جدول جو
جدول جو

معنی چرتینگ - جستجوی لغت در جدول جو

چرتینگ
پرنده ای کوچکتر از گنجشک به نام الیکایی، پرنده ای کوچکتر از گنجشک به نام الیکایی، فرد کوچک و پر مدعا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرتین
تصویر آرتین
(پسرانه)
آرش، عاقل، زیرک، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتنگ
تصویر ارتنگ
(پسرانه)
ارژنگ کتاب مصور مانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میتینگ
تصویر میتینگ
تجمع گروهی برای بحث و مذاکره دربارۀ مسائل اجتماعی یا سیاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتنگ
تصویر برتنگ
تنگی که بالای زین اسب می بندند، زبرتنگ، بندی که با آن اطفال را در قنداق یا در گهواره می بستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرینه
تصویر چرینه
شکمبۀ حیوانات نشخوار کننده، شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، اشکنبه
فرهنگ فارسی عمید
(چِ نَ)
قسمی انگور. نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
(چِ)
کثافت و ناپاکی، بددلی و تکدر. (ناظم الاطباء). دل چرکینی. دل افسردگی. صاف نبودن دل نسبت به کسی یا امری
لغت نامه دهخدا
گرد آمدن دسته ها از مردم برای ابراز نظری، اجتماع گروه بسیار برای گفتگو یا اظهارنظر در مسائل اجتماعی، هنگامه،
- میتینگ دادن، بهم آمدن گروهها و دسته های سیاسی و غیر سیاسی برای ابراز نظری و پیشبرد مقصودی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
پردۀ سفیدی باشد مانند کاغذ که عنکبوت سازد و به درون آن رود و بچه نهد و تخم برآرد اگر آن را بر بازوی کسی که تب ربع میکرده بندند زایل شود. (از برهان) (ازآنندراج). کرتنه. کارتنه. (فرهنگ فارسی معین) ، خود عنکبوت را نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَرْ رو)
در زبان هلندی بنام گرونینگن، شهری است در هلند حاکم نشین ایالت و دارای 140500 تن جمعیت است. در آنجا منسوجات، مصنوعات، لبنیات و قندسازی و تنباکو وجود دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
چرت زدن. پینکی رفتن. مقابل واچرتیدن، که از حال چرت بیرون آمدن باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از درینگ
تصویر درینگ
آوازی که از تصادم مضراب یا ناخن با ساز ایجاد شود جرینگ
فرهنگ لغت هوشیار
عضو زایشی ماده که در گیاهان نهانزاد آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و در سرخسها بر روی پروتال مستقر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میتینگ
تصویر میتینگ
گردآمدن دسته ها از مردم برای ابراز نظری، هنگامه، تظاهرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
منسوب به چرم هر چیز که از چرم ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرینگ
تصویر جرینگ
صدای زنگ و طاس و امثال آن، آواز زدن شمشیر و تیغ و خنجر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرتینه
تصویر کرتینه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد چرمین، آلتی که از چرم و غیره بشکل آلت رجولیت سازند و زنان شهوی آنرا بکار برند مچاچنگ چرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تجمع موقت گروهی از مردم برای مذاکره و ایراد یا استماع و نطق های اجتماعی و سیاسی که معمولاً طی قطعنامه ای خواست های افراد شرکت کننده در آن قرائت می شود، تجمع (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرمینه
تصویر چرمینه
((چَ نِ))
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد، چرمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چترنگ
تصویر چترنگ
شطرنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
اکبیری
فرهنگ واژه فارسی سره
اجلاس، جلسه، گردهمایی، تظاهرات، ملاقات، تجمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلیدی، دناست، کثافت
متضاد: پاکیزگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درهم پیچیده ی درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
حلقوم، یک نوبت فرو بردن غذا در گلو
فرهنگ گویش مازندرانی
عزیز کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیدن برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهالی کسی که اغلب اسهال دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
دل و روده، امعا و احشا
فرهنگ گویش مازندرانی
الیکایی، پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی