جدول جو
جدول جو

معنی چرتیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چرتیدن(کَ دَ)
چرت زدن. پینکی رفتن. مقابل واچرتیدن، که از حال چرت بیرون آمدن باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرویدن
تصویر چرویدن
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷)، رفتن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تکیدن، پو گرفتن، تاختن، پوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن، چفته شدن، خمیدن، خم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(گُ کَ دَ)
بهم زدن و بهم فشردن دندان. (ناظم الاطباء). چرست کردن. دندان قروچه کردن. رجوع به چرست و چرست کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غالب شدن. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری). غالب آمدن بر چیزی. (آنندراج). غالب شدن و مظفر شدن. (ناظم الاطباء). غلبه کردن: چربیدن زور کسی بر کسی، برتر آمدن. فائق شدن:
گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم
ور بچربم بر جهان، زیبد که والاگوهرم.
خاقانی.
من ار بر تو چربم بهنگام کین
بوم قایم انداز روی زمین.
نظامی.
وگر شیر ژیان آید بحربم
چو شیرین سوی من باشد بچربم.
نظامی.
همچو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حر.
مولوی.
سجده کردند و بگفتند ای خدیو
گر یکی کرت بما چربید دیو.
مولوی.
، افزون آمدن. (برهان) (جهانگیری). افزون گشتن و بر سر آمدن. (انجمن آرا). افزون آمدن بر چیزی. (آنندراج). افزون آمدن و سنگین تر بودن در وزن و زیادتر بودن. (ناظم الاطباء). افزون بودن چیزی بر دیگری. (فرهنگ نظام). افزونی داشتن چیزی در وزن:
شکر هرگز نگیردجای شیرین
بچربد بر شکر حلوای شیرین.
نظامی.
بر مه آن روز ترنج زنخش میچربید
که ز نارنج به بازیچه ترازومیساخت.
بابانصیبی.
کواکب را فروغی نیست کز شمع چراغ امشب
زمین در پلۀ انصاف برافلاک می چربد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
این بار گران را بکشند ار به ترازو
شک نیست که در وزن بچربد بدو خروار.
قاآنی.
، فائق آمدن. رجحان داشتن. برتری داشتن. راجح آمدن. زیادتی داشتن در مرتبه و مقام:
که آنگاه مفسدت بر مصلحت بچربد. (راحهالصدور راوندی).
رای آن کودک بچربید از همه
عقل او در پیش میرفت از رمه.
مولوی.
سعدی ازین پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضایل.
سعدی.
، غرق کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
چرخ زدن. گرد گردیدن. چون سنگ آسیا بدور خویش گشتن. مانند گردباد به گرد خویش درآمدن. گردیدن. بر یک جای گردیدن به گرد خویش. چرخ خوردن بدور خود یا بدور چیزی یا کسی، رقصیدن. چرخ زدن از روی شوق و شعف، راه رفتن بیهوده و بدون قصد. بی قصدی و کاری از سوئی بسوئی رفتن. ول گشتن. پرسه زدن، دایر بودن مؤسسه ای یا اداره ای
لغت نامه دهخدا
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
چیره شدن، غالب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن خمیدن خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرویدن
تصویر چرویدن
چاره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
((چَ دَ))
دور خود یا چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
((چَ دَ))
سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن، چیره شدن کسی بر دیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
يلفّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
Revolve, Swirl, Turn, Veer, Whirl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
tourner, tourbillonner, virer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
להסתובב , להסתובב , לסובב , לפנות , להסתובב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
گھومنا , مڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
ঘোরানো , ঘুরে বেড়ানো , ঘুরানো , ঘুরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
kuzunguka, geuka, kuzungusha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
dönmek, yön değiştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
회전하다 , 소용돌이치다 , 돌다 , 방향을 바꾸다 , 빙빙 돌다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
回転する , 渦巻く , 回す , 方向転換する , くるくる回る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
หมุน , หมุน , หัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
घूमना , घुमाना , मुड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
berputar, berputar-putar, berbelok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
draaien, afslaan, tollen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, remolinar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, rodopiar, virar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
旋转 , 漩涡 , 转 , 转向
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
obracać się, wirować, obracać, skręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
обертатися , обертатись , повертати , звертати , кружити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
sich drehen, wirbeln, drehen, abbiegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
вращаться , вихриться , поворачивать , свернуть , вертеться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
ruotare, vorticare, girare, virare, vortice
دیکشنری فارسی به ایتالیایی