جدول جو
جدول جو

معنی چرخی - جستجوی لغت در جدول جو

چرخی
مدور مانند چرخ گرد مثل چرخ، هر چیز که بچرخد، جامه نازک ابریشمی، نوعی از اطلس، هر چیز که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند، مستراح ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
چرخی
((چَ))
جامه نازک ابریشمی
تصویری از چرخی
تصویر چرخی
فرهنگ فارسی معین
چرخی
گرد مانند چرخ
فروشنده ای که کالاهایش بر روی چرخ دستی قرار دارد
کسی که در سماع به دور خود می چرخد
ویژگی چیزی که با چرخ تراش داده و صاف و صیقلی شده باشد مانند ظرف های مسی و برنجی
نوعی اطلس و جامۀ ابریشمی نازک
جنگجویی که با کمان تیر می انداخته است
تصویری از چرخی
تصویر چرخی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برخی
تصویر برخی
بعضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرخه
تصویر چرخه
دوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخی
تصویر برخی
فدا شدن، قربان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخی
تصویر سرخی
سرخ بودن، رنگ سرخ، شهاب صاعقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخی
تصویر صرخی
سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخی
تصویر برخی
بعضی، پاره ای، قسمتی
قربانی، فدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخه
تصویر چرخه
هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲)
گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ویژگی هر چیزی که از چرم دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرتی
تصویر چرتی
کسی که چرت می زند و در حال چرت زدن است، چرت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربی
تصویر چربی
مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، کنایه از سرشیر، قیماق، چرب بودن، روغن دار بودن، مقابل درشتی و خشونت، کنایه از نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت، برای مثال به هر کار چربی به کار آوری / سخن ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲ - ۱۲۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرخی
تصویر کرخی
خشکی، صلابت، درشتی، بی حسی و بی خبری
فرهنگ لغت هوشیار
سست کن سستار، نرمار، سست، نرم سست کننده، دارویی را گویند که بقوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آنرا وسیز بگرداند تا آنکه بسهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آنها دفع شود مانند ضماد شوید (شبت) و بذرکتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخی
تصویر برخی
((بَ))
بعضی، اندکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخی
تصویر برخی
فدا، فدایی، قربان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرسی
تصویر چرسی
((چَ))
آدم معتاد به چرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخه
تصویر چرخه
((چَ خِ))
زنجیره، مجموع فرایندهای مرتبط با هم، فاصله زمانی ای که در طی آن یک حادثه یا پدیده منظم رخ می دهد، سیکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چربی
تصویر چربی
((چَ))
پیه، ماده روغنی که روی آبگوشت جمع می شود، سرشیر، قیماق، به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخی
تصویر مرخی
((مُ رَ خّ))
سست کننده، دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت) و بذر کتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخچی
تصویر چرخچی
آنکه چرخی را می گرداند، کسی که با چرخ کار می کند، در دورۀ صفویه، هر یک از توپچیانی که پیشرو سپاه بودند، چرخ انداز، کمان دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخش
تصویر چرخش
Circling, Circulation, Gyration, Rotation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
круговой , циркуляция , вращение , вращение
دیکشنری فارسی به روسی
kreisend, Zirkulation, Drehung, (DE) Rotation
دیکشنری فارسی به آلمانی
обертальний , циркуляція , обертання , обертання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
okrężny, cyrkulacja, obrót, (PL) rotacja
دیکشنری فارسی به لهستانی