به گرد خویش درآمدن. گردیدن. بر یک جای گردیدن به گرد خویش. چرخ خوردن بدور خود یا بدور چیزی یا کسی، رقصیدن. چرخ زدن از روی شوق و شعف، راه رفتن بیهوده و بدون قصد. بی قصدی و کاری از سوئی بسوئی رفتن. ول گشتن. پرسه زدن، دایر بودن مؤسسه ای یا اداره ای